فاشیسم؛ ویژگیهای خاص یک مکتب مخوف!
در این پست، بیشتر با فاشیسم آشنا میشوید. اگرچه بسیاری خاستگاه آن را ایتالیا و بنیانگذارش را موسولینی میدانند، اما وی تنها یک دیکتاتور مطلق بوده و از فلسفهای مشخص بنابر ایدئولوژیِ خاصی پیروی نمیکرد. هر چند همان سبک را داشت، اما او تعریف نهاییِ فاشیسم نیست.
🌐 @His_Tory
در این پست، بیشتر با فاشیسم آشنا میشوید. اگرچه بسیاری خاستگاه آن را ایتالیا و بنیانگذارش را موسولینی میدانند، اما وی تنها یک دیکتاتور مطلق بوده و از فلسفهای مشخص بنابر ایدئولوژیِ خاصی پیروی نمیکرد. هر چند همان سبک را داشت، اما او تعریف نهاییِ فاشیسم نیست.
🌐 @His_Tory
مطالعه و مشاهدهی تصاویر این پُست در وبسایت قجرتایم
در یک پست جداگانه در وبسایت قجرتایم از «موسولینی» و سرنوشت او نوشتهایم، اما در این پست، بیشتر با «فاشیسم» آشنا میشوید. اگرچه بسیاری خاستگاه فاشیسم را ایتالیا و بنیانگذار آن را «موسولینی» میدانند، اما از آنرو که وی تنها یک دیکتاتور مطلق بوده و از فلسفهای مشخص بنابر ایدئولوژیِ خاصی پیروی نمیکرد، با آنکه همان سبک را داشت، نمیتوان او را تعریف نهایی و معیاری غایت برای فاشیسم دانست که در گردهماییِ تضادها و تناقضات، به خود هویت داده و در میانهی اختلافات جمعی و سردرگمیِ اقشار با تئوریهای گوناگون و ترفندهای پوپولیستی، به حاکمیتش مشروعیت میبخشد.
«فاشیسم» یک پدیدهی سیاسیِ تمامیتخواهِ «شووینیسم» (میهنشیفتگی | Chauvinisme) و گونهای از خودکامگیِ مطلقه، متمرکز و اقتدارگراست، که در راستای تلاش برای مقابله با بحرانهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی روئیده و در جهت تداوم استبدادی رشد میکند که توان و امکان ادامهی حیات به شیوههای متعارف را ندارد. «فاشیسم» را میتوان به اشکال مختلفی بازی کرد و نام بازی را هم تغییر نداد. در این مکتب؛ مرکزیت در حین آنکه مرجعیت خود را متعالی و شایسته جلوه میدهد، اقداماتش را در جهت توجیهِ اعمال قبلی و در تداوم رویکرد کلی دنبال کرده، تا رسالت انقلابی را همواره زنده نگاه دارد. شاخصهای «فاشیسم» را به طور کلی میتوان در ۱۴ بخش بیان کرد. اگرچه وجود تنها یک یا چند نمونه از آنها برای تولید و رشد «فاشیسم» کافیست!
۱. یکپارچگیِ ابدی: فاشیسم ملت واحد و یکرنگ میخواهد که اراده و آیندهاش در چهارچوب قدرتی عظیم و حکومتی قادر، تجلی مییابد. اقتدار ملت، برخاسته از وحدت است و حول محوریت ملتی شایسته، نژادی برتر، یا امتی واحد است. از این نگاه، تنها ساختاری یکپارچه و یکدست در رأس میباشد که زمینهی خودباوری، پیشرفت و بقای ملت و کشور را تأمین و تضمین مینماید. مخالفت با ساختار حاکم، به مثابهی مخالفت با کلیت ملت است!
۲. نظام تکحزبی: بُنمایهی «نظام فاشیستی» بر پاشنهی یک حزب میچرخد و تداوم بقایش را در گروِ تبعیت همهی گروهها از قدرت مرکزی میداند. بنابر این اصل؛ کلیهی حقوق و آزادیهای دموکراتیک را ممنوع میسازد، تمام احزاب دیگر را منحل میکند و دیگری را مصلح و محق بر ادارهی کشور نمیداند. هر اقدامی در جهت به دستگرفتن قدرت را، تلاشی در راستای تخریب یکپارچگی و معادل خیانت میخواند!
۳. تقدس رهبری و پیشوا: همانگونه که «نازیسم» هم توسط عناصر روحانی، سنتی و خودیها به صورت مخفیانه تقدیس میشد، «فاشیسم» نیز اینچنین است. «پیشوا» را به مرتبهی الوهیت و به جایگاه نمایندگی از خدا میرساند و او را تنها فردی میداند که با تکیه بر رسالتی روحانی، قادر است ملتی را از نابودی و زوال نجات دهد. تقدیر و سرنوشت، وظیفه و مأموریت خاصی را بر عهدهی رهبر میگذارد، تا ملت را متحد ساخته، دشمنان را نیز شکست دهد!
۴. قدرت محوریِ مطلق: قدرت مرکزی، بر تمامیِ ابعاد زندگیِ افراد مسلط شده و هر اقدامی برای تثبیت آن، مشروع است. در «فاشیسم»، این قدرت است که هویت بخشیده و مانع از آسیبپذیریِ ملت در برابر تعرض دشمنان میشود. منافع فردی به بهانهی منافع جمعی قربانی میشود و ارزش افراد به عنوان مهرههایی در دستگاه حکومت، تنها در صورت تحکیم قدرت و کمک به اقتدارش تعریف میگردد!
۵. سیاست دشمنهراسی: وجود دشمن، عاملی کلیدی در جهت بسیج آحاد و ایجاد اتحاد ملی تلقی میشود. در شرایط لازم و با تمرکز بر روی تغییرات لفظی، دشمنان یا بیش از حد قوی، یا در مقابل ارادهی ملت بیش از حد ضعیف هستند. در این نگاه، صلح تُهی از سود و ارزش بوده، و آرامش در عدم تهاجم و تداخل دشمن محقق میشود. چنین رویکردی، هر گونه تجاوز در لوای دفاع از موجودیت نظام یا مقابله با هجوم را امری روا میپندارد. برای «فاشیسم»، مبارزه برای زندگی وجود ندارد، بلکه این زندهگان هستند که برای مبارزه زندگی میکنند!
۶. سرکوب مخالفان: هر انعکاس تفکر و صدای قبلی که با تصمیمات و خواستههای مرکزیت منافاتی دارد، مخالفت با نظام است و جریانی در راستای تخریب خوانده میشود. ترس از تفاوت و اقدام در جهت حذف مخالفان و مزاحمان، پیششرط ایجاد «فاشیسم» است. سادهترین راه برای انجام آن، ایجاد ترس و هراس از دشمن و بیگانگان است. در تمامیِ زمینههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، همواره اعمال زور و تعدی را نسبت به مخالفان طرحریزی کرده و به اجرا درمیآورند. به گفتهی «جونا گلدبرگ»؛ «فاشیسم» مذهبیست با نام «حکومت!» مذهبی که در آن، هر معترضی به «دشمن» تبدیل میشود!
ادامه در پست بعد...
🌐 @His_Tory
در یک پست جداگانه در وبسایت قجرتایم از «موسولینی» و سرنوشت او نوشتهایم، اما در این پست، بیشتر با «فاشیسم» آشنا میشوید. اگرچه بسیاری خاستگاه فاشیسم را ایتالیا و بنیانگذار آن را «موسولینی» میدانند، اما از آنرو که وی تنها یک دیکتاتور مطلق بوده و از فلسفهای مشخص بنابر ایدئولوژیِ خاصی پیروی نمیکرد، با آنکه همان سبک را داشت، نمیتوان او را تعریف نهایی و معیاری غایت برای فاشیسم دانست که در گردهماییِ تضادها و تناقضات، به خود هویت داده و در میانهی اختلافات جمعی و سردرگمیِ اقشار با تئوریهای گوناگون و ترفندهای پوپولیستی، به حاکمیتش مشروعیت میبخشد.
«فاشیسم» یک پدیدهی سیاسیِ تمامیتخواهِ «شووینیسم» (میهنشیفتگی | Chauvinisme) و گونهای از خودکامگیِ مطلقه، متمرکز و اقتدارگراست، که در راستای تلاش برای مقابله با بحرانهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی روئیده و در جهت تداوم استبدادی رشد میکند که توان و امکان ادامهی حیات به شیوههای متعارف را ندارد. «فاشیسم» را میتوان به اشکال مختلفی بازی کرد و نام بازی را هم تغییر نداد. در این مکتب؛ مرکزیت در حین آنکه مرجعیت خود را متعالی و شایسته جلوه میدهد، اقداماتش را در جهت توجیهِ اعمال قبلی و در تداوم رویکرد کلی دنبال کرده، تا رسالت انقلابی را همواره زنده نگاه دارد. شاخصهای «فاشیسم» را به طور کلی میتوان در ۱۴ بخش بیان کرد. اگرچه وجود تنها یک یا چند نمونه از آنها برای تولید و رشد «فاشیسم» کافیست!
۱. یکپارچگیِ ابدی: فاشیسم ملت واحد و یکرنگ میخواهد که اراده و آیندهاش در چهارچوب قدرتی عظیم و حکومتی قادر، تجلی مییابد. اقتدار ملت، برخاسته از وحدت است و حول محوریت ملتی شایسته، نژادی برتر، یا امتی واحد است. از این نگاه، تنها ساختاری یکپارچه و یکدست در رأس میباشد که زمینهی خودباوری، پیشرفت و بقای ملت و کشور را تأمین و تضمین مینماید. مخالفت با ساختار حاکم، به مثابهی مخالفت با کلیت ملت است!
۲. نظام تکحزبی: بُنمایهی «نظام فاشیستی» بر پاشنهی یک حزب میچرخد و تداوم بقایش را در گروِ تبعیت همهی گروهها از قدرت مرکزی میداند. بنابر این اصل؛ کلیهی حقوق و آزادیهای دموکراتیک را ممنوع میسازد، تمام احزاب دیگر را منحل میکند و دیگری را مصلح و محق بر ادارهی کشور نمیداند. هر اقدامی در جهت به دستگرفتن قدرت را، تلاشی در راستای تخریب یکپارچگی و معادل خیانت میخواند!
۳. تقدس رهبری و پیشوا: همانگونه که «نازیسم» هم توسط عناصر روحانی، سنتی و خودیها به صورت مخفیانه تقدیس میشد، «فاشیسم» نیز اینچنین است. «پیشوا» را به مرتبهی الوهیت و به جایگاه نمایندگی از خدا میرساند و او را تنها فردی میداند که با تکیه بر رسالتی روحانی، قادر است ملتی را از نابودی و زوال نجات دهد. تقدیر و سرنوشت، وظیفه و مأموریت خاصی را بر عهدهی رهبر میگذارد، تا ملت را متحد ساخته، دشمنان را نیز شکست دهد!
۴. قدرت محوریِ مطلق: قدرت مرکزی، بر تمامیِ ابعاد زندگیِ افراد مسلط شده و هر اقدامی برای تثبیت آن، مشروع است. در «فاشیسم»، این قدرت است که هویت بخشیده و مانع از آسیبپذیریِ ملت در برابر تعرض دشمنان میشود. منافع فردی به بهانهی منافع جمعی قربانی میشود و ارزش افراد به عنوان مهرههایی در دستگاه حکومت، تنها در صورت تحکیم قدرت و کمک به اقتدارش تعریف میگردد!
