حمیدرضا هندی .:. نویسنده
829 subscribers
909 photos
198 videos
2 files
867 links
یک شاعر بی‌کتاب

حمیدرضا ‌هندی

Instagram:
https://www.instagram.com/hamidreza_hendi

برای ارتباط با من با آیدی زیر در تماس باشید
@hamidrezahendi
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بگذار
باران بماند برای مبادای چترها..

زخم‌های دلت را
پیشِ پای شعر حراج کن.. و
عشق را به بازی بگیر.. تا
جنونِ شاعر،
از شیطنتِ بارانِ در گیر و دار موهایت
عقب نماند..

که وقتی
تنها توصیفِ من از باران
موهای خیسِ تو باشد،
حق بده
که چَشمِ دیدنِ هیچ چترِ روی سرت را نداشته باشم..

که پیچ و تابِ موهایت
قانونِ نانوشتۀ شعرهای من است...

با بی‌خیالی به دلی که
قرار است تهِ باران بلرزد،
بارانی‌ات را در بیاور تا
باور کنم هنوز
احساسی در من نفس می‌کِشد
که شعر را
تحت‌الشعاعِ عشق قرار دهد..

شـــعری که هرچه باشد،
در وصفِ موهای خیست کم می‌آوَرد.. #حمیدرضا_هندی

۱۳۹۱٫۰۹٫۱۱
_________________________

تلگرام
telegram.me/hamidreza_hendi

اینستاگرام
instagram.com/hamidreza_hendi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
و به دوست داشتن قسم
کسی که کوله بار سفر را
لابلای عاشقانه‌های مانده در دلش می‌بندد
شاعری است از جنسِ غزل
که تنها حرمتِ احساس نگه می‌دارد،
مبادا آلوده به التماس شود..

او می رود..
نه اینکه دلش را
پیش‌فروشِ عشق دیگری کرده باشد..
نه اینکه به معشوقی آنچنانی
وقتِ از قبل داده باشد..
نه اینکه شعرش را
ارزانیِ شاه‌بیتی نو رسیده کرده باشد..

نه.. او فقط می‌رود.. تا
تنهایی‌اش را
از آب و گل آغوشی در بیاورد
که همیشه روی وقت شرعیِ غزل‌هایش
روزۀ سکوت می‌گیرد.. #حمیدرضا_هندی

۱۳۹۳٫۰۴٫۱۶
_____________________

تلگرام
telegram.me/hamidreza_hendi

اینستاگرام
instagram.com/hamidreza_hendi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از آتش
که چیزی کم نداری..

بیا و
شعله بکش _بگذار_ تا گُر بگیرم از
نگاه پُر شرری که
زیر خاکستر این فاصله پنهان داری..

بیا و
بسوزان مرا..
تا دوباره آب کنی،
تمامِ دغدغه‌های یخ‌بستهٔ
شب‌های تنهایی‌ام را..

بیا.. نگذار تا
شبیه چهارشنبهٔ متروکه‌ای شوم
که بی‌سورِ آغوشت
پاسوزِ عشق خواهد ماند.. #حمیدرضا_هندی

_________________________

تلگرام
telegram.me/hamidreza_hendi

اینستاگرام
instagram.com/hamidreza_hendi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‍ نگاه کن..
باران هنوز
به زورِ خاطراتِ تو
به سرم می‌زند..،
وقتی بهارِ من هنوز هم
معطلِ بوسه های توست...

می‌دانی..
قاصدِ این روزهای ابری
که با خاطراتِ تو تبانی کند،
رویم از باران کم نخواهد شد...

بگذار سال
به وقتِ تحویل شدن نزدیک شود..

این هفت‌سین
بی سینِ سینه‌هایت،
بویی از بهار نمی‌دهد... #حمیدرضا_هندی

__________________
۱۳۹۲/۱۲/۲۵
تلگرام
telegram.me/hamidreza_hendi

اینستاگرام
instagram.com/hamidreza_hendi
سال نو
سال تو
فرخنده

امیدوارم سلامت و دل‌آرام باشید
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زنی زیباست، عشق
با صورتی بزک کرده از خیال
که شعر را
دستپاچه می‌کند .. و
طپش قلب را از ریتم می‌اندازد

زنی زیباست، عشق
با عطری سرکش در مشامِ زندگی
که غرور را
در زاویۀ کورِ چَشمانش پنهان کرده
تا خواب عشقش، تعبیر به وصال نشود ..

