زندگیهای نازیستهمان -زندگیهایی که در تخیل زیستهایم و آرزویشان را داشتهایم- اغلب برای ما مهمتر از زندگیهای زیستهمان هستند، و ما نمیتوانیم خودمان را بدون آنها تصور کنیم... این تصادفی نیست که در زندگیهای نازیستهمان جسورتریم تا در زندگیهای زیستهمان.
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
نیچه اغلب از «دوست داشتن سرنوشت» سخن میگفت. منظورش این بود که بشر میتواند مستقیما با سرنوشت رویاروی شود، آن را بشناسد، شهامت به خرج دهد، آن را بنوازد، به چالش کشد، با آن بستیزد و به آن عشق بورزد. با اینكه براى ما «ارباب سرنوشت خویشیم» جملهای متکبرانهست ولی ما را از قربانی سرنوشت بودن محافظت میکند. ما حقیقتا در آفرینش سرنوشتمان دخیلیم.
رولو می، از کتاب عشق و اراده، ترجمه سپیده حبیب
رولو می، از کتاب عشق و اراده، ترجمه سپیده حبیب
هوگان اصلیترینِ انگیزههای انسان را میل دستیابی به جایگاه و منزلت، و نیاز به پذیرفته شدن در گروه میداند و میگوید مهمترین معضل اجتماعی که فراروی بقا و تولیدمثل انسانهای نخستین قرار داشت، همکاری با دیگر اعضای گروه و برقرار کردن ساختار سلسلهمراتبی در گروه بوده است.
در آن دوران، برخوردار بودن از شان و منزلت و محبوبیت، به بقا و تولیدمثل فرد کمک شایان توجهی میکرد، از آن رو که سبب دستیابی وی به امنیت غذای بیشتر و همسران بهتر میشد.
بنا بر نظریه هوگان، فردی که از گروه طرد میشد، به شدت در معرض خطر قرار میگرفت. بنابراین میتوان انتظار داشت که در طبیعت انسان سازوکارهایی روانشناختی برای پیشگیری از طرد شدن تکامل یافته باشند.
باوْمایستِر و تایس این مسئله را خاستگاه و کارکرد اضطراب اجتماعی میدانند که بنا به تعریف، عبارتست از ناراحتی یا نگرانی فرد از این که در موقعیتهای اجتماعی مورد ارزیابی منفی قرار گیرد.
آنها بر این باورند که اضطراب اجتماعی نوعی سازوکار انطباقی ویژه گونه است که مانع از طرد شدن میشود. بقای افرادی که طرد شدن از سوی دیگران، برایشان اهمیت نداشت، به خاطر آنکه از حمایت گروه برخوردار نبودند در معرض خطر قرار میگرفت و ممکن بود آنها قادر به اختیار کردن همسر نیز نباشند.
معمولا در مقایسه با افرادی که سازوکارهای روانشناختیشان آنها را از ارتکاب اعمالی که سبب نارضایتی دیگران میشد بازمیداشت و در نتیجه حضورشان را در گروه تضمین میکرد، این افراد شانس کمتری برای تولیدمثل داشتند.
رندی لارسن و دیوید باس، از کتاب روانشناسی شخصیت، ترجمه فرهاد جُمهری و همکاران
در آن دوران، برخوردار بودن از شان و منزلت و محبوبیت، به بقا و تولیدمثل فرد کمک شایان توجهی میکرد، از آن رو که سبب دستیابی وی به امنیت غذای بیشتر و همسران بهتر میشد.
بنا بر نظریه هوگان، فردی که از گروه طرد میشد، به شدت در معرض خطر قرار میگرفت. بنابراین میتوان انتظار داشت که در طبیعت انسان سازوکارهایی روانشناختی برای پیشگیری از طرد شدن تکامل یافته باشند.
باوْمایستِر و تایس این مسئله را خاستگاه و کارکرد اضطراب اجتماعی میدانند که بنا به تعریف، عبارتست از ناراحتی یا نگرانی فرد از این که در موقعیتهای اجتماعی مورد ارزیابی منفی قرار گیرد.
آنها بر این باورند که اضطراب اجتماعی نوعی سازوکار انطباقی ویژه گونه است که مانع از طرد شدن میشود. بقای افرادی که طرد شدن از سوی دیگران، برایشان اهمیت نداشت، به خاطر آنکه از حمایت گروه برخوردار نبودند در معرض خطر قرار میگرفت و ممکن بود آنها قادر به اختیار کردن همسر نیز نباشند.
