یادداشت های شنبه
229 subscribers
223 photos
12 videos
284 links
"یادداشت های شنبه" کانالی است که هر هفته شنبه ها، یادداشت های هفتگی ام را در آن منتشر می کنم.
سهند سامی راد

facebook: Sahand Samirad
Instagram.com/sahandsamirad

@Sahand_Samirad :ارتباط
Download Telegram
پلنگ زندانی شد. گریخت. زخمی شد. اسیر شد. مُرد. راحت شد از شر هرچه الاغ، ببخشید، الاغِ به این کیوتی چه گناهی کرده، از شر هرچه آدم است.
عکس: سارا عالمی
@Sahandsamirad
https://t.me/Sahandsamirad/797
یک خانمِ روانشناسِ ایرانی خارج از کشور، عکسی از خود در حال نگاه به دوردست، توی اینستاگرام اِستوری کرده بود و رویش آهنگ گذاشته بود. یکی توی آهنگ داشت می خواند من به قربان تو و حالت جذاب نگاهت! توی اِستوری پرسیده بود مشکل شما در چه زمینه ی روانشناسی است؟! خواستم در پاسخ به اِستوری من هم همین سوال را ازش کنم ولی فکر کردم شاید ناراحت شود. بعد فکر کردم بنویسم مشکلی نیست، زحمت نکشید، آمدیم خودتان را ببینیم ولی دیدم بهتر است حرف اضافه نزنم. به جایش ویدیوی توی کامنت را تماشا کردم که بی ربط با موضوع نیست.
عکس: سارا عالمی
@Sahandsamirad