زن زیبایی است، عشق
که نمک‌گیرِ آغوشت نمی‌شود..
اگر به او رسیدی،
بگذار دلیلِ محکمِ مرگِ تو باشد.. #حمیدرضا_هندی

۱۴۰۱٫۰۱٫۰۴
_____________
اینستاگرام:

instagram.com/hamidreza_hendi

تلگرام:

telegram.me/hamidreza_hendi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کاری که چشم‌های تو
با شعر کرد
یک اتفاق ساده نبود ..

تو
آرام پایت را به شعر باز کردی
و در واژه واژه‌اش
معانی تازه‌ای از جنس عشق ریختی ..

تو
با چشم‌هایت
در شعر کودتا کردی
تا ارتش منظم کلماتِ من
در شبِ انقلابِ مخملیِ نگاه تو
در خود فرو پاشد.. #حمیدرضا_هندی

۱۴۰۱٫۰۱٫۰۶
______________ _

تلگرام:

telegram.me/hamidreza_hendi

اینستاگرام:

instagram.com/hamidreza_hendi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به من
صدمه می­‌زند، چَشمانت..
چُنان که ماه به شب
وقتی پشت ابر می‌مانَد..

و عشق
بارِ سنگینی است،
افتاده بر گُردۀ شعر...
وقتی دستِ شاعر
از چَشمانِ تو کوتاه می­‌مانَد ..

حلول که نمی‌کنی
بهانه می­‌گیرد شب.. تا
ظلماتِ تنهایی
تعمیم داده شود به شبِ شعری
که دیگر
دلش قرص نیست به قرصِ ماهِ نگاهت ..

و خوابِ شب
چه آشفته است ..
و شعر چه بی­‌فروغ..
وقتی قمرِ مُنیرِ نگاهت
در پشتِ این تیرگی‌ها
شبِ شیشه­‌ای را
در فکرِ تاریکی فرو می­‌بَرد .. #حمیدرضا_هندی
۱۴۰۱.۰۱.۲۱
_____________________
تلگرام
telegram.me/hamidreza_hendi

اینستاگرام
instagram.com/hamidreza_hendi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو نمی‌دانی که
ارتفاعِ پاشنه هایت
همبستگیِ مستقیم دارد
با حسِ خوشبختی در من..
آنقدر بلند بپوش تا لب هایت
ناقل شوند جنونِ مُسریِ با تو بودن را...

دلم می‌خواهد دنیا را
به امانت پیشِ خدا بگذارم
از زندگی مرخصیِ بگیرم
تا تو برقصی و من دینم را بر باد دهم..

می‌دانی..
تانگو بی‌ آغوش تو
رؤیایی است نیمه جان که نای تعبیر ندارد.. #حمیدرضا_هندی

#روز_جهانی_رقص

۱۳۹۲.۰۲.۱۲
_____________________

تلگرام
telegram.me/hamidreza_hendi

اینستاگرام
instagram.com/hamidreza_hendi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
غمگینم
شبیه خیالِ نمورِ تو
که به جان بی‌قرارم غُر می‌زند..

غمگینم،
درست شبیه به همین غدۀ نبودنت
که حالِ زندگی‌ام را
بدخیم کرده است..

غمگینم
از این جای خالیِ تو
که در شمایلِ یک سرطان
در باورم ریشه دوانده است و
مدام مرگ را
میان زندگی‌ام، به کُرسی می نشاند..

غمگینم..
کاش به رسمِ قدیم
با یک بغل اتفاقِ عشق از راه می رسیدی..
و دستی به سر و صورتِ پریشانِ شعرهایم می‌کشیدی..
و تکذیب می‌کردی شایعۀ شوم نیامدنت را..

این زندگی
بی‌تو آنقدر تنـگ است که
به تنِ تنهایی‌ام زار می‌زند.. #حمیدرضا_هندی

۱۳۹۲٫۱۱٫۲۸
_________________________

تلگرام
telegram.me/hamidreza_hendi

اینستاگرام
instagram.com/hamidreza_hendi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شالیزار
ادامۀ موهای تو
ساحل، ادامۀ لب‌هایت ..
و باران ..
استمرارِ دوست داشتنِ توست
که بر گیلانِ تنت، بی‌امان می‌بارد..

دختر باران .. گیلدا
تنت معماری با شکوهِ گیلان
نگاهت، طراوتِ آسمانِ همیشه بارانی رشت ..
و تقارنِ موها و مژه‌های تو
ریزه‌کاری‌های مِه را می‌مانَد
در جنگل‌های رازآلودهٔ پس از باران ..

شرجیِ آغوشت
نوستالژی سبزه میدان است
در عاشقانه‌های نمناکِ پنج عصر..
و دستانت
نوازشِ عشق بر سرِ کبوترانی
که از اقلیمِ تنت، دانه بر می‌چینند..