معمولا در مقایسه با افرادی که سازوکارهای روانشناختیشان آنها را از ارتکاب اعمالی که سبب نارضایتی دیگران میشد بازمیداشت و در نتیجه حضورشان را در گروه تضمین میکرد، این افراد شانس کمتری برای تولیدمثل داشتند.
رندی لارسن و دیوید باس، از کتاب روانشناسی شخصیت، ترجمه فرهاد جُمهری و همکاران
مشکل روانرنجوری (نِورُوز) این نیست که بیمار نمیداند که در زمینه شخصیتش اضطراب دارد و یا نمیداند که ریشه اضطراب در او در گذشته او است. و یا نمیداند که باید همبستر داشته باشد بنابراین اگر فقط به بیمار بگوییم که ریشه اصلی بیماری شما در دوران کودکی شماست (که البته خود آنرا به طور مبهم میداند ولی انکار میکند!) فایده برای درمان ندارد. او جاهل نیست، مشکل آن نیست که پزشک میداند و بیمار نمیداند!
نکته اینجاست که او مقاومت درونی برای ارضای نیازهای خویش دارد و این مقاومتهای درونی در سطح ناخودآگاه در شخصیت پنهان شده است و بخش آگاه او اکنون به حکم عصبیت و نِورُوز سرسختانه به این مقاومتها چسبیده است و از بیماری عصبیت دفاع میکند.
زیگموند فروید، از کتاب مبانی روانکاوی کلاسیک، ترجمه شاهرخ علیمرادیان
نکته اینجاست که او مقاومت درونی برای ارضای نیازهای خویش دارد و این مقاومتهای درونی در سطح ناخودآگاه در شخصیت پنهان شده است و بخش آگاه او اکنون به حکم عصبیت و نِورُوز سرسختانه به این مقاومتها چسبیده است و از بیماری عصبیت دفاع میکند.
زیگموند فروید، از کتاب مبانی روانکاوی کلاسیک، ترجمه شاهرخ علیمرادیان
ما نسبت به دیگر موجودات -از جمله مورچهها و گلهای نرگس- موجودات خاصتری نیستیم، این وظیفه فرهنگ است که موجب شود ما حس خاص بودن داشته باشیم؛ درست مثل والدین که نیاز دارند به فرزندانشان حس خاص بودن بدهند، تا از این طریق به آنها کمک کرده باشند تا بتوانند ناچیز بودن خود را در قیاس با چیزهای بزرگتر تحمل کنند -و امیدوار باشند که شاید بتوانند از آن لذت هم ببرند.
از این منظر، بزرگ شدن همیشه بیاثر کردنِ آن چیزی است که لازم بود انجام گرفته باشد؛ یعنی در وهله اول، بهصورت ایدئال، ما را طوری بار میآورند که حس خاص بودن کنیم، سپس از ما انتظار میرود از جهانی لذت ببریم که در آن خاص نیستیم.
پس از داروین باید دریابیم چه چیزی، به غیر از خاص بودن، میتواند به زندگی ما ارزش زیستن ببخشد؛ میتوان گفت پس از داروین، که انسانها میدانند تا چه اندازه حاصل اتفاقاتی تصادفیاند، وسوسه میشوند خود را در قالب یک موجود برگزیده ببینند. بدون شک، ما معمولا در زندگیهای تخیلی و نازیستهمان، دستکم از دید خودمان، موجودات خاصتری هستیم.
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
از این منظر، بزرگ شدن همیشه بیاثر کردنِ آن چیزی است که لازم بود انجام گرفته باشد؛ یعنی در وهله اول، بهصورت ایدئال، ما را طوری بار میآورند که حس خاص بودن کنیم، سپس از ما انتظار میرود از جهانی لذت ببریم که در آن خاص نیستیم.
پس از داروین باید دریابیم چه چیزی، به غیر از خاص بودن، میتواند به زندگی ما ارزش زیستن ببخشد؛ میتوان گفت پس از داروین، که انسانها میدانند تا چه اندازه حاصل اتفاقاتی تصادفیاند، وسوسه میشوند خود را در قالب یک موجود برگزیده ببینند. بدون شک، ما معمولا در زندگیهای تخیلی و نازیستهمان، دستکم از دید خودمان، موجودات خاصتری هستیم.