https://t.me/Sahandsamirad/801
اگر قدیمترها بود و سوتفاهم نمی شد که آدم دارد حرف سکسیستی می زند، شاید آدم ها توی کامنت های ویدیوی مصاحبه ی خانم گوگوش با خانم سرشار می نوشتند: "به نظر من جای مقداری سبزی پاک نشده در مصاحبه خالی بود. امیدوارم در مصاحبه های آینده جبران شود." ولی خب الان دیگر بهتر است ننوشت. 
عکس: سارا عالمی
@Sahandsamirad
https://t.me/Sahandsamirad/805
دو گروه مخالف در دنیا هستند که مدام با هم جدال می کنند، بعد وقتی خسته شدند یادداشت و استوری می گذارند که مثلا کسی که احمق است مثل آدم مُرده می ماند. همان طور که مرده نمی داند که مرده ولی بقیه می دانند، احمق خودش نمی داند که احمق است ولی بقیه می دانند. گروه مقابل هم مثلا استوری می گذارد احمق کسی است که وقت خود را برای متقاعد کردن احمقی دیگر صرف کند. برای بحث با احمق نباید زمان صرف کرد. حالا امروز می گویند به هم که تو احمق هستی و دیگر با تو حرف نمی زنم، صبح روز بعد عین این زن و شوهرهایی که شب قبل با هم قهر کرده بودند و حرف نمی زدند دوباره شروع می کنند به دعوا و دوباره می رسند به این نقطه که تو احمقی و دیگر باهات حرف نمی زنم. این دو گروه همه جا هستند، توی اقتصاد، توی سیاست، حتی توی هنر. هر دو اشتباه می کنند، هیچکدام احمق نیستند، احمق من هستم که گوش می دهم بهشان. به قول معروف، زن و شوهر دعوا کنند، ابلهان باور کنند.
@Sahandsamirad
https://t.me/Sahandsamirad/814
قسمت آخرِ فصلِ آخرِ سریال پیکی بِلایندِرز را دیدم، سریال نبود، رمان بود، آرت گالری بود، ترکیب رنگ، تصویر، موسیقی، نمایش، ظرافت های شخصیتی کاراکترها، چیز عجیبی بود، یادم نیست آخرین بار کِی وسط فیلم و سریال، باران اشکم شُره شُره ریخته باشد روی صندلی. آن هم من، منی که گاهی به بعضی از این ترانه های پاپ وطنی که بعضی ها موقع بِرِک آپ گوش می دهند و گریه می کنند، می خندم. آهنگ را پلی می کنم و به لیریکس هایشان می خندم. تفریح سالم است دیگر! پیکی بلایندرز، استانداردهای  سریالِ دیدنی را طوری برای من بالا برد که بعد از این سخت بتوانم این جوری از سریالی خوشم بیاید‌. در ضمن، سریال نه درباره ی خشونت است، نه مافیابازی نه این چیزها. اینها لایه ی رویی داستان است، پوستش است نه مغزش، وَاِلا حرف داستان بیشتر از اینها است؛ البته به نظر من که نظرم اصلا هم مهم نیست. یک جا توی فصل آخر، یک نفر به کاراکتر اصلی داستان گفت تو نفرین شده ای، نفرین شده ای که محدودیت هایی که همه می پذیرند را درک نکنی و به جایی که همه هستند اجازه ی ورود نداشته باشی. نفرینی که پایان نمی پذیرد. گوینده با چند جمله، عمق تنهایی، فهمیده نشدن و رنگ آمیزی شخصیت اصلی داستان را مثل آینه به تصویر کشید. اینکه آدم اجازه ی ورود به جایی که بقیه هستند را نداشته باشد، یعنی بقیه هم احتمالا اجازه ی ورود به جایی که آدم هست را نداشته باشند. یاد جمله ی سورِن کی یِرکِگارد افتادم که گفت مردم من را آنقدر کم می فهمند که حتی وقتی درباره ی اینکه مردم من را نمی فهمند صحبت می کنم، منظورم را نمی فهمند. به نظر من داستان، درباره ی آدم است و آن چیزهایی که آدم را شکل می دهد، هرکسی را یک جور. یکی را هم جوری شکل می دهد که اجازه ی ورود به جایی که بقیه هستند را نداشته باشد. چیزهایی مثل جنگ، فقر، سیاست، قدرت و عشق. اگر موقع برک آپ آن آهنگ هایی که گفتم را گوش می دهید، سریال را تماشا نکنید، حالتان از صحنه های خشن به هم خواهد خورد و آخر سر هم یک فحش نثار من بابت این یادداشت خواهید کرد. نگاه نکنید، به دستور پیکی بِلایندِرز، بای اُردِر آو دِ پیکی بِلایندِرز!
@Sahandsamirad
https://t.me/Sahandsamirad/817
مرحومِ مغفور، جنت مکان، خُلد آشیان، بان اِسکات، خواننده ی سابق گروه اِی سی دی سی، یکی از خوانندگان محبوب من است. اگر بپرسید چرا، نمی توانم دقیقا بیان کنم. می دانم چرا ولی برای توضیحش کلمه کم می آورم. مثل اینکه از آدم بخواهند مستی را توضیح دهد. حالا اگر بخواهم به زور، بار معانی را به گردن کلمات بیندازم مجبور می شوم بگویم چون صدایش از توی قلبش در می آمد نه حنجره اش. راوی چیزی بود که چشیده و با ذره ذره ی جانش مزه مزه کرده. او فقط آواز نمی خواند، داستان می گفت، داستان خودش را. من هیچوقت جزئیات زندگی شخصی اش را نمی دانستم، بطور اتفاقی دیدم که برای اولین بار بعد از این همه سال با خانواده اش توی یک مستند، مصاحبه کرده اند. وقتی داشتم مصاحبه را تماشا می کردم هر تکه از مصاحبه یکی از ترانه هایی که خوانده بود و دوست داشتم را به یادم آورد. وقتی فهمیدم در شانزده سالگی او را برای یک سال به زندان انداختند چون با معشوقه ی پانزده ساله اش هم آغوشی کرده بود یاد آهنگ جِیل بِرِک (فرار از زندان) افتادم. رابطه با رضایت طرفین بود اما سن دختر زیر حد قانونی محسوب می شد. البته یاد آهنگ پِرابلِم چایلد (بچه ی تُخس) هم افتادم. وقتی فهمیدم دو سال توی لندن با بیست تا آدم دیگر توی یک خانه ی سه خوابه زندگی و تمرین کرد و این ور آن ور با گروهش کنسرت داد و آخر هم با این همه استعداد کارش نگرفت و دست از پا درازتر از انگلستان برگشت به استرالیا و شروع کرد به کارگری یاد آهنگ ایتس اِ لانگ وِی تو دِ تاپ افتادم. وقتی فهمیدم بعد از برگشتن از انگلستان از همسرش جدا شد یاد آهنگ بِیبی دُنت گو افتادم. البته علت جدایی از همسرش، گوگوش نبود. توی مصاحبه، جای هما سرشار خالی، درباره ی اینکه چرا از زنش جدا شد بحث کارشناسی صورت نگرفت. من تا قبل از تماشای مستند، این جزئیات را نمی دانستم و فقط آن تِرَک ها را قبلا صد دفعه گوش داده بودم. یک جمله ی معروف است که می گوید نور از شکاف دل شکسته وارد قلب آدم می شود. فکر کنم بان، نور را سوار کلمه ها و نت ها می کرد و می تاباند به آدم. حدس می زنم که خیلی از آثار ماندگار، حدیث نفس است و قصه ای شخصی. قصه ای که کمی دست به سر و گوشش کشیده باشند و جزئیاتش را یا به اجبار یا به اختیار کمی این ور آن ور کرده باشند جوری که قلب داستان، دست نخورده باقی مانده باشد. آخر هم بان آنقدر مشروب خورد تا مرد. نمی دانم، شاید دل شکسته اش جوری درد می کرد که با الکل بی حسش می کرد، اما جسمش تاب این همه الکل را نیاورد، آن هم وقتی دیگر ستاره شده بود. وقتی مرد من هنوز به دنیا نیامده بودم. به هر حال صدایش هنوز زنده است. نمی دانم تا چند سال دیگر، ولی هنوز زنده است. چه می دانم، شاید هم الان شراب بهشت به بدنش ساخته باشد و آنجا دارد کنسرت می دهد.
@Sahandsamirad
https://t.me/Sahandsamirad/820