۵. سیاست دشمنهراسی: وجود دشمن، عاملی کلیدی در جهت بسیج آحاد و ایجاد اتحاد ملی تلقی میشود. در شرایط لازم و با تمرکز بر روی تغییرات لفظی، دشمنان یا بیش از حد قوی، یا در مقابل ارادهی ملت بیش از حد ضعیف هستند. در این نگاه، صلح تُهی از سود و ارزش بوده، و آرامش در عدم تهاجم و تداخل دشمن محقق میشود. چنین رویکردی، هر گونه تجاوز در لوای دفاع از موجودیت نظام یا مقابله با هجوم را امری روا میپندارد. برای «فاشیسم»، مبارزه برای زندگی وجود ندارد، بلکه این زندهگان هستند که برای مبارزه زندگی میکنند!
۶. سرکوب مخالفان: هر انعکاس تفکر و صدای قبلی که با تصمیمات و خواستههای مرکزیت منافاتی دارد، مخالفت با نظام است و جریانی در راستای تخریب خوانده میشود. ترس از تفاوت و اقدام در جهت حذف مخالفان و مزاحمان، پیششرط ایجاد «فاشیسم» است. سادهترین راه برای انجام آن، ایجاد ترس و هراس از دشمن و بیگانگان است. در تمامیِ زمینههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، همواره اعمال زور و تعدی را نسبت به مخالفان طرحریزی کرده و به اجرا درمیآورند. به گفتهی «جونا گلدبرگ»؛ «فاشیسم» مذهبیست با نام «حکومت!» مذهبی که در آن، هر معترضی به «دشمن» تبدیل میشود!
ادامه در پست بعد...
🌐 @His_Tory
مطالعه و مشاهدهی تصاویر این پُست در وبسایت قجرتایم
ادامهی پست قبل...
۷. رَد هر چیز نُو و انزواطلبی: با آنکه جوامع علمی، اختلاف نظر و تردید را، راهی برای بهبود و همافزاییِ اندیشه و پیشرفت علم میدانند، اما «فاشیسم»، مدرنیسم و روشنگری را ساخته و پرداختهی دشمنان دانسته و آن را زمینهسازی برای نفوذشان برمیشمارد. در واپسگراییِ «فاشیسم»، نوگرایی به معنای مخالفت و مخالفت نیز همسنگِ خیانت است و سبب بروز تفرقه میگردد. همین امر، کشور را بهسوی انزوا سوق میدهد!
۸. قهرمانپروری، تقویت تعصب و روح جنگاوری: در چنین فلسفهای، قهرمانشدن (Heroism) یک عُرف و آرمان است. رؤیای قهرمانشدن فراگیر و روحِ رزمجویی، مورد ستایش قرار میگیرد. رهاییِ جمعی در گروِ گذشتن از جان، معنا مییابد و این رویکردِ قهرمانانه به شدت با فرقهی مرگ مرتبط است. تعصب بر روی ارزشها و بنیانهای اعتقادی رایج میشود و بسیج مدافعین، به عنوان پیششرطی برای دفاع از امنیت ملی و پیشگیری از شکست ملی، مطرح و تبلیغ خواهد شد!
۹. پروپاگاندا: شیوههای تبلیغاتیِ خاص، استفادهی ابزاری و جهتدار از طرف رسانهها و القای هراسِ عمومی، جزئی لاینفک از پدیدهی «فاشیسم» است. تبلیغات پوپولیستی، مبتنی بر تعصبات نژادی، ایدئولوژیک، یا مذهبی نیز بخشی از آن و در جهت ادارهی افکار عمومیست. تمام رسانههای مخالف، ممنوع و سانسور میشوند و پاسخ احساسیِ یک گروهِ انتخابشده از شهروندان در تجمعات مورد علاقهی سیستم، به عنوان صدای همهی مردم ارائه و پذیرفته میشود. اقداماتی چون لباسهای یکدست، پرچمها و تصاویر بزرگ «پیشوا»، علائم خاص و شعارهای مشترک، به ابزاری برای اعلام حضور و القای تسلط تبدیل میگردند. در این فرقه، کافیست به سرفصل برنامههای درسی و آموزشی نگاهی انداخته، تا بتوان بنیادهای فکریِ متفکران اصلی را رصد کرد!
۱۰. جذب اقشار متوسط و افراد ناامید: یکی از معمولترین ویژگیها، توسل به طبقهی متوسطِ ناراضیست؛ طبقهای که از نبود امنیت، بحران اقتصادی، یا احساس تحقیر سیاسی رنج بُرده و از فشار گروههای اجتماعیِ پایینتر نیز در عذاب است. «فاشیسم» همواره سعی در کسب حمایت از اقشار گوناگون را دارد و از اینرو، توأم با همراهساختن آنها، میکوشد تا با تکیه بر مکانیسمهای جاری و اجراییِ خود، خواستههایشان را به فراموشی بسپارند. حکومت در عین آنکه تلاش میکند تا خود را به عنوان حامیِ فقرا و دادخواهِ ناامیدان بقبولاند، سازمانهای مردمی، جنبشهای اجتماعی، کاگری و صنفی را مُخِل نظم و قانون معرفی کرده و مانعی در راه اقتدار مرکزی و یکپارچگی میداند!
۱۱. سرکوب جنسی و جنسیتی: «فاشیسم»، نگاه مردسالارانه را بر ضدِ زن، به سلاحی تبدیل میکند تا زنان را به حاشیه و انحطاط بکشاند. بر اهمیت لزوم عفت تأکید میورزد و همجنسگرایی را یک تابو و بیبند و باریِ جنسی میداند!
۱۲. تکیه بر نهادهای نظامی و امنیتی: در این فلسفه، تکیه بر نیروهای نظامی به عنوان بازویی در جهت حفاظت از یکپارچگی و قدرت، حمایت از رهبر و مقابله با دشمنان، جایگاه ویژهای دارد. توسل به زور و خشونت (بدون مرز و محدودیتهای اخلاقی)، امری رَوا در جهت پاکسازیِ داخلی و گسترش توان خارجیست. جهت تبدیلشدن به یک قدرت مطلقه، خشونت در عریانترین اشکال خود اعمال میشود. «فاشیسم» برای اجرای چنین مقاصدی، از نهادهای نظامی، گروههای ضربت، سازمانهای اطلاعاتی و شهروندان وابسته بهره میبرد!
۱۳. انتخابات فریبآمیز: گاهی اوقات در کشورهای فاشیستی، انتخابات؛ یک تظاهرِ تمامعیار است. سایر اوقات، انتخابات از طریق مبارزات انتخاباتیِ لکهدار در برابر کاندیداهای مخالف، دستکاری میشود. گاهی نیز از قانون برای کنترل شمار آراء یا دستکاری در محدودههای مشخص سیاسی، یا دستکاری در رسانههای عمومی و… ارقام جابهجا میشوند!
۱۴. پارتیبازیِ گسترده و فساد: «فاشیسم» تقریباً همیشه توسط گروهی از دوستان و وابستگانی اداره میشود که یکدیگر را به پُستهای دولتی منصوب کردهاند؛ کسانی که قدرت و اختیارات دولتی را برای حمایت از دوستانشان در مقابل پاسخگویی، مورد استفاده قرار میدهند. در «رژیمهای فاشیستی»، غیر معمول نیست که منابع ملی یا حتی خزانه مورد سوءاستفاده قرار گرفته، یا حتی توسط رهبران دولتی یکجا سرقت شود!
ادامه در پست بعد...
🌐 @His_Tory
ادامهی پست قبل...
۷. رَد هر چیز نُو و انزواطلبی: با آنکه جوامع علمی، اختلاف نظر و تردید را، راهی برای بهبود و همافزاییِ اندیشه و پیشرفت علم میدانند، اما «فاشیسم»، مدرنیسم و روشنگری را ساخته و پرداختهی دشمنان دانسته و آن را زمینهسازی برای نفوذشان برمیشمارد. در واپسگراییِ «فاشیسم»، نوگرایی به معنای مخالفت و مخالفت نیز همسنگِ خیانت است و سبب بروز تفرقه میگردد. همین امر، کشور را بهسوی انزوا سوق میدهد!
۸. قهرمانپروری، تقویت تعصب و روح جنگاوری: در چنین فلسفهای، قهرمانشدن (Heroism) یک عُرف و آرمان است. رؤیای قهرمانشدن فراگیر و روحِ رزمجویی، مورد ستایش قرار میگیرد. رهاییِ جمعی در گروِ گذشتن از جان، معنا مییابد و این رویکردِ قهرمانانه به شدت با فرقهی مرگ مرتبط است. تعصب بر روی ارزشها و بنیانهای اعتقادی رایج میشود و بسیج مدافعین، به عنوان پیششرطی برای دفاع از امنیت ملی و پیشگیری از شکست ملی، مطرح و تبلیغ خواهد شد!
۹. پروپاگاندا: شیوههای تبلیغاتیِ خاص، استفادهی ابزاری و جهتدار از طرف رسانهها و القای هراسِ عمومی، جزئی لاینفک از پدیدهی «فاشیسم» است. تبلیغات پوپولیستی، مبتنی بر تعصبات نژادی، ایدئولوژیک، یا مذهبی نیز بخشی از آن و در جهت ادارهی افکار عمومیست. تمام رسانههای مخالف، ممنوع و سانسور میشوند و پاسخ احساسیِ یک گروهِ انتخابشده از شهروندان در تجمعات مورد علاقهی سیستم، به عنوان صدای همهی مردم ارائه و پذیرفته میشود. اقداماتی چون لباسهای یکدست، پرچمها و تصاویر بزرگ «پیشوا»، علائم خاص و شعارهای مشترک، به ابزاری برای اعلام حضور و القای تسلط تبدیل میگردند. در این فرقه، کافیست به سرفصل برنامههای درسی و آموزشی نگاهی انداخته، تا بتوان بنیادهای فکریِ متفکران اصلی را رصد کرد!
۱۰. جذب اقشار متوسط و افراد ناامید: یکی از معمولترین ویژگیها، توسل به طبقهی متوسطِ ناراضیست؛ طبقهای که از نبود امنیت، بحران اقتصادی، یا احساس تحقیر سیاسی رنج بُرده و از فشار گروههای اجتماعیِ پایینتر نیز در عذاب است. «فاشیسم» همواره سعی در کسب حمایت از اقشار گوناگون را دارد و از اینرو، توأم با همراهساختن آنها، میکوشد تا با تکیه بر مکانیسمهای جاری و اجراییِ خود، خواستههایشان را به فراموشی بسپارند. حکومت در عین آنکه تلاش میکند تا خود را به عنوان حامیِ فقرا و دادخواهِ ناامیدان بقبولاند، سازمانهای مردمی، جنبشهای اجتماعی، کاگری و صنفی را مُخِل نظم و قانون معرفی کرده و مانعی در راه اقتدار مرکزی و یکپارچگی میداند!
۱۱. سرکوب جنسی و جنسیتی: «فاشیسم»، نگاه مردسالارانه را بر ضدِ زن، به سلاحی تبدیل میکند تا زنان را به حاشیه و انحطاط بکشاند. بر اهمیت لزوم عفت تأکید میورزد و همجنسگرایی را یک تابو و بیبند و باریِ جنسی میداند!