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
اسپینوزا نوشت: «آزادی شناخت سرنوشت است»، انسان با ظرفیت و استعدادش برای درک جبرهای موجود و انتخاب نوع رابطهاش با آنچه برایش از پیش تعیین شده، متمایز میشود. او میتواند و باید انتخاب کند که چطور با سرنوشتش از جمله مرگ، سالخوردگی، محدودیتهای هوشی و شرطی شدنهای گریزناپذیر موجود در پیشینهاش ارتباط برقرار کند، مگر آنکه از آگاهیاش صرف نظر کند.
رولو می، از کتاب عشق و اراده، ترجمه سپیده حبیب
رولو می، از کتاب عشق و اراده، ترجمه سپیده حبیب
این پرسش، اساسا، همان پرسشی است که روانکاوی آمده تا بدان پاسخ دهد: چه نوع لذتهایی میتوانند به حیات موجودی که هیچ خاص و ویژه نیست استمرار ببخشند؟ درست زمانی که وعده نامیرایی، وعده برگزیده بودن، جای خود را به زندگی مرفهانهتر - به عبارتی، وعده برخورداری بیشتر از زندگی - میدهد، زندگی نازیسته بدل میشود به بختکی حی و حاضر در زندگیای که تنها به واسطه یک چیز مشروعیت مییابد میل به زیستن آن.
برای جماعت مدرن، که انتخابهایشان همیشه به دنبالشان میآیند، زندگی خوب زندگیای است، که به طور تمام و کمال زیسته شده باشد. ما در دوران معاصر، نسبت به هر آنچه که جایش در زندگیمان خالی است و هر آنچه که لذتهایی را که در پیشان هستیم برهم میزند، به شیوهای جدید وسواس پیدا می کنیم.
کودکی برای ما مسئله است، چراکه تاثیر مستقیم دارد بر آن انسانهای بالغی که میتوانستیم بشویم. هیچکس هرگز نوجوانی و بلوغی را که باید نداشته است. هیچکس هرگز تا به حال به اندازه کافی از فرصتهایش استفاده نکرده یا به اندازه کافی فرصت نداشته است که استفاده کند، و غیره و غیره.
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
برای جماعت مدرن، که انتخابهایشان همیشه به دنبالشان میآیند، زندگی خوب زندگیای است، که به طور تمام و کمال زیسته شده باشد. ما در دوران معاصر، نسبت به هر آنچه که جایش در زندگیمان خالی است و هر آنچه که لذتهایی را که در پیشان هستیم برهم میزند، به شیوهای جدید وسواس پیدا می کنیم.
کودکی برای ما مسئله است، چراکه تاثیر مستقیم دارد بر آن انسانهای بالغی که میتوانستیم بشویم. هیچکس هرگز نوجوانی و بلوغی را که باید نداشته است. هیچکس هرگز تا به حال به اندازه کافی از فرصتهایش استفاده نکرده یا به اندازه کافی فرصت نداشته است که استفاده کند، و غیره و غیره.
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
این کانال برای آن مادرانی که به سلامت روان کودک خود اهمیت میدهند.
@kodakanegi
@kodakanegi
اگر بیماران سلسله طولانی از فقدانها را تجربه کرده باشند، دنیا را از پشت عینک فقدان میبینند. در این صورت، ممکن است نخواهند شما برایشان اهمیت یابید یا رغبتی به نزدیک شدن به شما نداشته باشند زیرا از رنج فقدانی دیگر میهراسند.
اروین یالوم، از کتاب هنر درمان، ترجمه سپیده حبیب
اروین یالوم، از کتاب هنر درمان، ترجمه سپیده حبیب
احساس پوچی یا خلا معمولا از این احساس افراد سرچشمه میگیرد که از انجام هر کار موثر در زندگی خود با دنیایی که در آن زندگی میکنند، ناتوانند.
خط درونی حاصل انباشتگی درازمدت این عقیده خاص فرد درباره خودش است که قادر نیست به عنوان یک موجود هستیمند زندگی خود را اداره کند یا نگرش دیگران را نسبت به خود تغییر دهد یا تاثير مفیدی بر دنیای اطرافاش بگذارد.
