https://khabarfarsi.com/u/40231717/tlgr
/فرزند شهیدم ثمره قرآن و نان حلال دست های آبله بسته ام بود/ حوزه/ یک روز به او گفتم، احمد باید به جایی بروم و تو به جایم در مغازه باش، وقتی برگشتم، دیدم ناراحت است، به او گفتم چه شده؟ گفت، پدر در نبود شما، تشنه شدم و یک نوشابه باز کردم و خوردم، من با شنیدن این حرف با تعجب گفتم عیبی ندارد عزیزم، تمام مغازه مال توست، به خاطر خوردن یک نوشابه ناراحتی...