این رمان بسیار زیبا و تاریک و وهمانگیز داستان دیوید مینگولا است. افسر توپخانهای که در آیندهی نزدیک، میانهی جنگی در آمریکای مرکزی با دختری به نام دبورا آشنا میشود، اما با نزدیک شدن به دختر، متوجه تاثیر نیروی تلهپاتی عظیمی روی خود شده و فهمیده که توی مغزش ایپملنتهای پیشرفتهای کار گذاشتهاند. او بعد به رستهای نخبه از سربازانی با قدرتهای فراذهنی میپیوندد که علیه رستهی مشابه در ارتش شوروی جنگ سرد، گرد هم آمدهاند. کمکم پای دو خانوادهی بزرگ پانامایی و توطئههای آنها به میان میآید و انفجاری اتمی در پاناماسیتی. در این میان مینگولا افراد سابق دستهی خود را در لشکری بیپایان از زامبیها مییابد.