درنتیجه گرفتار همان حس عمیق نومیدی و بیهودگیای میشود که بسیاری از مردم روزگار ما به آن دچارند و از آنجا که خواست و احساسش تغییر مهمی ایجاد نمیکند، خیلی زود خواستن و احساس کردن را کنار میگذارد.
رولو می، از کتاب عشق و اراده، ترجمه سپیده حبیب
خط درونی حاصل انباشتگی درازمدت این عقیده خاص فرد درباره خودش است که قادر نیست به عنوان یک موجود هستیمند زندگی خود را اداره کند یا نگرش دیگران را نسبت به خود تغییر دهد یا تاثير مفیدی بر دنیای اطرافاش بگذارد.
درنتیجه گرفتار همان حس عمیق نومیدی و بیهودگیای میشود که بسیاری از مردم روزگار ما به آن دچارند و از آنجا که خواست و احساسش تغییر مهمی ایجاد نمیکند، خیلی زود خواستن و احساس کردن را کنار میگذارد.
رولو می، از کتاب عشق و اراده، ترجمه سپیده حبیب
خودپسندی و عشق به خود نه تنها به یک مفهوم نیستند، بلکه نقطه مقابل هم میباشند. خودپسند خود را کم دوست دارد نه زیاد و در حقیقت از خود بیزار است. این فقدان علاقه و توجه به خود، که فقط یکی از نشانههای عدم باروری است، شخص خودپسند را تهی و بیاثر میسازد.
وی لزوما ناشاد بوده و با نگرانی به زندگی میآویزد و خود راه رسیدن به خوشنودیها را به خود میبندد. او به ظاهر زیاده از حد مراقب خویش است ولی عملا بیهوده کوشش دارد تا شکست خود را در راه مراقبت از «خود» حقیقی خویش بپوشاند.
فروید عقیده دارد که آدم خودپسند عاشق خویش است، گویی که عشق خود را از دیگران پس گرفته و به شخص خود معطوف داشته است. گرچه شخص خودپسند توانایی عشقورزی به دیگران را ندارد، ولی توانایی عشق به خود را نیز فاقد است.
اریک فروم، از کتاب انسان برای خویشتن، ترجمه اکبر تبریزی
وی لزوما ناشاد بوده و با نگرانی به زندگی میآویزد و خود راه رسیدن به خوشنودیها را به خود میبندد. او به ظاهر زیاده از حد مراقب خویش است ولی عملا بیهوده کوشش دارد تا شکست خود را در راه مراقبت از «خود» حقیقی خویش بپوشاند.
فروید عقیده دارد که آدم خودپسند عاشق خویش است، گویی که عشق خود را از دیگران پس گرفته و به شخص خود معطوف داشته است. گرچه شخص خودپسند توانایی عشقورزی به دیگران را ندارد، ولی توانایی عشق به خود را نیز فاقد است.
اریک فروم، از کتاب انسان برای خویشتن، ترجمه اکبر تبریزی
در روایت فروید، امکان رضایتمندی ما وابسته به ظرفیتی است که برای سرخوردگی داریم؛ اگر نتوانیم به خودمان اجازه دهیم که سرخوردگیمان را احساس کنیم- و برخلاف انتظارمان این کار به طرز شگفتآوری دشوارتر از آن چیزی است که میپنداریم- نمیتوانیم حس درستی از آنچه ممکن است واقعا بخواهیم یا آنچه که ممکن است حسرتش را بخوریم و یا آنچه واقعا میتواند ما را سرشار از لذت کند (آز و شره نوعی نومیدی از لذت بردن است)، داشته باشیم.
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
Jess Allen, she was reading a book, 2022
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
Jess Allen, she was reading a book, 2022
آیا تا به حال شنیدهاید که میگویند فلانی «آنقدر محو تماشای درختها شده که جنگل را نمیبیند؟» این گفته معمولا به این واقعیت اشاره دارد که کسی نمیتواند فراتر از جزئیات یک موقعیت، کلیت آن را ببیند، یعنی نمیتواند ادراکش را از قید جزئیات خاص یک موقعیت رها سازد و به کلیت آن توجه کند.