۱۲. تکیه بر نهادهای نظامی و امنیتی: در این فلسفه، تکیه بر نیروهای نظامی به عنوان بازویی در جهت حفاظت از یکپارچگی و قدرت، حمایت از رهبر و مقابله با دشمنان، جایگاه ویژهای دارد. توسل به زور و خشونت (بدون مرز و محدودیتهای اخلاقی)، امری رَوا در جهت پاکسازیِ داخلی و گسترش توان خارجیست. جهت تبدیلشدن به یک قدرت مطلقه، خشونت در عریانترین اشکال خود اعمال میشود. «فاشیسم» برای اجرای چنین مقاصدی، از نهادهای نظامی، گروههای ضربت، سازمانهای اطلاعاتی و شهروندان وابسته بهره میبرد!
۱۳. انتخابات فریبآمیز: گاهی اوقات در کشورهای فاشیستی، انتخابات؛ یک تظاهرِ تمامعیار است. سایر اوقات، انتخابات از طریق مبارزات انتخاباتیِ لکهدار در برابر کاندیداهای مخالف، دستکاری میشود. گاهی نیز از قانون برای کنترل شمار آراء یا دستکاری در محدودههای مشخص سیاسی، یا دستکاری در رسانههای عمومی و… ارقام جابهجا میشوند!
۱۴. پارتیبازیِ گسترده و فساد: «فاشیسم» تقریباً همیشه توسط گروهی از دوستان و وابستگانی اداره میشود که یکدیگر را به پُستهای دولتی منصوب کردهاند؛ کسانی که قدرت و اختیارات دولتی را برای حمایت از دوستانشان در مقابل پاسخگویی، مورد استفاده قرار میدهند. در «رژیمهای فاشیستی»، غیر معمول نیست که منابع ملی یا حتی خزانه مورد سوءاستفاده قرار گرفته، یا حتی توسط رهبران دولتی یکجا سرقت شود!
ادامه در پست بعد...
🌐 @His_Tory
مطالعه و مشاهدهی تصاویر این پُست در وبسایت قجرتایم
ادامهی پست قبل...
بنابر این شاخصها؛ «فاشیسم» مکانیسمی دفاعی در برابر تغییر و متأثر از ناتوانی، ضعف و بحران است و در راستای پاسداری و بازسازیِ میراث یا حفظ ساختمان موجود، تمامیِ مرزهای انسانی و عقلانی را توسط اعمال خشونت و احکام روحانی در مینوردد. در این مکتب، ارزشهای تعریفشدهی ملت و امت والاترین بوده و یکپارچگی، لایذال میماند. فرمانِ «پیشوا» به عنوان برگزیدهای الاهی، فصلالخطاب قرار گرفته و تنها راه نجات، رستگاری و تعالیِ مردم، در گروِ ماندن در چهارچوب اُمتی واحد معنا مییابد. وجود بازوهای نظامینظارتی در جهت حراست از قدرت مطلقه و مواجهه با دشمنان و مخالفان، یک ضرورت و جنگطلبی، تهاجم و تجاوز، بهترین گزینهی دفاع است. «فاشیسم»، مردم را نادان و واپسگرا نگاه داشته و بر این اساس، با رویکردهای عوامفریبانه بر آنان حکم میراند. تمامیِ حوزههای فردی، مدنی و بشری را نیز احاطه کرده و با آزادی و برابری و همزیستی سرِ ستیز دارد. «فاشیسم» باتلاقی متعفن است که تمامیِ میراث بشریت را در سیاهچالههای خود مدفون میکند.
کلام آخر؛ در یک «کشور فاشیستی»، غروبی در کار نیست؛ چرا که خورشیدی در آن طلوع نمیکند…!
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
برگرفته از مقالهی امید طاهری، با استفاده از منابع زیر؛
The ۱۴ Features of Eternal Fascism, Umberto Eco –
Griffin, Roger and Matthew Feldman Fascism: Critical Concepts in Political. ۴۲۰–۲۱, ۲۰۰۴ Taylor and Francis –
Paxton, Robert. The Anatomy of Fascism. Vintage Books. ISBN ۱-۴۰۰۰-۴۰۹۴-۹ –
🌐 @His_Tory
ادامهی پست قبل...
بنابر این شاخصها؛ «فاشیسم» مکانیسمی دفاعی در برابر تغییر و متأثر از ناتوانی، ضعف و بحران است و در راستای پاسداری و بازسازیِ میراث یا حفظ ساختمان موجود، تمامیِ مرزهای انسانی و عقلانی را توسط اعمال خشونت و احکام روحانی در مینوردد. در این مکتب، ارزشهای تعریفشدهی ملت و امت والاترین بوده و یکپارچگی، لایذال میماند. فرمانِ «پیشوا» به عنوان برگزیدهای الاهی، فصلالخطاب قرار گرفته و تنها راه نجات، رستگاری و تعالیِ مردم، در گروِ ماندن در چهارچوب اُمتی واحد معنا مییابد. وجود بازوهای نظامینظارتی در جهت حراست از قدرت مطلقه و مواجهه با دشمنان و مخالفان، یک ضرورت و جنگطلبی، تهاجم و تجاوز، بهترین گزینهی دفاع است. «فاشیسم»، مردم را نادان و واپسگرا نگاه داشته و بر این اساس، با رویکردهای عوامفریبانه بر آنان حکم میراند. تمامیِ حوزههای فردی، مدنی و بشری را نیز احاطه کرده و با آزادی و برابری و همزیستی سرِ ستیز دارد. «فاشیسم» باتلاقی متعفن است که تمامیِ میراث بشریت را در سیاهچالههای خود مدفون میکند.
کلام آخر؛ در یک «کشور فاشیستی»، غروبی در کار نیست؛ چرا که خورشیدی در آن طلوع نمیکند…!
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
برگرفته از مقالهی امید طاهری، با استفاده از منابع زیر؛
The ۱۴ Features of Eternal Fascism, Umberto Eco –
Griffin, Roger and Matthew Feldman Fascism: Critical Concepts in Political. ۴۲۰–۲۱, ۲۰۰۴ Taylor and Francis –
Paxton, Robert. The Anatomy of Fascism. Vintage Books. ISBN ۱-۴۰۰۰-۴۰۹۴-۹ –
🌐 @His_Tory
کوتاه از احمدشاه قاجار؛ آخرین پادشاه از سلسلهی قاجاریان!
سلطان احمدشاه آخرین پادشاه دودمان قاجار ۹ اسفند ۱۳۰۸ خورشیدی درست چهار سال و چهار ماه پس از خلع قاجاریه از سلطنت در ۳۳ سالگی در پاریس به علت رژیم و بیماری کلیوی درگذشت. در این پست کوتاه از او نوشتیم و نگاهی مصور با فیلم و عکس بهزندگی و زمانهاش میاندازیم.
🌐 @His_Tory
سلطان احمدشاه آخرین پادشاه دودمان قاجار ۹ اسفند ۱۳۰۸ خورشیدی درست چهار سال و چهار ماه پس از خلع قاجاریه از سلطنت در ۳۳ سالگی در پاریس به علت رژیم و بیماری کلیوی درگذشت. در این پست کوتاه از او نوشتیم و نگاهی مصور با فیلم و عکس بهزندگی و زمانهاش میاندازیم.
🌐 @His_Tory
مطالعه و مشاهدهی تصاویر + فیلم این پُست در وبسایت قجرتایم
به دنبال فتح تهران بههمت مشروطهخواهان بختیاری، گیلانی و ارمنی و سقوط محمدعلیشاه قاجار، مشروطهخواهان احمدمیرزا (احمدشاه) پسر سیزدهسالهی محمدعلیشاه را به سلطنت برگزیدند و چون او به سن بلوغ نرسیده بود، عضدالملک رئیس ایل قاجاریه به نیابت سلطنت انتخاب گردید. احمدمیرزا در سال ۱۲۹۳ و پس از رسیدن به سن قانونی تاجگذاری کرد و ۱۱ سال پادشاه مشروطه بود. در طول این مدت مانند پدربزرگ و جد خود سفرهای متعددی به اروپا انجام داد. سفر اول وی که در آبان ۱۲۹۸ آغاز شد، ۷ ماه و سفر دوم وی که در بهمن ۱۳۰۰ شروع شد ۱۰ ماه به درازا کشید.
مورخ الدوله سپهر از او چنین یاد میکند:
” تربیت ناصرالملک و عبرت از بدبختی پدر، او را به قانون اساسی و عدم دخالت در امور دولت پایبند ساخته بود. جملهی من مسئول نیستم ورد زبانش بود. نسبت به اجانب سوءظن داشت و رفتار همسایگان دربارهی محمدعلیشاه را هرگز فراموش نمیکرد! چنانکه بعد از انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ در مقابل اصرار دولت انگلیس مبنی بر تأیید آن عهدنامهی شوم، استقامت ورزید و در سر میز شام رسمی در جواب نطق شهردار لندن و بیانات لرد کرزن وزیر امور خارجه از هرگونه اشاره به آن موضوع خودداری کرد و گفته بود:«من پادشاه مشروطه هستم و تکلیف قرارداد را باید دولت و مجلس ایران معین کنند».این رفتار موجب شد که در مسافرت پاریس با تجلیل و تکریم بسیار از طرف دولت فرانسه پذیرایی شود و علاقه به کشور فرانسه را تا پایان عمر محفوظ داشت.”
احمدشاه همواره آهسته صحبت میکرد، مشروب الکلی دوست نمیداشت، به تشریفات درباری عقیده نداشت، درویشمسلک و دموکراتمنش بود، به تعالیم اسلامی ایمان داشت اما نماز نمیخواند و روزه نمیگرفت، شکار و بازی بیلیارد و تنیس را دوست میداشت، به موسیقی کلاسیک عشق فراوان نشان میداد،بالفطره در فکر گردآوردن زر و سیم بود، از ماهی سیهزار تومان بودجه درباری قدری کنار میگذاشت و از راه و خرید و فروش طلا و احتکار ثروت زیادی اندوخت.
در سالهای پادشاهی احمدشاه ایران شاهد حوادث متعددی بود.از جمله میتوان به اعدام شیخ فضلالله نوری، فرار محمدعلی شاه از ایران، اولتیماتوم روسیه به ایران، به توپ بستن مرقد علی بن موسی الرضا توسط نظامیان روسیه، قیام دلاوران بوشهری علیه نظامیان انگلیس، قحطی بزرگ، قیام شیخ محمدخیابانی در تبریز، قیام میرزا کوچک خان جنگلی و کودتای سوم اسفند رضاخان پهلوی اشاره کرد. احمدشاه در چنین روزی در سال ۱۳۰۸ بر اثر یک رژیم غذایی سنگینی که برای کاهش وزن گرفته بود در غربت از دنیا رفت و جنازهاش طبق وصیت به عراق حمل شد و در کربلا نزد مقبره پدرش به خاک سپرده شد.
نگارش و گردآوری: قجرتایم
🌐 @His_Tory
به دنبال فتح تهران بههمت مشروطهخواهان بختیاری، گیلانی و ارمنی و سقوط محمدعلیشاه قاجار، مشروطهخواهان احمدمیرزا (احمدشاه) پسر سیزدهسالهی محمدعلیشاه را به سلطنت برگزیدند و چون او به سن بلوغ نرسیده بود، عضدالملک رئیس ایل قاجاریه به نیابت سلطنت انتخاب گردید. احمدمیرزا در سال ۱۲۹۳ و پس از رسیدن به سن قانونی تاجگذاری کرد و ۱۱ سال پادشاه مشروطه بود. در طول این مدت مانند پدربزرگ و جد خود سفرهای متعددی به اروپا انجام داد. سفر اول وی که در آبان ۱۲۹۸ آغاز شد، ۷ ماه و سفر دوم وی که در بهمن ۱۳۰۰ شروع شد ۱۰ ماه به درازا کشید.
