http://dkbook.ir//Book/51982/خواهران-تاریک-افق
پله‌ها و پاگرد طبقه‌ی بالا در تاریکی غرق شده‌اند. در نور خفه‌ی سالن به مردی زل می‌زنم که با چشم‌های بسته روی تختی فلزی و بدون ملافه دراز کشیده و لوازم جراحی را ردیف کنارش چیده‌اند، چاقو و قیچی و انبر و چیزهای عجیب غریب دیگر. به شست پای مرد، کارتی گره زده‌اند. این مرد، روی تخت فلزی مرده و عجیب است که اصلا از او نمی‌ترسم.