روانشناسی به نام هرمن ویتکین تقریبا ۳۰ سال از عمر خود را صرف بررسی این تفاوتها در سبک ادراکی افراد کرد و در نهایت، این پدیده را وابستگی به میدان نامید که در مقابل عدم وابستگی به میدان قرار دارد.
عنوان اولین کتاب ویتکین شناخت شخصیت از طریق ادراک بود. این عنوان بیانگر این اندیشه بود که شخصیت افراد در تفاوتهایی نمود مییابد که از نظر ادراک محیط پیرامون، میان آنها به چشم میخورد.
رندی لارسن و دیوید باس، از کتاب روانشناسی شخصیت، ترجمه فرهاد جُمهری و همکاران
روانشناسی به نام هرمن ویتکین تقریبا ۳۰ سال از عمر خود را صرف بررسی این تفاوتها در سبک ادراکی افراد کرد و در نهایت، این پدیده را وابستگی به میدان نامید که در مقابل عدم وابستگی به میدان قرار دارد.
عنوان اولین کتاب ویتکین شناخت شخصیت از طریق ادراک بود. این عنوان بیانگر این اندیشه بود که شخصیت افراد در تفاوتهایی نمود مییابد که از نظر ادراک محیط پیرامون، میان آنها به چشم میخورد.
رندی لارسن و دیوید باس، از کتاب روانشناسی شخصیت، ترجمه فرهاد جُمهری و همکاران
لازمه عشق ورزیدن خودآگاهی و خویشتنشناسی است، زیرا عشق همدلی و هماحساسی با آدمی دیگر را میطلبد و از اهمیت دادن به ارزشها و تواناییهای بالقوه آن آدم دیگر شکل میگیرد.
عشق، همچنین، باید آزادانه باشد و اگر نباشد عشق نیست. اگر کسی را بدان جهت دوست میداریم که در دوست داشتن آدمی دیگر آزاد نیستیم و یا صرفا به خاطر روابط خانوادگی دوستش میداریم، این عشق نیست.
علاوه بر این اگر کسی آدمی را دوست داشته باشد که بیوجود او نمیتواند زندگی کند، این دوست داشتن اختیاری نیست و چون اختیاری نیست نمیتوان آن را عشق به حساب آورد.
نشانه عشقی که آزادانه نیست این است که شخص ویژگیهای آدم مورد نظرش را تشخیص نمیدهد و او را مشخص و متمایز از دیگران احساس نمیکند.
رولو می، از کتاب انسان در جستجوی خویشتن، ترجمه مهدی ثریا
عشق، همچنین، باید آزادانه باشد و اگر نباشد عشق نیست. اگر کسی را بدان جهت دوست میداریم که در دوست داشتن آدمی دیگر آزاد نیستیم و یا صرفا به خاطر روابط خانوادگی دوستش میداریم، این عشق نیست.
علاوه بر این اگر کسی آدمی را دوست داشته باشد که بیوجود او نمیتواند زندگی کند، این دوست داشتن اختیاری نیست و چون اختیاری نیست نمیتوان آن را عشق به حساب آورد.
نشانه عشقی که آزادانه نیست این است که شخص ویژگیهای آدم مورد نظرش را تشخیص نمیدهد و او را مشخص و متمایز از دیگران احساس نمیکند.
رولو می، از کتاب انسان در جستجوی خویشتن، ترجمه مهدی ثریا
وجدان میتواند وسوسهمان کند
به خودمان خیانت کنیم. در واقع، براساس سوپرایگویی که فروید از آن حرف میزند، وجدان آن وجهی از ذهن ماست که موجب میشود بیذهن شویم؛ معلم اخلاقی که نمیگذارد اخلاقیاتی شخصی، اخلاقیاتی پیچیدهتر و موشکافانهتر در خودمان پرورش دهیم؛ که نمیگذارد با توسل به تجربه برای یافتن چیزی تلاش کنیم که چه بسا سرحدات وجودمان باشد.
بنابراین، وقتی ریچارد سوم در پرده پایانی نمایش خود میگوید: «ای وجدان بزدل، مرا چه پریشان کردهای!»، بدیلی بنیادی پیش کشیده میشود.
اینکه وجدان از ما آدمهای بزدلی میسازد، چون خود نیز بزدل است. ما به این وجه منعکننده، تنبیهکننده و شماتتگر وجودمان باور داریم و احساس این همانی میکنیم؛ و طرفه اینکه این وجه ظاهرا اقتدارگرای ما خود بزدل است.