مورخ الدوله سپهر از او چنین یاد میکند:
” تربیت ناصرالملک و عبرت از بدبختی پدر، او را به قانون اساسی و عدم دخالت در امور دولت پایبند ساخته بود. جملهی من مسئول نیستم ورد زبانش بود. نسبت به اجانب سوءظن داشت و رفتار همسایگان دربارهی محمدعلیشاه را هرگز فراموش نمیکرد! چنانکه بعد از انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ در مقابل اصرار دولت انگلیس مبنی بر تأیید آن عهدنامهی شوم، استقامت ورزید و در سر میز شام رسمی در جواب نطق شهردار لندن و بیانات لرد کرزن وزیر امور خارجه از هرگونه اشاره به آن موضوع خودداری کرد و گفته بود:«من پادشاه مشروطه هستم و تکلیف قرارداد را باید دولت و مجلس ایران معین کنند».این رفتار موجب شد که در مسافرت پاریس با تجلیل و تکریم بسیار از طرف دولت فرانسه پذیرایی شود و علاقه به کشور فرانسه را تا پایان عمر محفوظ داشت.”
احمدشاه همواره آهسته صحبت میکرد، مشروب الکلی دوست نمیداشت، به تشریفات درباری عقیده نداشت، درویشمسلک و دموکراتمنش بود، به تعالیم اسلامی ایمان داشت اما نماز نمیخواند و روزه نمیگرفت، شکار و بازی بیلیارد و تنیس را دوست میداشت، به موسیقی کلاسیک عشق فراوان نشان میداد،بالفطره در فکر گردآوردن زر و سیم بود، از ماهی سیهزار تومان بودجه درباری قدری کنار میگذاشت و از راه و خرید و فروش طلا و احتکار ثروت زیادی اندوخت.
در سالهای پادشاهی احمدشاه ایران شاهد حوادث متعددی بود.از جمله میتوان به اعدام شیخ فضلالله نوری، فرار محمدعلی شاه از ایران، اولتیماتوم روسیه به ایران، به توپ بستن مرقد علی بن موسی الرضا توسط نظامیان روسیه، قیام دلاوران بوشهری علیه نظامیان انگلیس، قحطی بزرگ، قیام شیخ محمدخیابانی در تبریز، قیام میرزا کوچک خان جنگلی و کودتای سوم اسفند رضاخان پهلوی اشاره کرد. احمدشاه در چنین روزی در سال ۱۳۰۸ بر اثر یک رژیم غذایی سنگینی که برای کاهش وزن گرفته بود در غربت از دنیا رفت و جنازهاش طبق وصیت به عراق حمل شد و در کربلا نزد مقبره پدرش به خاک سپرده شد.
نگارش و گردآوری: قجرتایم
🌐 @His_Tory
«یان هوس»؛ روشنگری که در آتش جهل و ارتجاع مسیحیت سوخت!
«یان هوس» کسی بود که میگفت: «به دنبال حقیقت باشید، به حقیقت گوش دهید، حقیقت را بیاموزید، از حقیقت تا سرحد مرگ دفاع کنید؛ زیرا حقیقت شما را نجات خواهد داد.» و بر همین اساس تا لحظهای که جسمش در میان آتشِ «جهل مقدس» سوخت، از حقیقت دفاع کرد!
🌐 @His_Tory
«یان هوس» کسی بود که میگفت: «به دنبال حقیقت باشید، به حقیقت گوش دهید، حقیقت را بیاموزید، از حقیقت تا سرحد مرگ دفاع کنید؛ زیرا حقیقت شما را نجات خواهد داد.» و بر همین اساس تا لحظهای که جسمش در میان آتشِ «جهل مقدس» سوخت، از حقیقت دفاع کرد!
🌐 @His_Tory
مطالعه و مشاهدهی تصاویر این پُست در وبسایت قجرتایم
روز ششم جولای در جمهوریِ چک تعطیل رسمی است؛ برای بزرگداشت «یان هُوس» (Jan Hus)، کشیش و متکلمی که چکیها او را بهخاطر مبارزهاش با کلیسای کاتولیک و پادشاهی هابسبورگ بهعنوان قهرمان ملی ستایش میکنند. زمان و مکان دقیق تولد «یان هوس» مشخص نیست و مورخان فاصلهی سالهای ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۳م را بهعنوان تاریخ تولد او ذکر کردهاند. محل تولد «هوس» نیز تا مدتها محل اختلاف بود، تا اینکه چندین مورخ روستای تاریخیِ هوسینتس در جنوب کشور کنونیِ چک را زادگاه این متکلم معرفی کردند. اکنون خانهی «هوس» در این روستا که بازسازیِ آن در سال ۲۰۱۵م به مناسبت ششصدمین سالمرگ او به پایان رسید، بهعنوان موزه و نمایشگاه فعال است. دربارهی خانوادهی «یان هوس» هم اطلاعات دقیقی وجود ندارد؛ زیرا خانوادهاش جزو دهقانان فقیر بودند، اما در اسناد تاریخی آمده که «یان هوس» در دانشگاه پراگ درس خواندهاست؛ در سال ۱۴۰۰م بهعنوان استاد دانشگاه کار خود را آغاز کرد و یکسال بعد هم رئیس دانشکدهی فلسفهی این دانشگاه شد که ریاستش یکسال ادامه داشت.
او در ابتدا بهویژه با آثار «جان ویکلیف» مصلح دینیِ انگلیسیِ پیش از خود، آشنا شد و برخی از نوشتههای او را ترجمه کرد. از اولین نوشتههای او فقط چند قطعهی پراکنده از فعالیت دانشگاهی، سخنرانیهای رسمی و تفسیر متون مقدس و آثار جدلیاش باقی ماندهاست. «یان هوس» در سال ۱۴۰۲م به مقام کشیشی رسید و در کلیسای بیتلحم پراگ کار وعظ و موعظه را آغاز کرد. او سخنوری قهار بود و سخنرانیهایش به زبان چکی باعث یافتن مخاطبان بیشتر شد. در همین کلیسا بود که او از «خطاهای کلیسای کاتولیک» سخن گفت، اما همهی این مبارزه چگونه آغاز شد…؟
در سال ۱۴۱۱م، «پاپ» که برای جهاد علیه ملکهی ناپل (نام حاکمیتی در جنوب شبهجزیرهی ایتالیا) «لادیسلاوس اول» به پول احتیاج داشت، اعلام کرد که آمرزشنامههای جدیدی به مردم اعطا خواهد شد تا با خرید آن گناهان خود پاک کنند! چون این خبر در پراگ اعلام شد، «یان هوس» و پشتیبان و رفیقش «ژروم پراگی» علنا بر ضد فروش آمرزشنامهها به موعظه پرداختند و بهطور شفاف، وجود عالم برزخ را مورد پرسش قرار داده و به اقدام کلیسا که برای گردآوریِ پول، خون دین مسیحیت را میریخت تاختند. «یان هوس» در کار نکوهش و ملامت پاپ از این نیز پیشتر رفت و او را دزد و غاصب و حتی ضد مسیح (Antichrist؛ بدترین صفتی که میشود در دین به کسی داد!) نامید. قسمت اعظم مردم، طرفدار نظرات «هوس» بودند و عمال پاپ را چنان مورد استهزا و فحاشی قرار دادند که پادشاه هر گونه وعظ یا عملی را علیه اعطای آمرزشنامه قدغن کرد! سه تَن جوان که این حکم را نادیده گرفتند، برای محاکمه به انجمن شهر فراخوانده شدند؛ هرچه «یان هوس» از آنان شفاعت کرد و گفت که سخنرانیهای او آنها را برانگیخته است، تفاوتی ایجاد نکرد؛ نتیجتاً آنها محکوم گشتند و گردن هر سه نفرشان را زدند!
پاپ در این هنگام «یان هوس» را تکفیر کرد؛ البته «هوس» آن را نادیده گرفت و به نصیحت شاه، پراگ را تَرک گفت و مدت دو سال در روستاهای بیرون شهر در انزوا زیست. در این دو سال، وی بزرگترین آثار خود را (برخی را به زبان لاتینی و بعضی را به زبان چک) نوشت. تقریباً در تمام آثار، الهامبخش وی «جان ویکلیف» است. «یان هوس» پرستش شمایل و مجسمه، مراسم اعتراف و آبوتاب بیش از اندازهی مراسم دینی را مردود شمرد. با تهدید و ملامت آلمانها و طرفداری از اسلاوها به نهضت خویش رنگ قومی و مردمپسندانهای داد. در رسالهای بهنام «خرید و فروش اشیای متبرک» روحانیونی را که به خرید و فروش اشیای مقدس و مقامات کلیسایی مشغول بودند، مورد حمله قرار داد. سپس در کتاب «خطاهای ششگانه» مزدگرفتن کشیشان را برای انجام وظایف مذهبی در هنگام تعمید، تأیید، قداس، ازدواج و یا تدفین محکوم ساخت و عدهای از روحانیان پراگ را به فروختن روغن مقدس متهم کرد.
ادامه در پست بعد...
🌐 @His_Tory
روز ششم جولای در جمهوریِ چک تعطیل رسمی است؛ برای بزرگداشت «یان هُوس» (Jan Hus)، کشیش و متکلمی که چکیها او را بهخاطر مبارزهاش با کلیسای کاتولیک و پادشاهی هابسبورگ بهعنوان قهرمان ملی ستایش میکنند. زمان و مکان دقیق تولد «یان هوس» مشخص نیست و مورخان فاصلهی سالهای ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۳م را بهعنوان تاریخ تولد او ذکر کردهاند. محل تولد «هوس» نیز تا مدتها محل اختلاف بود، تا اینکه چندین مورخ روستای تاریخیِ هوسینتس در جنوب کشور کنونیِ چک را زادگاه این متکلم معرفی کردند. اکنون خانهی «هوس» در این روستا که بازسازیِ آن در سال ۲۰۱۵م به مناسبت ششصدمین سالمرگ او به پایان رسید، بهعنوان موزه و نمایشگاه فعال است. دربارهی خانوادهی «یان هوس» هم اطلاعات دقیقی وجود ندارد؛ زیرا خانوادهاش جزو دهقانان فقیر بودند، اما در اسناد تاریخی آمده که «یان هوس» در دانشگاه پراگ درس خواندهاست؛ در سال ۱۴۰۰م بهعنوان استاد دانشگاه کار خود را آغاز کرد و یکسال بعد هم رئیس دانشکدهی فلسفهی این دانشگاه شد که ریاستش یکسال ادامه داشت.
