کانال گلچین اشعار
417 subscribers
514 photos
48 videos
8 files
11 links
@behniahosseini

اولین پست گذاشته شده
https://t.me/favepoems/1
Download Telegram
شه بدو بخشید آن مه روی را
جفت کرد آن هر دو صحبت‌جوی را

مدت شش ماه می‌راندند کام
تا به صحتْ آمد آن دختر تمام

بعد از آن از بهر او شربت بساخت
تا بخورد و پیش دختر می‌گداخت

چون ز رنجوری جمال او نماند
جان دختر در وبال او نماند

چونک زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک‌اندک در دل او سرد شد.

عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود

#مولانا
@favepoems
راستی کن، که راستان رستند
در جهان راستان قوی دستند

راستگاران بلندنام شوند
کج‌روان نیم پخته خام شوند

یوسف از راستی رسید به تخت
راستی کن، که راست گردد بخت

گر بدی دامنش گرفت چه باک؟
چکند دست بد به دامن پاک؟

راست گوینده راست بیند خواب
خواب یوسف که کج نشد، دریاب

چون درو بود راست کرداری
خواب او گشت قفل بیداری

چون به نیکی درید پیرهنی
شد مسخر چو مصرش انجمنی

پیرهن کین بود مقاماتش
دیده روشن کند کراماتش

گو بدر بر تن نکو رفتار
پوستین گرگ و پیرهن کفتار

دامنی را که در کشی ز هوا
این اثرها کند، رواست، روا

به گزاف آنچنان عزیز نشد
که گرفتار خفت و خیز نشد

چون خیانت نکرد با دل جفت
راست آمد هر آن حدیث که گفت

پاک دل را زیان به تن نرسد
ور رسد جز به پیرهن نرسد

از دو چاه و دو گرگ دیده شکنج
چه عجب گر رسد به جاه و به گنج؟

گرگ اول چو بیگناه آمد
نام او در کتاب شاه آمد

گرگ آخر چو در فضیحت ماند
ایزد او را به نام خویش بخواند

گر غلامی عزیز گردد و شاه
نه عجب، چون بری بود ز گناه

ور شود شاه خواجهٔ جانی
عجب اینست و نیست ارزانی

قول و فعل تو تا نگردد راست
هر چه خواهی نمود جمله هباست

کور و کر گرنه‌ای ز چاه مترس
راست باش و زمیر و شاه مترس

استوار و شجاع باش و دلیر
در نفاذ امور شرع چو شیر

بندهٔ شرع باش و راتب او
مگذر از شرع و از مراتب او

عقل را شرع در کنشت کند
جبن را شرع خوب و زشت کند

صدق چون راست شد روانت را
بی‌رعونت کند گمانت را

آخرین یار اولیا صدقست
اولین کار انبیا صدقست

هر که زین صدق دم تواند زد
در ولایت قدم تواند زد

تا نگردد درون و بیرون راست
بوی صدق از تو برنخواهد خاست

صدقت از نار خود سقیم کند
صبر در صدق مستقیم کند

صادقان را رجال گفت خدای
خنک آنکو به صدق دارد رای

صدق آیینه ایست حال ترا
روی نفس تو و کمال ترا

تا تو باشی، ز راستی مگذر
مکش از خط راستگاران سر

صدق میزان کرده‌ها باشد
و آنچه در زیر پرده‌ها باشد

گر چو بوبکر صدق کرداری
جز خدا و رسول نگذاری

راستی ورز و رستگاری بین
یار شو خلق را و یاری بین

صادقی، هر چه جز خداست بباز
از بد و نیک با خدا پرداز

ترسکاری، به راست رفتن کوش
ور نداری، تو خود نداری هوش

گر حکیمی دروغ سار مباش
با کژو با دروغ یار مباش

#اوحدی
@favepoems
غبار
غم
برود
حال
خوش
شود


#حافظ

@favepoems
حرف های ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه باخبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!

#قیصر_امین_پور
@favepoems
ندهد فرصت گفتار به محتاج "کریم"

گوش این طایفه آواز گدا نشنیده است



#صائب_تبریزی

@favepoems
از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست
در باغ هم پروانه غمگین گرفتار است

این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی
دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است

#محمد_علی_جوشایی
#بم
@favepoems
علی اى هماى رحمت تو چه آيتى خدا را

كه به ما سوا فكندى همه سايه هما را

دل اگر خدا شناسى همه در رخ على بين

به على شناختم من به خدا قسم، خدا را

به خدا كه در دو عالم اثر از فنا نماند

چو على گرفته باشد سرچشمه بقا را

مگر اى سحاب رحمت تو ببارى ار نه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را

برو اى گداى مسكين در خانه على زن

كه نگين پادشاهى دهد از كرم گدا را

به جز از على كه گويد به پسَر كه قاتل من

چو اسير تست اكنون به اسير كن مدارا

به جز از على كه آرد پسرى ابو العجايب

كه علم كند به عالم شهداى كربلا را

چو به دوست عهد بندد ز ميان پاكبازان

چو على كه مى‏تواند كه به سَر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشَر توانمش گفت

متحيرم چه گويم شه ملك لا فتى را

به دو چشم خون فشانم هله اى نسيم رحمت

كه ز كوى او غبارى به من آر، توتيا را

به اميد آن كه شايد برسد به خاك پايت

چه پيام‏ها كه دارم همه سوز دل صبا را

چو تويى قضاى گردان، به دعاى مستمندان

كه ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چو ناى هر دم ز نواى شوق او دم