آدام فیلیپس، از کتاب لذتهای ناممنوع، ترجمه نصراله مرادیانی
به خودمان خیانت کنیم. در واقع، براساس سوپرایگویی که فروید از آن حرف میزند، وجدان آن وجهی از ذهن ماست که موجب میشود بیذهن شویم؛ معلم اخلاقی که نمیگذارد اخلاقیاتی شخصی، اخلاقیاتی پیچیدهتر و موشکافانهتر در خودمان پرورش دهیم؛ که نمیگذارد با توسل به تجربه برای یافتن چیزی تلاش کنیم که چه بسا سرحدات وجودمان باشد.
بنابراین، وقتی ریچارد سوم در پرده پایانی نمایش خود میگوید: «ای وجدان بزدل، مرا چه پریشان کردهای!»، بدیلی بنیادی پیش کشیده میشود.
اینکه وجدان از ما آدمهای بزدلی میسازد، چون خود نیز بزدل است. ما به این وجه منعکننده، تنبیهکننده و شماتتگر وجودمان باور داریم و احساس این همانی میکنیم؛ و طرفه اینکه این وجه ظاهرا اقتدارگرای ما خود بزدل است.
آدام فیلیپس، از کتاب لذتهای ناممنوع، ترجمه نصراله مرادیانی
نقطه مقابل عشق، نفرت نیست، بلکه بیاحساسیست. نقطه مقابل اراده، دودلی -که به قول ویلیام جمیز به تکاپوی تلاش برای تصمیمگیری اشاره دارد- نیست، بلکه خود را با وقایع خاصی درگیر نکردن، بیاعتنا بودن و بیارتباط ماندن با آنهاست.
رولو می، از کتاب عشق و اراده، ترجمه سپیده حبیب
رولو می، از کتاب عشق و اراده، ترجمه سپیده حبیب
ویلهلم رایش گفته است که اختلالات شخصیتی مانند جورچینهای روانپویای یخ زدهاند و زمانی که تحلیل شوند، جان میگیرند. زره شخصیتی که فرد ساخته است زیر تفسیر سنگین روانکاوانه از بین میرود. به بیان دیگر، اگر کسی شخصیت خود را به تدریج در بلندمدت شکل داده باشد، سازوکارهای دفاعی و حالتهای شخصیتی او طی روانکاوی تحلیل میشوند و تحول مییابند. معجزهای در میان نیست. این کاری دشوار و طولانی است که میتواند درجات متفاوتی از موفقیت یا شکست را در پی داشته باشد.
کریستوفر بولاس، از کتاب پیش از سقوط روانکاوی فروپاشی روانی، ترجمه نسترن خسروی
کریستوفر بولاس، از کتاب پیش از سقوط روانکاوی فروپاشی روانی، ترجمه نسترن خسروی
نوع تجربیاتی که در اوایل زندگی برای ما پیش میآید و نحوه برخورد ما با این تجربیات، شدیدا بر نوع تجربیاتی که در آینده با آن مواجه خواهیم شد و همچنین نحوه ادراک ما از این تجربیات و برخورد ما با آنها تاثیر میگذارد.
برای مثال یک کودک دوساله که به صورتی اجتماعی و با بازیگوشی رشد پیدا کرده در مقایسه با کودکی که نسبتا آرام و گوشهگیر بوده، بسیار بیشتر میتواند توجه و علاقه بزرگسالان را برانگیزد. کودک گوشهگیر احتمالا محیط میانفردی پرباری نخواهد داشت که بیش از پیش باعث کاهش احتمال تغییر بنیادی در وی میگردد.
به همین ترتیب، کودک فعالتر همچنان به یادگیری این موضوع ادامه میدهد که دیگران سرگرمکننده هستند و لذا به تعامل با آنها ادامه میدهد و الگوی وی نیز هرچه بزرگتر میشود با شدت بیشتری تثبیت خواهد شد. به علاوه نه تنها این دو کودک رفتارهای متفاوتی را در سایرین برمیانگیزند، بلکه تفسیر آنها از یک واکنش واحد ابراز شده توسط دیگران نیز متفاوت خواهد بود.