او در ابتدا بهویژه با آثار «جان ویکلیف» مصلح دینیِ انگلیسیِ پیش از خود، آشنا شد و برخی از نوشتههای او را ترجمه کرد. از اولین نوشتههای او فقط چند قطعهی پراکنده از فعالیت دانشگاهی، سخنرانیهای رسمی و تفسیر متون مقدس و آثار جدلیاش باقی ماندهاست. «یان هوس» در سال ۱۴۰۲م به مقام کشیشی رسید و در کلیسای بیتلحم پراگ کار وعظ و موعظه را آغاز کرد. او سخنوری قهار بود و سخنرانیهایش به زبان چکی باعث یافتن مخاطبان بیشتر شد. در همین کلیسا بود که او از «خطاهای کلیسای کاتولیک» سخن گفت، اما همهی این مبارزه چگونه آغاز شد…؟
در سال ۱۴۱۱م، «پاپ» که برای جهاد علیه ملکهی ناپل (نام حاکمیتی در جنوب شبهجزیرهی ایتالیا) «لادیسلاوس اول» به پول احتیاج داشت، اعلام کرد که آمرزشنامههای جدیدی به مردم اعطا خواهد شد تا با خرید آن گناهان خود پاک کنند! چون این خبر در پراگ اعلام شد، «یان هوس» و پشتیبان و رفیقش «ژروم پراگی» علنا بر ضد فروش آمرزشنامهها به موعظه پرداختند و بهطور شفاف، وجود عالم برزخ را مورد پرسش قرار داده و به اقدام کلیسا که برای گردآوریِ پول، خون دین مسیحیت را میریخت تاختند. «یان هوس» در کار نکوهش و ملامت پاپ از این نیز پیشتر رفت و او را دزد و غاصب و حتی ضد مسیح (Antichrist؛ بدترین صفتی که میشود در دین به کسی داد!) نامید. قسمت اعظم مردم، طرفدار نظرات «هوس» بودند و عمال پاپ را چنان مورد استهزا و فحاشی قرار دادند که پادشاه هر گونه وعظ یا عملی را علیه اعطای آمرزشنامه قدغن کرد! سه تَن جوان که این حکم را نادیده گرفتند، برای محاکمه به انجمن شهر فراخوانده شدند؛ هرچه «یان هوس» از آنان شفاعت کرد و گفت که سخنرانیهای او آنها را برانگیخته است، تفاوتی ایجاد نکرد؛ نتیجتاً آنها محکوم گشتند و گردن هر سه نفرشان را زدند!
پاپ در این هنگام «یان هوس» را تکفیر کرد؛ البته «هوس» آن را نادیده گرفت و به نصیحت شاه، پراگ را تَرک گفت و مدت دو سال در روستاهای بیرون شهر در انزوا زیست. در این دو سال، وی بزرگترین آثار خود را (برخی را به زبان لاتینی و بعضی را به زبان چک) نوشت. تقریباً در تمام آثار، الهامبخش وی «جان ویکلیف» است. «یان هوس» پرستش شمایل و مجسمه، مراسم اعتراف و آبوتاب بیش از اندازهی مراسم دینی را مردود شمرد. با تهدید و ملامت آلمانها و طرفداری از اسلاوها به نهضت خویش رنگ قومی و مردمپسندانهای داد. در رسالهای بهنام «خرید و فروش اشیای متبرک» روحانیونی را که به خرید و فروش اشیای مقدس و مقامات کلیسایی مشغول بودند، مورد حمله قرار داد. سپس در کتاب «خطاهای ششگانه» مزدگرفتن کشیشان را برای انجام وظایف مذهبی در هنگام تعمید، تأیید، قداس، ازدواج و یا تدفین محکوم ساخت و عدهای از روحانیان پراگ را به فروختن روغن مقدس متهم کرد.
ادامه در پست بعد...
🌐 @His_Tory
مطالعه و مشاهدهی تصاویر این پُست در وبسایت قجرتایم
ادامهی پست قبل...
«یان هوس» تمام عقایدی را که به اتهام آنها او را سوزاندند، از لابهلای اوراق همین کتابها بیرون کشیدهشدند. «یان هوس» میگفت که «کلیسا نباید دارای اموال مایملک دنیوی باشد. همچنین معتقد بود که کلیسا نه روحانیان بهتنهایی و نه همهی مسیحیان، بلکه مجموع رستگاران و نجاتیافتگان است، چه در آسمان و چه در زمین؛ پیشوا و رئیس کلیسا نیز مسیح است، نه پاپ! پاپ، چه از نظر ایمان و چه از نظر اخلاق، معصوم و مصون از خطا و لغزش نیست؛ او نیز ممکن است گناهکاری لجوج باشد.» همهی کلام «یان هوس» آن بود که «شوریدن علیه پاپِ خطاکار اصل است و قیامکردن بر ضد او، در حقیقت، اطاعتکردن از مسیح است.»
هنگامی که در سال ۱۴۱۴م شورای عمومیِ کلیسا برای خلع سه پاپ متخاصم در شهر کنستانس تشکیل شد و برنامهای نمایشی با عنوان «اصلاح کلیسا» را شروع کرد، به نظر میآمد که فرصت مناسبی برای آشتیدادن هوسیان و کلیسا پیش آمدهاست. «زیگیسمونت» امپراتور مقدس روم، برای برقرارساختن وحدت مذهبی و صلح و آرامش در بوهم (سرزمینی تاریخی در اروپای مرکزیست که امروزه در بخش غربیِ جمهوری چک جای گرفتهاست) دلواپس بود. از این روی، پیشنهاد کرد که «یان هوس» به کنستانس برود و برای مصالحه با کلیسا اقدام کند و تعهد کرد که در این سفر خطرناک، برای رفتن به کنستانس و در صورتی که رأی شورا مورد قبول او نبود، در بازگشت به بوهم به وی تأمین جانی بدهد! همچنین به او تضمین داد که در شورا به وی اجازه دادهشود که علناً و در برابر مردم، سخنرانی کند و عقاید خویش را بیان دارد.
با وجود آنکه یارانش او را از این سفر بر حذر میداشتند و نگران او بودند، «یان هوس» همراه سه تَن از نُجبای چک و عدهای از دوستان در اکتبر ۱۴۱۴م عازم کنستانس شد. در آغاز ورود با «یان هوس» در نهایت ادب و آزادی رفتار شد، اما با شکایت عدهای از مخالفانش در شورا، وی را فرا خواندند و مورد بازجویی قرار دادند و از پاسخهای او برایشان مسلم شد که با بدعتگذاری بزرگ سر و کار دارند! پس فرمان دادند تا به زندانش افکنند. «یان هوس» در زندان بیمار شد؛ چنانکه به مُردنش چیزی نماندهبود. پاپ «یوآنس بیستوسوم» پزشک مخصوص خود را برای معالجهی وی گسیل داشت. «زیگیسمونت» از اینکه شورا اماننامهای را که وی به «یان هوس» داده نقص کردهاست، شکایت کرد، اما پاسخ شنید که شورا ضامن عمل و تعهد او نیست و دخالت در امور روحانی از اقتدار وی خارج است؛ کلیسا حق دارد که برای بهمحاکمهکشیدن دشمنان دین، قوانین مملکتی را نادیده بگیرد!
در ماه آوریل، «یان هوس» را به قلعهی گوتلیبن (که در کنار راین قرار داشت) بردند و در آنجا او را به زنجیر بستند و چنان او را در گرسنگی قرار دادند که بار دیگر بیمار شد. در این میان، رفیق قدیمیاش «ژروم پراگی» با شتاب وارد کنستانس شد و بر دروازههای شهر، کلیساها و خانههای کاردینالها درخواستنامهای را میخ کرد و از امپراتور و شورا تقاضا نمود که به وی اجازهی صحبت در ملاءعام دادهشود. بر اثر اصرار دوستان، «یان هوس» شهر را تَرک گفت و رهسپار بوهم شد، اما در بین راه توقف کرد و علیه طرز رفتار و سلوک شورا با «یان هوس»، وعظ و سخنرانی کرد. وی را گرفتند و به کنستانس بازگردانیدند و به زندان افکندند. در اوایل ژوئن، پس از هفتماه بازداشت، «یان هوس» را با زنجیر در برابر شورا حاضر کردند. نظر او را درباره ۴۵ مطلبی که از آرای «جان ویکلیف» استخراج شده و از آرای مردوده بودند، جویا شدند؛ اکثر موارد را رَد و معدودی را تصدیق کرد. آنگاه مطالبی را که از کتاب خودِ وی دربارهی کلیسا بیرون کشیدهبودند، در برابرش نهادند؛ وی اظهار تمایل کرد که از هر رأیی که شورا با استناد به کتاب مقدس رَد کند، وی نیز دست بکشد. (درست کاری که «مارتین لوتر» چند دهه بعد به تقلید از او انجام داد.)
ادامه در پست بعد...
🌐 @His_Tory
ادامهی پست قبل...
«یان هوس» تمام عقایدی را که به اتهام آنها او را سوزاندند، از لابهلای اوراق همین کتابها بیرون کشیدهشدند. «یان هوس» میگفت که «کلیسا نباید دارای اموال مایملک دنیوی باشد. همچنین معتقد بود که کلیسا نه روحانیان بهتنهایی و نه همهی مسیحیان، بلکه مجموع رستگاران و نجاتیافتگان است، چه در آسمان و چه در زمین؛ پیشوا و رئیس کلیسا نیز مسیح است، نه پاپ! پاپ، چه از نظر ایمان و چه از نظر اخلاق، معصوم و مصون از خطا و لغزش نیست؛ او نیز ممکن است گناهکاری لجوج باشد.» همهی کلام «یان هوس» آن بود که «شوریدن علیه پاپِ خطاکار اصل است و قیامکردن بر ضد او، در حقیقت، اطاعتکردن از مسیح است.»
هنگامی که در سال ۱۴۱۴م شورای عمومیِ کلیسا برای خلع سه پاپ متخاصم در شهر کنستانس تشکیل شد و برنامهای نمایشی با عنوان «اصلاح کلیسا» را شروع کرد، به نظر میآمد که فرصت مناسبی برای آشتیدادن هوسیان و کلیسا پیش آمدهاست. «زیگیسمونت» امپراتور مقدس روم، برای برقرارساختن وحدت مذهبی و صلح و آرامش در بوهم (سرزمینی تاریخی در اروپای مرکزیست که امروزه در بخش غربیِ جمهوری چک جای گرفتهاست) دلواپس بود. از این روی، پیشنهاد کرد که «یان هوس» به کنستانس برود و برای مصالحه با کلیسا اقدام کند و تعهد کرد که در این سفر خطرناک، برای رفتن به کنستانس و در صورتی که رأی شورا مورد قبول او نبود، در بازگشت به بوهم به وی تأمین جانی بدهد! همچنین به او تضمین داد که در شورا به وی اجازه دادهشود که علناً و در برابر مردم، سخنرانی کند و عقاید خویش را بیان دارد.
با وجود آنکه یارانش او را از این سفر بر حذر میداشتند و نگران او بودند، «یان هوس» همراه سه تَن از نُجبای چک و عدهای از دوستان در اکتبر ۱۴۱۴م عازم کنستانس شد. در آغاز ورود با «یان هوس» در نهایت ادب و آزادی رفتار شد، اما با شکایت عدهای از مخالفانش در شورا، وی را فرا خواندند و مورد بازجویی قرار دادند و از پاسخهای او برایشان مسلم شد که با بدعتگذاری بزرگ سر و کار دارند! پس فرمان دادند تا به زندانش افکنند. «یان هوس» در زندان بیمار شد؛ چنانکه به مُردنش چیزی نماندهبود. پاپ «یوآنس بیستوسوم» پزشک مخصوص خود را برای معالجهی وی گسیل داشت. «زیگیسمونت» از اینکه شورا اماننامهای را که وی به «یان هوس» داده نقص کردهاست، شکایت کرد، اما پاسخ شنید که شورا ضامن عمل و تعهد او نیست و دخالت در امور روحانی از اقتدار وی خارج است؛ کلیسا حق دارد که برای بهمحاکمهکشیدن دشمنان دین، قوانین مملکتی را نادیده بگیرد!