كه لسان غيب خوش‏تر بنوازد اين نوا را

همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهى

به پيام آشنايى بنوازد آشنا را

ز نواى مرغ يا حق بشنو كه در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهريارا

#شهریار

@favepoems
دلبری دارم که در عالم نظیرش کم تر است
رخ قمر، بالا صنوبر، لب شکر، تن مرمر است

زلف و رو، بالا و ابرو، وان بناگوش و لبش

عقرب و خورشید، تیر و قوس و شیر و شکر است

#وفایی_مهابادی
@favepoems
ای آبشار نوحه گر از بهر چیستی؟
چین بر جبین فکنده ز اندوه کیستی؟

دردت چه درد بود که چون من تمام شب
سر را به سنگ می زدی و می گریستی؟

#زیب_النسا_بیگم
@favepoems
پنهان اگرچه داری چون من هزار مونس


من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا

#اوحدی_مراغه_ای

@favepoems
که مرا
     طاقتِ نادیدنِ دیدارِ
                              تو نیست

‏‌ #سعدی
@favepoems
‌‌تُنسیٰ کَأنَّکَ لَمْ تَکُن
تُنسی کَمَصرعِ الطائرٍ
کَکَنیسَةٍ مَهجورةٍ
تُنسی
کَحُبِّ عابرٍ
و کَوَردَةٍ فی الثَلج
تُنسی
أنا لِلطَریق
هُناکَ مَن سَبَقَتْ خُطاهُ خُطاي
مَن أملیٰ رُؤاهُ عَلیٰ رُؤاي
هُناکَ من نَثَرَ الکَلامُ علیٰ سَجیَّتِه
لِیَعبرَ فی‌ حکایة
أو یضيءَ
لِمَن سَیأتی بَعدَهُ
أثراً غنائیاً و جِرسا 

تُنسیٰ کَأنَّک لَم تَکُن
شَخصاً و لا نَصّاً
و تُنسیٰ
أمشی عَلیٰ هَدْیِ البَصیرَة
رُبَّما أُعْطی الحکایةَ
سیرةً شخصیَّةً
فَالمُفرداتُ تَقودني  و أقودَها 
أنا شکلها
و هی التجلّیَ الحُرُّ
لٰکِن قیلَ ما سَأقول
یَسبِقُني غَدٌ ماضٍ
أنا مَلِکُ الصَدیٰ
لا عَرشَ لی
الّا اَلهَوامُش
فالطَریقُ هو الطَریقةُ
رُبّما نَسِيَ الأ‌وائلُ
وَصفَ شی‌ءٍ ما
لأوقَظَ فیهِ
عاطفة و حِسّا

تُنسی کَأنَّک لَم تَکُن
خَبراً و لا أثَراً
و تُنسی
أنا للطَریق
هناکَ مَن تَمشي
خُطاهُ عَلی خُطای
و مَن سَیَسبِقُنی الیٰ رؤیای
مَن سَیَقولُ شِعراً
فی مدیحِ حدائِقِ
مَنفیٰ أمامَ البَیت
حُرّاً مِن غَدی المَقسوم
مِن غَیبی و مِن دُنیاي
حُرّاً مِن عِبادة أمس
مِن فِردَوْسیَ الاَرضی
حُرّاً مِن کِنایاتی و مِن لُغَتی
فَأشهَدُ:
أنَّنی‌ حُرٌّ و حَیٌ
حینَ أُنسی..
‌ ‌‌

‌‌‌ ‌
فراموش می‌شوی،
گویی که هرگز نبوده‌ای!
مانند مرگ یک پرنده
مانند یک کنیسه‌ی متروکه

فراموش می‌شوی
مثل عشق یک ره‌گذر
و مانند یک گل در شب
فراموش می‌شوی 
‌‌
‌من برای جاده هستم،
آن‌جا که قدم‌های دیگران از من پیشی گرفته
کسانی که رؤیاهای‌شان به رؤیاهای من دیکته می‌شود
جایی که کلام را به خُلقی خوش تزیین می‌کنند
تا به حکایت‌ها وارد شود
یا روشنایی‌یی باشد
برای آن‌ها که دنبال‌ش خواهند کرد
که اثری تغزلی خواهد شد
و خیالی 

فراموش می‌شوی گویی 
که هرگز نبوده‌ای
آدمی‌زاد باشی
یا متن
فراموش می‌شوی 
‌‌
فراموش می‌شوی
گویی که هرگز نبوده‌ای
خبری بوده باشی و یا ردّی 
‌فراموش می‌شوی 

من برای جاده هستم
آن‌جا که ردپای کسان بر ردپای من وجود دارد
کسانی که رؤیای من را دنبال خواهند کرد
کسانی که شعری
در مدح باغ‌های تبعید
بر درگاه خانه‌ها خواهند سرود
‌  ‌
آزاد باش از فردایی که می‌خواهی
از دنیا و آخرت
آزاد باش از عبادت‌های دیروز
از بهشت بر روی زمین
آزاد باش از استعارات و واژگان من
تا شهادت دهم:
هم‌چنان که فراموش می‌کنم
زنده هستم و آزادم
‌ ‌ ‌
#محمود_درویش
@favepoems
نمیدانم که را دیدم که از خود میرود هوشم
جنون آهسته میگوید : مبارک باد! در گوشم

#صائب_تبريزی

@favepoems