به ادامۀ باران برمی‌گردم
به ابتدای شالیزارِ منتظری که
امتدادش به موهای تو می‌رسد..

شالیزاری که در آن
باید نشاء از دل بکارم تا
خوشه از عشق برداشت کنی .. #حمیدرضا_هندی

۱۴۰۱.۰۲.۱۷
_____________________
تلگرام
telegram.me/hamidreza_hendi

اینستاگرام
instagram.com/hamidreza_hendi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
و اما
اندام‌وارۀ تو..
آن تندیسۀ تراش‌خوردۀ زیبا ..
که الهۀ عشق را
در معابدِ یونانِ کهن را می‌مانَد


شمایلِ جاودانی از عشق .. که
پیکرش با احساس قلم خورده است.. و
تار و پودش با شعر در آمیخته ..

با شعر
در آمیخته‌ای ..
شبیه خیالِ من با رؤیای آغوشت ..
که شرحِ آغوش تو
ادبیاتِ متعهدِ من است به عشقِ تو ..

می‌دانی..
من از پیکرتراشیِ تو
در شعرهای خویش دانستم
که رؤیای عشق تو.. اگرچه
زیاده‌خواهیِ شعرهای من است.. اما
با این‌همه آنقدر نانجیبانه نیست که
شرمِ شرقیِ آغوشت خدشه‌دار گردد..

با من بمان
و از گیلاسِ نگاهت،
جرعه‌ای این شعر را میهمان کن ..

باور کن این زندگی
آنقدر آشفتگی دارد که جز
با شراب چهل سالهٔ چَشمانِ تو
مرا یارای تحمل کردنش نباشد .. #حمیدرضا_هندی

۱۴۰۱.۰۲.۲۲
_____
تلگرام
telegram.me/hamidreza_hendi

اینستاگرام
instagram.com/hamidreza_hendi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پشیمان خواهی شد..
و به بلندای تاریخ حسرت خواهی خورد..
افسوس.. نام دیگر روزهایت.. و
و ...
آغوشِ من، خاطره‌ای مبهم
در منتهی الیه تنهایی‌ات می‌شود
که دستِ فراموشیِ ذهنت
به زدودنِ آن نخواهد رسید..

آغوشت
خانه‌ای متروک در شعری کهنه می‌شود
که دیگر گذار عشق به ابیاتش نمی‌افتد..
و چَشمانت
آینه‌ای منکسر در اتاق خاطرات..
که هزارتوی شکسته‌اش
انعکاسِ هزار سکانس
از آغوشِ از دست رفتۀ من می‌شود..

مرا محکم در آغوش بگیر
و به تاریخِ از راه نیامدهٔ تنهایی بیاندیش..

مرا محکم در آغوش بگیر
و دست از تنبیهِ عشق بردار ..

بیا و بی‌پروا
عاشقانه‌های مرا
حوالیِ آغوشت پاگشا کن.. و
از پیشرویِ عقل در جبهۀ دلت بر حذر باش..

باور کن..
این چین و چروک‌ها
که بر جبینِ احساست می‌افتد،
ایامِ تنهایی‌ات را
مستعد اشک در سوگِ خاطرات خواهد کرد ..

می‌دانی ..
مادامی که
تو از فرصتِ عشق طفره روی..
شعر تلاشی عبثی خواهد بود
که دستِ بوسه‌های ابیاتش
به لب‌های سرخِ تو نخواهد رسید.. #حمیدرضا_هندی

۱۴۰۱/۰۲/۲۵
_____________________
تلگرام
telegram.me/hamidreza_hendi

اینستاگرام
instagram.com/hamidreza_hendi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
می‌دانی..
فاصله می‌تواند
قبل از رفتن اتفاق بیُفتد..

می‌روم
تا با جای خالی‌ات
از حفظ کنار بیایم..
تا خو کنم به تنهایی..

که وقتی «بودنت»
گـهوارۀ تشویش‌های این خودآزار نمی‌شود،
باید «بروم» تا گورم را هم پیدا نکنم.. #حمیدرضا_هندی

از یک شعر بلند
_____________

تلگرام
telegram.me/hamidreza_hendi

اینستاگرام
instagram.com/hamidreza_hendi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
می‌گویی دوستت دارم .. و ..
آدم است دیگر
دلش پر و بال می‌گیرد.. و
می‌رود به آنسوی خیال ..
نبضش تند می‌شود
و باورش..
ریتم می‌گیرد روی ضرباهنگ زندگی..

می‌گویی دوستت دارم .. و
تمام عاشقانه‌های آرام جهان
خون می‌شوند در رگ‌های احساس ..