در ماه آوریل، «یان هوس» را به قلعهی گوتلیبن (که در کنار راین قرار داشت) بردند و در آنجا او را به زنجیر بستند و چنان او را در گرسنگی قرار دادند که بار دیگر بیمار شد. در این میان، رفیق قدیمیاش «ژروم پراگی» با شتاب وارد کنستانس شد و بر دروازههای شهر، کلیساها و خانههای کاردینالها درخواستنامهای را میخ کرد و از امپراتور و شورا تقاضا نمود که به وی اجازهی صحبت در ملاءعام دادهشود. بر اثر اصرار دوستان، «یان هوس» شهر را تَرک گفت و رهسپار بوهم شد، اما در بین راه توقف کرد و علیه طرز رفتار و سلوک شورا با «یان هوس»، وعظ و سخنرانی کرد. وی را گرفتند و به کنستانس بازگردانیدند و به زندان افکندند. در اوایل ژوئن، پس از هفتماه بازداشت، «یان هوس» را با زنجیر در برابر شورا حاضر کردند. نظر او را درباره ۴۵ مطلبی که از آرای «جان ویکلیف» استخراج شده و از آرای مردوده بودند، جویا شدند؛ اکثر موارد را رَد و معدودی را تصدیق کرد. آنگاه مطالبی را که از کتاب خودِ وی دربارهی کلیسا بیرون کشیدهبودند، در برابرش نهادند؛ وی اظهار تمایل کرد که از هر رأیی که شورا با استناد به کتاب مقدس رَد کند، وی نیز دست بکشد. (درست کاری که «مارتین لوتر» چند دهه بعد به تقلید از او انجام داد.)
ادامه در پست بعد...
🌐 @His_Tory
مطالعه و مشاهدهی تصاویر این پُست در وبسایت قجرتایم
ادامهپست قبل...
شورا اظهار داشت که تمام مطالب و آرای مستخرج از کتابش را، بدون هیچگونه ادعا، کتمان و پردهپوشی، تکذیب کند. «یان هوس» امتناع ورزید و نپذیرفت. پس از سهروز بازجویی و شکنجه، و کوششهای بیهودهای که از جانب امپراتور و کاردینالها برای واداشتن او به انکار و تکذیب گفتههایش شد، او را به زندانش بازگرداندند. شورا به وی و به اعضای خود چهار هفته مهلت داد تا مسئله را بهخوبی وارسی کنند؛ زیرا تصمیمگرفتن دربارهی آنچه پیش آمدهبود، برای شورا دشوارتر و بغرنجتر از «یان هوس» بود. چطور میشد بدعتگذاری را زنده گذاشت و بر تمام سیاستها و قتلعامی که به اتهام بدعتگذاری در گذشته صورت گرفته، داغ بطلان نکشید و آنها را جنایات غیر انسانی ندانست…!
سرانجام در روزی چون امروز؛ یعنی ششم جولای سال ۱۴۱۵م، در کلیسای جامع کنستانس، اعضای شورا «یان هوس» را محکوم کردند؛ فرمان دادند تا نوشتههایش را بسوزانند و خود او را برای مجازات به مقامات دولتی سپردند. «یان هوس» را به بیرون شهر (که تودههای هیزم را برای سوزاندنش بر روی هم انباشته بودند) کشانیدند. برای آخرینبار به او پیشنهاد شد که از عقاید خود برگردد و جان خویش را برهاند، لیکن نپذیرفت. شعلههای آتش او را در حالی که سرود میخواند، در میان گرفت. گفته میشود زمانی که «یان هوس» را به چوبهی آدمسوزی بستند و یک روستایی دستهای هیزم را بهپای او ریخت، «یان هوس» از حیرت فریاد زد: «لعنت بر جهل مقدس!»
رفیق قدیمیاش «ژروم پراگی» را برای تماشای اعدام او آوردهبودند؛ در لحظهای که «یان هوس» در آتش میسوخت، وحشت و ترس بر او چیره شدهبود؛ پس در برابر شورا از تعلیمات دوست خود تبری جست. دوباره به زندانش بردند. در زندان به تدریج ترسش از بین رفت و شجاعت خود را بازیافت. تقاضای صحبت کرد و پس از مدتی طولانی او را در شورا حاضر کردند. در شورا به دفاع از دوست آزادیخواهش پرداخت و او دستگاه مخوف دین او را هم در همان محلی که «یان هوس» را سوزانده بودند، به آتش کشید! چون خبر مرگ «یان هوس» به وسیلهی پیکها، به بوهم رسید، یک انقلاب ملی برپا شد و در جریان این انقلاب، «یان ژیژکا» شهسوار یکچشمِ ۶۰ ساله، ارتشی را برای جنگ با قوای «زیگیسمونت» (کسی که به «یان هوس» اماننامه دادهبود) آموزش داد و در چند نبرد، جنگ را بردند و به کشتار روحانیون مسیحی و راهبهها و غارت کلیساها پرداختند؛ این جریان تا حدود ۱۰ سال پیس از مرگ «یان هوس» ادامه یافت و با مرگ «یان ژیژکا» دیگر تمام شدهبود. «یان ژیژکا» هنگامی که در سال ۱۴۲۴م درگذشت، وصیت کرد که از پوست بدنش یک کوس جنگی بسازند! طرفداران «یان هوس» در اروپای مرکزی پراکنده شدند، اما همآنان به مرور و تا یکقرن بعد، زمینهی توسعهی پروتستانتیسم را تسهیل کردند! اگر دوست داشتید پُست «مارتین لوتر تکفیر و جنگهای تلخ مذهبی آغاز شد!» بخوانید. در ادامه تصاویری جالب توجه مربوط به دوران «یان هوس» و وقایع پس از مرگش را مشاهده میکنید.
نگارش و گردآوری: قجرتایم
🌐 @His_Tory
ادامهپست قبل...
شورا اظهار داشت که تمام مطالب و آرای مستخرج از کتابش را، بدون هیچگونه ادعا، کتمان و پردهپوشی، تکذیب کند. «یان هوس» امتناع ورزید و نپذیرفت. پس از سهروز بازجویی و شکنجه، و کوششهای بیهودهای که از جانب امپراتور و کاردینالها برای واداشتن او به انکار و تکذیب گفتههایش شد، او را به زندانش بازگرداندند. شورا به وی و به اعضای خود چهار هفته مهلت داد تا مسئله را بهخوبی وارسی کنند؛ زیرا تصمیمگرفتن دربارهی آنچه پیش آمدهبود، برای شورا دشوارتر و بغرنجتر از «یان هوس» بود. چطور میشد بدعتگذاری را زنده گذاشت و بر تمام سیاستها و قتلعامی که به اتهام بدعتگذاری در گذشته صورت گرفته، داغ بطلان نکشید و آنها را جنایات غیر انسانی ندانست…!
سرانجام در روزی چون امروز؛ یعنی ششم جولای سال ۱۴۱۵م، در کلیسای جامع کنستانس، اعضای شورا «یان هوس» را محکوم کردند؛ فرمان دادند تا نوشتههایش را بسوزانند و خود او را برای مجازات به مقامات دولتی سپردند. «یان هوس» را به بیرون شهر (که تودههای هیزم را برای سوزاندنش بر روی هم انباشته بودند) کشانیدند. برای آخرینبار به او پیشنهاد شد که از عقاید خود برگردد و جان خویش را برهاند، لیکن نپذیرفت. شعلههای آتش او را در حالی که سرود میخواند، در میان گرفت. گفته میشود زمانی که «یان هوس» را به چوبهی آدمسوزی بستند و یک روستایی دستهای هیزم را بهپای او ریخت، «یان هوس» از حیرت فریاد زد: «لعنت بر جهل مقدس!»
رفیق قدیمیاش «ژروم پراگی» را برای تماشای اعدام او آوردهبودند؛ در لحظهای که «یان هوس» در آتش میسوخت، وحشت و ترس بر او چیره شدهبود؛ پس در برابر شورا از تعلیمات دوست خود تبری جست. دوباره به زندانش بردند. در زندان به تدریج ترسش از بین رفت و شجاعت خود را بازیافت. تقاضای صحبت کرد و پس از مدتی طولانی او را در شورا حاضر کردند. در شورا به دفاع از دوست آزادیخواهش پرداخت و او دستگاه مخوف دین او را هم در همان محلی که «یان هوس» را سوزانده بودند، به آتش کشید! چون خبر مرگ «یان هوس» به وسیلهی پیکها، به بوهم رسید، یک انقلاب ملی برپا شد و در جریان این انقلاب، «یان ژیژکا» شهسوار یکچشمِ ۶۰ ساله، ارتشی را برای جنگ با قوای «زیگیسمونت» (کسی که به «یان هوس» اماننامه دادهبود) آموزش داد و در چند نبرد، جنگ را بردند و به کشتار روحانیون مسیحی و راهبهها و غارت کلیساها پرداختند؛ این جریان تا حدود ۱۰ سال پیس از مرگ «یان هوس» ادامه یافت و با مرگ «یان ژیژکا» دیگر تمام شدهبود. «یان ژیژکا» هنگامی که در سال ۱۴۲۴م درگذشت، وصیت کرد که از پوست بدنش یک کوس جنگی بسازند! طرفداران «یان هوس» در اروپای مرکزی پراکنده شدند، اما همآنان به مرور و تا یکقرن بعد، زمینهی توسعهی پروتستانتیسم را تسهیل کردند! اگر دوست داشتید پُست «مارتین لوتر تکفیر و جنگهای تلخ مذهبی آغاز شد!» بخوانید. در ادامه تصاویری جالب توجه مربوط به دوران «یان هوس» و وقایع پس از مرگش را مشاهده میکنید.
نگارش و گردآوری: قجرتایم
🌐 @His_Tory
آبراهام لینکلن؛ یکی از بزرگترین رئیسجمهورهای تاریخ آمریکا!
گفته شده است که بوث در ابتدا قصد ربودن را داشت؛ اما سخنرانی ۱۱ آوریل ۱۸۶۵ آبراهام لینکلن در خارج از کاخ سفید و حمایت او از دادن حق و حقوق به سیاهان، خشم بوث را که در جمع مستمعین حضور داشت برانگیخت و در نتیجه نقشهاش را برای ربودن رئیسجمهور تغییر داد و تصمیم گرفت تا او را ترور کند.
🌐 @His_Tory
گفته شده است که بوث در ابتدا قصد ربودن را داشت؛ اما سخنرانی ۱۱ آوریل ۱۸۶۵ آبراهام لینکلن در خارج از کاخ سفید و حمایت او از دادن حق و حقوق به سیاهان، خشم بوث را که در جمع مستمعین حضور داشت برانگیخت و در نتیجه نقشهاش را برای ربودن رئیسجمهور تغییر داد و تصمیم گرفت تا او را ترور کند.
🌐 @His_Tory
مطالعه و مشاهدهی تصاویر این پُست در وبسایت قجرتایم
آبراهام لینکُلن شانزدهمین رئیس جمهور امریکا در ۱۲ فوریه سال ۱۸۰۹م در ایالت ایلی نویْزْ در خانوادهای فقیر به دنیا آمد. وی پس از طی تحصیلات مقدماتی، در رشته حقوق به تحصیل پرداخت و از آن پس به وکالت روی آورد. مدت زمان زیادی طول نکشید که لینکُلن به یکی از بزرگ ترین وکلای ایالت خود تبدیل شد و از آن به بعد وارد فعالیت های سیاسی گردید. لینکلن در سال ۱۸۴۷ بهنمایندگی کنگرهی امریکا انتخاب شد و طی ده سال بعد به دلیل صراحت لهجه و خطابههای سیاسی مهم، در سراسر امریکا به شهرت رسید. او در این خطابهها سخن از بشر دوستی میگفت و علیه تبعیضهای نژادی انتقاد میکرد. وی در نهایت در مبارزات انتخابات ریاست جمهوری امریکا شرکت کرد و در سال ۱۸۶۱م به این مقام دست یافت. در این زمان، میان مردم جنوب و شمال امریکا بر سر بردهفروشی دشمنی درگرفت و به صورت جنگ خونینی درآمد. پرزیدنت لینکُلن به محض روی کار آمدن، مبارزات شدید خود را علیه تبعیضات نژادی آغاز نمود و از آرمان خود عقبنشینی نکرد. او در آغاز این جنگهای داخلی که به جنگهای انفصال مشهورند، پیدرپی شکست میخورد ولی با نیروی تدبیر و شکیبایی خود، دشواریها را به تدریج از سر راه برداشت تااینکه با صدور اعلامیه آزادی بردگان، وعده آزادی همیشگی بردهها را در سراسر امریکا از تاریخ یکم ژانویه ۱۸۶۳م اعلام کرد.