بدین ترتیب کودک بازیگوش ممکن است واکنش سرد و خاموش شخص دیگر را به عنوان نوعی بازی تلقی نموده و به تعامل خود با وی ادامه دهد تا زمانی که شاید یک واکنش مثبت را در او برانگیزد. کودک ساکتتر، که چندان به تعامل عادت ندارد، فورا واکنش اولیه طرف مقابل را به عنوان نشانهای برای عقبنشینی تلقی خواهد کرد.
اگر به این دو کودک به عنوان بزرگسال نگاه کنیم، شاید هنوز بتوانیم تفاوت میان آنها را دریابیم: یکی اهل معاشرت، شاد و دارای نظر مثبت به دیگران و دیگری برعکس، خجالتی و غیرمطمئن نسبت به اینکه دیگران به وی علاقمند هستند میباشد.
الگوی کودکی در دوران بزرگسالی آنها نیز ادامه پیدا کرده است. با این حال ما قادر به درک فرآیند رشد آنها نخواهیم بود، مگر آنکه متوجه شویم، معلمان، همبازیها، دوستان و همکاران آنها یکی پس از دیگری چگونه به عنوان «همدست» سبب حفظ الگوی غالب در آنها شدهاند. ما قادر به فهم امکانات تغییر نخواهیم بود مگر آنکه متوجه باشیم حتی اکنون نیز چنین «همدستانی» وجود دارند و اگر آنها نقش خود را در این فرآیند قطع کنند، احتمال تغییر الگو خواهد بود.
پل واکتل، از کتاب روانتحلیلگری، رفتاردرمانی و جهان رابطهای، ترجمه فریبا خالیچی
برای مثال یک کودک دوساله که به صورتی اجتماعی و با بازیگوشی رشد پیدا کرده در مقایسه با کودکی که نسبتا آرام و گوشهگیر بوده، بسیار بیشتر میتواند توجه و علاقه بزرگسالان را برانگیزد. کودک گوشهگیر احتمالا محیط میانفردی پرباری نخواهد داشت که بیش از پیش باعث کاهش احتمال تغییر بنیادی در وی میگردد.
به همین ترتیب، کودک فعالتر همچنان به یادگیری این موضوع ادامه میدهد که دیگران سرگرمکننده هستند و لذا به تعامل با آنها ادامه میدهد و الگوی وی نیز هرچه بزرگتر میشود با شدت بیشتری تثبیت خواهد شد. به علاوه نه تنها این دو کودک رفتارهای متفاوتی را در سایرین برمیانگیزند، بلکه تفسیر آنها از یک واکنش واحد ابراز شده توسط دیگران نیز متفاوت خواهد بود.
بدین ترتیب کودک بازیگوش ممکن است واکنش سرد و خاموش شخص دیگر را به عنوان نوعی بازی تلقی نموده و به تعامل خود با وی ادامه دهد تا زمانی که شاید یک واکنش مثبت را در او برانگیزد. کودک ساکتتر، که چندان به تعامل عادت ندارد، فورا واکنش اولیه طرف مقابل را به عنوان نشانهای برای عقبنشینی تلقی خواهد کرد.
اگر به این دو کودک به عنوان بزرگسال نگاه کنیم، شاید هنوز بتوانیم تفاوت میان آنها را دریابیم: یکی اهل معاشرت، شاد و دارای نظر مثبت به دیگران و دیگری برعکس، خجالتی و غیرمطمئن نسبت به اینکه دیگران به وی علاقمند هستند میباشد.
الگوی کودکی در دوران بزرگسالی آنها نیز ادامه پیدا کرده است. با این حال ما قادر به درک فرآیند رشد آنها نخواهیم بود، مگر آنکه متوجه شویم، معلمان، همبازیها، دوستان و همکاران آنها یکی پس از دیگری چگونه به عنوان «همدست» سبب حفظ الگوی غالب در آنها شدهاند. ما قادر به فهم امکانات تغییر نخواهیم بود مگر آنکه متوجه باشیم حتی اکنون نیز چنین «همدستانی» وجود دارند و اگر آنها نقش خود را در این فرآیند قطع کنند، احتمال تغییر الگو خواهد بود.
پل واکتل، از کتاب روانتحلیلگری، رفتاردرمانی و جهان رابطهای، ترجمه فریبا خالیچی