آدم است دیگر
فکر می‌کند می‌تواند این‌بار
ردای تنهایی‌اش را
بیاویزد در کنج کلبهٔ متروکه‌اش.. و
بیرون بزند از انزوای خود ساخته..
دور از حصارهایی که
یک عمر آجر به آجر دور خود تنیده است ..

می‌گویی دوستت دارم.. اما
تلاشی نمی‌کنی
برای مراقبت از احساسِ نوپایی که
که در من بدنیا آورده‌ای..

می‌گویی دوستت دارم
و دستانت را
دراز نمی‌کنی به سوی مرداب این تنهایی
که حالا
از قبل عمیق‌تر شده است..

می‌گویی دوستت دارم ..
و من
بی‌خیال حروف زیبای کلام تو
به آغوشی فکر می‌کنم
که تکیه گاه من نبود..

می‌گویی «دوستت ..... »
بگذار این جمله ناتمام بماند،
شبیه دستانت برای نگه‌داشتنِ من..

باید
به تنهایی خویش بازگردم .. #حمیدرضا_هندی

۱۴۰۱.۰۲.۳۱
_____________________
تلگرام
telegram.me/hamidreza_hendi

اینستاگرام
instagram.com/hamidreza_hendi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر آن‌کجای وطن را
که نگاه می‌کنم
جانی به لب رسیده.. و
دُملی چرکین سر باز کرده است..
نفسی در سینه حبس گشته .. و
قلبی بی‌صدا در خود شکسته است ..

قلب‌های‌مان سوگوار.. و
دل‌‌هامان از امید تهی است..
و جگرهای سوخته‌مان را
نشان به آن نشانِ
زندگی‌های ناکرده.. آورده‌ایم..

دستانِ‌مان خالی است ..
نگاه‌های‌مان شرمنده ..
بغض‌هامان در گلو مانده .. و
آوار درد
بر سقفِ بلندِ آرزوهای جوانی‌مان
فرو ریخته است ..

.
.
...
سهم ما از میهن.. آری
همان قطرهٔ اشکی بود
که هرگز
از سرِ شوق نریخته‌ایم .. #حمیدرضا_هندی

۱۴۰۱.۰۳.۰۴
_______________

تلگرام
telegram.me/hamidreza_hendi

اینستاگرام
instagram.com/hamidreza_hendi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عدالت
در مسئولیتِ هیچ ترازویی نگنجید..
تنها صندوقِ صدقاتی را آبستن کرد
که دستِ جنین‌شان
به دهانِ هیچ فقیری نمی‌رسید..

تا آرزوها
در درکِ «نداری» یتیم شوند.. و
مـــرگ، پشتِ سرِ زندگی..، حرف در بیاورد..

هارمونیِ فقر و ثروت
لحظه‌ای بر هم نخورْد..

صندوقِ صدقه تا آخر عمر
عمرِ فقر را زیاد کرد .. و
ترازو از پسِ کشیدنِ بارِ آرزوهای کودکی برنیامد..

بس‌که سنگین بود
بُغض‌های دختری که
هر شب به جیبِ پدر سرک می‌کشید،
مبادا بابانوئل در آن عروسک گذاشته باشد.. #حمیدرضا_هندی

____________
تلگرام
telegram.me/hamidreza_hendi

اینستاگرام
instagram.com/hamidreza_hendi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
‌ابتدایش را
که به روی هم نیاوردیم
بیا انتهایش را هم..

ببین..
وقتی نمانده است
بیا تقدیر را برگشت بزنیم
و کمی در هم اُتراق کنیم

اُتراق یعنی
از آرامشِ مدیونِ به آغوشت که بُگذرم
این شعرهای گاه و بی‌گاه،
نمک پروردۀ خنده‌های تو اَند..

و چَشمانت..
آه چَشمانت هنوز
آبستنِ اتفاق‌ها.. یی است که باید
در آغوشِ من رُخ دهند..

ابتدایش را
که به روی هم نیاوردیم..
بیا و لب‌های رفتنم را گاز بگیر..
و با کلاسیک‌ترین زنانگیِ دنیا
تنها دلم را بِبر
که نازت را بکِشم به رخِ رفتن
تا انتهایش را هم..

می‌دانی.. انتهایش را هم می‌شود
_ باور کن می‌شود _
به روی هم نیاوریم.. اگر
سایه شوی روی سرِ بی‌کسی‌هایم.. #حمیدرضا_هندی

_____________________
تلگرام
telegram.me/hamidreza_hendi

اینستاگرام
instagram.com/hamidreza_hendi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برایم بخوان
اگرچه طنین صدایت
مرغِ شب‌خوان باشد که
حزینِ غم را
آویخته بر حنجرهٔ اشک آلوده‌اش..