پس از این اعلامیه، جنگهای داخلی امریکا شدت یافت ولی با مقاومت لینکلن، این قانون تصویب شد و بردگی در سراسر امریکا لغو گردید. او هم چنین علاوه بر طرح ایجاد راه آهن سراسری امریکا، نزدیک به ۲۴۰ میلیون هکتار زمین های خالصه را نیز به کشاورزان واگذار نمود. آبراهام لینکلن سرانجام تنها چند روز پس از پایان جنگ های انفصال، در ۱۴ آوریل ۱۸۶۵م و در حالی که دور دوم از دوران ریاست جمهوری خود را میگذراند، توسط یکی از طرفداران بردهداری بهنام “جان ویلکس بوث” در ۵۶ سالگی به قتل رسید.
گفته شده است که بوث در ابتدا قصد ربودن رئیسجمهور را داشت تا در عوض آزادیاش، خواستار آزاد کردن زندانیهای همپیمان خود شود. اما سخنرانی ۱۱ آوریل ۱۸۶۵ لینکلن در خارج از کاخ سفید و حمایت او از دادن حق و حقوق به سیاهان، خشم بوث را که در جمع مستمعین حضور داشت برانگیخت و در نتیجه نقشهاش را برای ربودن لینکلن تغییر داد و تصمیم گرفت تا او را ترور کند. عجیب اینجاست که در همان روز لینکلن بدون “وارد هیل لمون”، محافظ اصلیاش در تئاتر “پسر عموی آمریکائیمان” در فورد شرکت کرد و در همان حالی که تنها محافظ او مشغول قدم زدن بود و پرزیدنت در جای خود در اتاقکی در بالکن نشسته بود، بوث وارد شد و در پشت اتاقک خود را مخفی کرد و منتظر خندهدارترین صحنه تئاتر ماند به این امید که صدای خنده مانع شنیده شدن صدای شلیک گلوله شود. سپس در یکی از خندهدارترین صحنهها، وارد اتاقک رییسجمهور شد و گلولهای به سر او شلیک کرد. گلوله از کنار گوش چپ لینکلن وارد شد و در پشت کره چشم راستش قرار گرفت. هنری رابتن، یکی دیگر از محافظین، برای لحظهای با بوث دست به یقه شد، اما بوث با ضربه چاقو خود را نجات داد و فرار کرد. گفته شده است که جستجو برای پیدا کردن قاتل لینکلن، دوازده روز طول کشید اما در نهایت مامورین فدرال، بوث را در طویلهای در ویرجینیا مورد اصابت گلوله قرار دادند و بعدها اعلام کرد قرار بوده قاتل لینکلن را زنده دستگیر کنند اما یکی از سربازان به اشتباه او را هدف قرار داده و میکشد. پلیس جسد بوث را در قبرستان “گرین مانت” بالتیمور دفن کرد اما از آنجا که هیچ عکس و سندی از جنازه ارائه نکرد برخی تا سالها بعد معتقد بودند قاتل رئیس جمهور کشته نشده و از دست پلیس فرار کرده است، کمااینکه خانواده قاتل لینکلن میگویند که بوث فرار کرده بود و تا ۳۸ سال پس از آن ماجرا هم زنده بوده است.
ادامه در پست بعد...
🌐 @His_Tory
آبراهام لینکُلن شانزدهمین رئیس جمهور امریکا در ۱۲ فوریه سال ۱۸۰۹م در ایالت ایلی نویْزْ در خانوادهای فقیر به دنیا آمد. وی پس از طی تحصیلات مقدماتی، در رشته حقوق به تحصیل پرداخت و از آن پس به وکالت روی آورد. مدت زمان زیادی طول نکشید که لینکُلن به یکی از بزرگ ترین وکلای ایالت خود تبدیل شد و از آن به بعد وارد فعالیت های سیاسی گردید. لینکلن در سال ۱۸۴۷ بهنمایندگی کنگرهی امریکا انتخاب شد و طی ده سال بعد به دلیل صراحت لهجه و خطابههای سیاسی مهم، در سراسر امریکا به شهرت رسید. او در این خطابهها سخن از بشر دوستی میگفت و علیه تبعیضهای نژادی انتقاد میکرد. وی در نهایت در مبارزات انتخابات ریاست جمهوری امریکا شرکت کرد و در سال ۱۸۶۱م به این مقام دست یافت. در این زمان، میان مردم جنوب و شمال امریکا بر سر بردهفروشی دشمنی درگرفت و به صورت جنگ خونینی درآمد. پرزیدنت لینکُلن به محض روی کار آمدن، مبارزات شدید خود را علیه تبعیضات نژادی آغاز نمود و از آرمان خود عقبنشینی نکرد. او در آغاز این جنگهای داخلی که به جنگهای انفصال مشهورند، پیدرپی شکست میخورد ولی با نیروی تدبیر و شکیبایی خود، دشواریها را به تدریج از سر راه برداشت تااینکه با صدور اعلامیه آزادی بردگان، وعده آزادی همیشگی بردهها را در سراسر امریکا از تاریخ یکم ژانویه ۱۸۶۳م اعلام کرد.
پس از این اعلامیه، جنگهای داخلی امریکا شدت یافت ولی با مقاومت لینکلن، این قانون تصویب شد و بردگی در سراسر امریکا لغو گردید. او هم چنین علاوه بر طرح ایجاد راه آهن سراسری امریکا، نزدیک به ۲۴۰ میلیون هکتار زمین های خالصه را نیز به کشاورزان واگذار نمود. آبراهام لینکلن سرانجام تنها چند روز پس از پایان جنگ های انفصال، در ۱۴ آوریل ۱۸۶۵م و در حالی که دور دوم از دوران ریاست جمهوری خود را میگذراند، توسط یکی از طرفداران بردهداری بهنام “جان ویلکس بوث” در ۵۶ سالگی به قتل رسید.
گفته شده است که بوث در ابتدا قصد ربودن رئیسجمهور را داشت تا در عوض آزادیاش، خواستار آزاد کردن زندانیهای همپیمان خود شود. اما سخنرانی ۱۱ آوریل ۱۸۶۵ لینکلن در خارج از کاخ سفید و حمایت او از دادن حق و حقوق به سیاهان، خشم بوث را که در جمع مستمعین حضور داشت برانگیخت و در نتیجه نقشهاش را برای ربودن لینکلن تغییر داد و تصمیم گرفت تا او را ترور کند. عجیب اینجاست که در همان روز لینکلن بدون “وارد هیل لمون”، محافظ اصلیاش در تئاتر “پسر عموی آمریکائیمان” در فورد شرکت کرد و در همان حالی که تنها محافظ او مشغول قدم زدن بود و پرزیدنت در جای خود در اتاقکی در بالکن نشسته بود، بوث وارد شد و در پشت اتاقک خود را مخفی کرد و منتظر خندهدارترین صحنه تئاتر ماند به این امید که صدای خنده مانع شنیده شدن صدای شلیک گلوله شود. سپس در یکی از خندهدارترین صحنهها، وارد اتاقک رییسجمهور شد و گلولهای به سر او شلیک کرد. گلوله از کنار گوش چپ لینکلن وارد شد و در پشت کره چشم راستش قرار گرفت. هنری رابتن، یکی دیگر از محافظین، برای لحظهای با بوث دست به یقه شد، اما بوث با ضربه چاقو خود را نجات داد و فرار کرد. گفته شده است که جستجو برای پیدا کردن قاتل لینکلن، دوازده روز طول کشید اما در نهایت مامورین فدرال، بوث را در طویلهای در ویرجینیا مورد اصابت گلوله قرار دادند و بعدها اعلام کرد قرار بوده قاتل لینکلن را زنده دستگیر کنند اما یکی از سربازان به اشتباه او را هدف قرار داده و میکشد. پلیس جسد بوث را در قبرستان “گرین مانت” بالتیمور دفن کرد اما از آنجا که هیچ عکس و سندی از جنازه ارائه نکرد برخی تا سالها بعد معتقد بودند قاتل رئیس جمهور کشته نشده و از دست پلیس فرار کرده است، کمااینکه خانواده قاتل لینکلن میگویند که بوث فرار کرده بود و تا ۳۸ سال پس از آن ماجرا هم زنده بوده است.
ادامه در پست بعد...
🌐 @His_Tory
مطالعه و مشاهدهی تصاویر این پُست در وبسایت قجرتایم
ادامهی پست قبل...
در سوی دیگر پلیس به جستجو برای یافت همدستان بوث پرداخت و صدها نفر را بازداشت کرد. از این تعداد هشت نفر به همکاری با بوث متهم شدند که چهارنفر آنها به نامهای ماری استوارت، لویس پوول، دیوید هارولد و جورج آتزروترا محاکمه و محکوم به اعدام شدند؛ پلیس اینبار برای اینکه هیچ شائبه ای درباره مرگ چهار نفر به وجود نیاید یک عکاس را مامور کرد از تمام لحظات اعدام عکاسی کند. عکاس اسکاتلندی “الکساندر گاردنر” که برای این منظور در محل اعدام حضور داشت احتمالا مهم ترین عکسهای ثبت شده تاریخ امریکا در آن زمان را عکاسی میکرد. “الکساندر گاردنر” یکی از مشهورترین عکاسان تاریخ عکاسی و از شاگردان “متیو برادی” بود. در دورهی جنگ های داخلی آمریکا از نخستین کسانی بود که به عکاسی جنگ پرداخت. عکسهای او به قدری با کیفیت بودند که اقوام مفقودین جنگ به امید آنکه شاید شانسی وجود داشته باشد و برای آخرین بار چهرهی عزیزانشان را ببیند به نمایشگاههای گادنر میرفتند.”گاردنر” پس از جنگ از “متیو برادی” جدا شد چرا که متیو تعدادی زیادی از عکسهایش را به نام خودش منتشر میکرد.در زیر تعدادی از عکسهای مربوط به همین واقعه را از”گاردنر” میبینید. بههمین علت بودکه چند خط پایانی پُست را به معرفی عکاس اختصاص دادیم.
نگارش و گردآوری: قجرتایم
🌐 @His_Tory
ادامهی پست قبل...