تار و پود این شب
آغشته است به خونِ قناری‌ها
که از سلاخیِ عشق
شکسته بال و خونین دل بازگشتند ..
برایم بخوان.. مگذار
ظلماتِ این شبِ تنهایی
از یاد ببرد پژواکِ عاشقانه‌های موزونی را
که از ضرباهنگ آغوش‌مان نواخته می‌شدند..

برایم بخوان..
اما پیش از آن بگو
آن شب کجای آغوش تو
شعر می‌نوشتم.. که
دست اهریمنِ تنهایی
به عاشقانه‌هایم نمی‌رسید؟

برایم بخوان..
تا آغوشم با عشق
لبانم با بوسه
دستانم با گیسوی تو
و قلمم با شعر غریبگی نکند

برایم بخوان دوباره از عشق
پیش از آنکه در مسلخ این شب
بر صلیبِ تنهایی مصلوب شوم .. #حمیدرضا_هندی

۱۴۰۱.۰۴.۱۹
_____
تلگرام
telegram.me/hamidreza_hendi

اینستاگرام
instagram.com/hamidreza_hendi
Forwarded from اتچ بات
به هوشنگ ابتهاج
که معاصر عشق در دورانِ رنج بود..

غبطه می‌خورم به مرگ
در لحظهٔ مواجهه با تو ..
و در دلتنگیِ غروب ارغوانی امروز می‌گریم..

در تاکسی نشسته‌ام
و رادیو
تصنیف «تو ای پری کجایی» را پخش می‌کند
و من دوباره
به اعجاز کلمات شعر تو ایمان می‌آورم..
و به عجز مرگ در برابر شعر می‌اندیشم

اگرچه عزیمتِ تو
خط بطلانی است بر جهانی که هنوز
«اشاراتِ نظر» را نمی‌فهمد.. اما
شعر تو منزه خواهد ماند از آنچه مرگ
قادر به از میان بردنش است..

.
.
...
راستی..
چگونه به دیدارت آمد مرگ..؟
مگر می‌شود آخر
که جانِ شعر را گرفت..؟
و روحِ تو را از کالبد ادبیات جدا کرد؟

می‌دانم.. حتماً
دستانش بوی شعر گرفته است، مرگ..
که جان تو
جان شیرینِ شعر بود.. و
روحت آکنده از عطر دل‌انگیز شعر..

.
.
..
دلت اینجا نماند.. شاعر
مثل «مرغِ شب‌خوانِ» تصنیف‌هایت..
«تو پی گمشده‌ات» رفتی..
که «ارغوانت» آنجا بود..
آنجا.. همان سوی پنجره ..

و اگرچه «آشیانهٔ _شعر_ خالی» خواهد ماند
اما با این همه
خوشا به سعادتِ مرگ .. که
تو را به «رفتگان بی‌برگشت»، پیوند داد ..

و هرچند تو باز نمی‌گردی دیگر
اما ما «معنی هرگز» را
«در این گوشه که از دنیا بیرون است» می‌دانیم ..
آری.. ما «آمدن هیچ‌کس را دیگر باور نداریم» ..

نه .. شیون نمی‌کنیم از مرگ تو
که اگر مرگ را تنها یک هنر باشد،
آن است که جمعِ پراکندهٔ دور افتاده از عشق را
دوباره در آغوش شعر مرتب کند..

.
.
..
غبطه می‌خورم به مرگ..
در لحظهٔ ناگزیر رفتن..
که رفتنت یتیم شدن دوبارهٔ شعر
در دل‌سردی ایامی است که
ناامید از عشق و نابلدِ زندگی است..
آری..
روزگاری باید بگذرد
تا «چشمِ نگران جهان، مرد ره عشق» ببیند..

تو آخرین بودی
آخرین بازمانده
از نسل روشنِ عشق.. در اقلیمِ تنهاییِ این وطن..
و اگرچه فرصت نداد عمر
تا آن «شکفتنِ شادی» را
بر صورت‌های تکیدهٔ مردم به نظاره بنشینی
اما با این همه
کاش این وطن آنقدر سخاوت داشته باشد
که تو را دوباره در آغوش خویش بگیرد
درست زیر سایه‌سار «ارغوان» دلتنگت
تا آسمان عشق، همیشه بر سرت باشد .. #حمیدرضا_هندی

چهارشنبه، نوزدهم خرداد ۱۴۰۱
_
تلگرام
telegram.me/hamidreza_hendi

اینستاگرام
instagram.com/hamidreza_hendi