در سوی دیگر پلیس به جستجو برای یافت همدستان بوث پرداخت و صدها نفر را بازداشت کرد. از این تعداد هشت نفر به همکاری با بوث متهم شدند که چهارنفر آنها به نامهای ماری استوارت، لویس پوول، دیوید هارولد و جورج آتزروترا محاکمه و محکوم به اعدام شدند؛ پلیس اینبار برای اینکه هیچ شائبه ای درباره مرگ چهار نفر به وجود نیاید یک عکاس را مامور کرد از تمام لحظات اعدام عکاسی کند. عکاس اسکاتلندی “الکساندر گاردنر” که برای این منظور در محل اعدام حضور داشت احتمالا مهم ترین عکسهای ثبت شده تاریخ امریکا در آن زمان را عکاسی میکرد. “الکساندر گاردنر” یکی از مشهورترین عکاسان تاریخ عکاسی و از شاگردان “متیو برادی” بود. در دورهی جنگ های داخلی آمریکا از نخستین کسانی بود که به عکاسی جنگ پرداخت. عکسهای او به قدری با کیفیت بودند که اقوام مفقودین جنگ به امید آنکه شاید شانسی وجود داشته باشد و برای آخرین بار چهرهی عزیزانشان را ببیند به نمایشگاههای گادنر میرفتند.”گاردنر” پس از جنگ از “متیو برادی” جدا شد چرا که متیو تعدادی زیادی از عکسهایش را به نام خودش منتشر میکرد.در زیر تعدادی از عکسهای مربوط به همین واقعه را از”گاردنر” میبینید. بههمین علت بودکه چند خط پایانی پُست را به معرفی عکاس اختصاص دادیم.
نگارش و گردآوری: قجرتایم
🌐 @His_Tory
تشییع جنازه در ایران؛ آداب خاکسپاری پادشاه صفویه!
تشییع جنازه در ایران و دیگر نقاط جهان به شکلهای متفاوتی صورت میگیرد که بر اساس سنتهای بهجاماندهی تاریخی انجام میپذیرد. برای مثال؛ تشییع جنازهی پادشاهان صفوی در ایران نیز آداب و رسوم ویژهی خود را داشته که در این پست هم با استفاده از یک سفرنامه آن را گردآوری کردهایم.
🌐 @His_Tory
تشییع جنازه در ایران و دیگر نقاط جهان به شکلهای متفاوتی صورت میگیرد که بر اساس سنتهای بهجاماندهی تاریخی انجام میپذیرد. برای مثال؛ تشییع جنازهی پادشاهان صفوی در ایران نیز آداب و رسوم ویژهی خود را داشته که در این پست هم با استفاده از یک سفرنامه آن را گردآوری کردهایم.
🌐 @His_Tory
مطالعه و مشاهدهی تصاویر این پُست در وبسایت قجرتایم
قبل از روایت ماجرای تشییع جنازه در ایران عهد صفوی، باید بدانید که «فرانچسکو کارری» در سال ۱۶۵۱م در ایتالیا متولد شد. وی پس از اتمام تحصیلاتش به سفر در سراسر جهان پرداخت. این سفر او پنجسالونیم طول کشید و از مصر، قسطنطیه، ارمنستان، ایران، هند، چین و فیلیپین دیدن کرد. کارری، شرح سفر خود را در شش جلد با عنوان «سفر در سراسر جهان» در ناپل به چاپ رساند. در جلد دوم این کتاب با عنوان «مشاهدات جالب در ایران در سال ۱۶۹۴م»، کارری به سفر خود در ایران پرداخته که با عنوان «سفرنامهی کارری» توسط دکتر عباس نخجوانی ترجمه شدهاست. در این پست آداب تشییع جنازهی پادشاه ایران را از قلم وی میخوانید.
کارری، جریان مرگ شاهسلیمان صفوی (هشتمین پادشاه از دودمان صفویان) و تشییع جنازه در ایران را چنین توصیف میکند:
روز پنجشنبه حوالیِ ظهر خبر درگذشت شاه در شهر پیچید، بلافاصله «قوللر آغاسی» (رئیس غلامان) با وضعی پریشان و لباسی پارهپاره در گذرها نمایان شد و خبر مرگ شاه را به اطلاع عموم رسانید. جنازهی شاه را به باغ چهلستون منتقل ساختند و زیر فوارهای از مرمر سفید قرار دادند. «غسالباشی» که کارش منحصر به غسل درباریان است، جسد را غسل داد. مزد این کار؛ تمام لباسهای متوفی و محتویات جیبهای وی و جواهراتی است که لباسهای او را زینت دادهاند، حتی روپوشی که جسد را در آن پیچیدهاند نیز به انضمام پنجاه تومان به غسالباشی تعلق میگیرد. پس از پایان غسل، جسد را در یکی از اتاقها میگذارند تا برای دفن در مقبرهی شاهان صفوی به شهر قم حمل کنند.
بعد طبق معمول خاندان سلطنتی، طبیب معالج شاه متوفی فوراً توقیف شد. معمولاً در این موارد طبیب را محکوم به مرگ میکنند یا حبس ابد یا نفی بلد، شنیدم وی را به حبس ابد محکوم کردند. تا پایان ایام عزاداری؛ یعنی تا روز تاجگذاریِ شاه جدید، برای آمرزش روح شاه، هر روز از مطبخ شاهی هزار کنگری، بشقاب بزرگ پلو به ملایان و طلاب داده میشد. قریب صد شتر و قاطر حامل حلوا و اغذیه دیگر پیشاپیش جنازهی شاهسلیمان به راه افتادند، سپس جنازه در تخت روانی پوشیده از حریرِ سیاهِ زربفت که به چهار شتر بسته شدهبود، به حرکت درآمد و به دنبال آن، نظر آغا، وزیر دربار و به پشت سرِ وی دیگر درباریان و حواشی پیاده به تشییع پرداختند. دو سرکردهی عالیمرتبه نیز هر یک عطرسوزی زرین در دست گرفته و در تمام طول راه چوبهای معطر میسوزانیدند تا بوی تعفن جسد شاه به مشام نرسد.
در دنبال آنها، جمعی از نوّاب با آواز ناخوشآیند نوحه و زاری میکردند. در آخر نیز تخت روان پوشیده از حریر سبز و قرمز کشیده میشد. تمام اینان با پای پیاده به راه ادامه میدادند و با سر و صدای زیاد، درحالیکه لباسهای پارهپاره در تَن داشتند، جنازه را دنبال میکردند. فقط اعتمادالدوله به علت پیری و کهولت اجازهی سواری داشت. در اندکمدتی تشییعکنندگان به قریب چند هزار نفر رسید… در باغ صفیمیرزا، جنازه را زیر گنبد بلندی قرار دادند. چند تَن مُلا دُور آن نشسته، قوللر آغاسی آمد و بشقابهای پلو جلوی حاضران گذاشتند، همه سیر شدند و دوباره راه قم را پیش گرفتند. نظم در کار نبود، دزدیهای بسیاری رخ داد، تزئینات اشترها و استرها از میان رفتهبود، روستاییان سرِ راه برای نشاندادن حد اعلای تأثر، گاهی تَن خود را زخمی میکردند…!
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منبع؛ سفرنامهی کارری، جملی کارری، ترجمهی عباس نخجوانی و عبدالعلی کارنگ، مؤسسهی انتشارات فرانکلین، سال ۱۳۴۸خ
پینوشت؛ یک بخش از کتاب که واقعاً در روحیهی حداقل من تأثیر زیادی گذاشت، قسمتی بود که کارری از دلچسبترین و مورد علاقهترین تفریح ایرانیان نوشتهاست. میگوید: از جمله تفریحاتی که در میان مردم جذابیت بیاندازه دارد و خستگیِ آنها را به آسودگیِ خاطر میرساند، نشستن بر سرِ جویبارها و گوشسپردن به صدای آب است… (قریب به مضمون) نظر شما چیست؟
🌐 @His_Tory
قبل از روایت ماجرای تشییع جنازه در ایران عهد صفوی، باید بدانید که «فرانچسکو کارری» در سال ۱۶۵۱م در ایتالیا متولد شد. وی پس از اتمام تحصیلاتش به سفر در سراسر جهان پرداخت. این سفر او پنجسالونیم طول کشید و از مصر، قسطنطیه، ارمنستان، ایران، هند، چین و فیلیپین دیدن کرد. کارری، شرح سفر خود را در شش جلد با عنوان «سفر در سراسر جهان» در ناپل به چاپ رساند. در جلد دوم این کتاب با عنوان «مشاهدات جالب در ایران در سال ۱۶۹۴م»، کارری به سفر خود در ایران پرداخته که با عنوان «سفرنامهی کارری» توسط دکتر عباس نخجوانی ترجمه شدهاست. در این پست آداب تشییع جنازهی پادشاه ایران را از قلم وی میخوانید.
کارری، جریان مرگ شاهسلیمان صفوی (هشتمین پادشاه از دودمان صفویان) و تشییع جنازه در ایران را چنین توصیف میکند:
روز پنجشنبه حوالیِ ظهر خبر درگذشت شاه در شهر پیچید، بلافاصله «قوللر آغاسی» (رئیس غلامان) با وضعی پریشان و لباسی پارهپاره در گذرها نمایان شد و خبر مرگ شاه را به اطلاع عموم رسانید. جنازهی شاه را به باغ چهلستون منتقل ساختند و زیر فوارهای از مرمر سفید قرار دادند. «غسالباشی» که کارش منحصر به غسل درباریان است، جسد را غسل داد. مزد این کار؛ تمام لباسهای متوفی و محتویات جیبهای وی و جواهراتی است که لباسهای او را زینت دادهاند، حتی روپوشی که جسد را در آن پیچیدهاند نیز به انضمام پنجاه تومان به غسالباشی تعلق میگیرد. پس از پایان غسل، جسد را در یکی از اتاقها میگذارند تا برای دفن در مقبرهی شاهان صفوی به شهر قم حمل کنند.
بعد طبق معمول خاندان سلطنتی، طبیب معالج شاه متوفی فوراً توقیف شد. معمولاً در این موارد طبیب را محکوم به مرگ میکنند یا حبس ابد یا نفی بلد، شنیدم وی را به حبس ابد محکوم کردند. تا پایان ایام عزاداری؛ یعنی تا روز تاجگذاریِ شاه جدید، برای آمرزش روح شاه، هر روز از مطبخ شاهی هزار کنگری، بشقاب بزرگ پلو به ملایان و طلاب داده میشد. قریب صد شتر و قاطر حامل حلوا و اغذیه دیگر پیشاپیش جنازهی شاهسلیمان به راه افتادند، سپس جنازه در تخت روانی پوشیده از حریرِ سیاهِ زربفت که به چهار شتر بسته شدهبود، به حرکت درآمد و به دنبال آن، نظر آغا، وزیر دربار و به پشت سرِ وی دیگر درباریان و حواشی پیاده به تشییع پرداختند. دو سرکردهی عالیمرتبه نیز هر یک عطرسوزی زرین در دست گرفته و در تمام طول راه چوبهای معطر میسوزانیدند تا بوی تعفن جسد شاه به مشام نرسد.
در دنبال آنها، جمعی از نوّاب با آواز ناخوشآیند نوحه و زاری میکردند. در آخر نیز تخت روان پوشیده از حریر سبز و قرمز کشیده میشد. تمام اینان با پای پیاده به راه ادامه میدادند و با سر و صدای زیاد، درحالیکه لباسهای پارهپاره در تَن داشتند، جنازه را دنبال میکردند. فقط اعتمادالدوله به علت پیری و کهولت اجازهی سواری داشت. در اندکمدتی تشییعکنندگان به قریب چند هزار نفر رسید… در باغ صفیمیرزا، جنازه را زیر گنبد بلندی قرار دادند. چند تَن مُلا دُور آن نشسته، قوللر آغاسی آمد و بشقابهای پلو جلوی حاضران گذاشتند، همه سیر شدند و دوباره راه قم را پیش گرفتند. نظم در کار نبود، دزدیهای بسیاری رخ داد، تزئینات اشترها و استرها از میان رفتهبود، روستاییان سرِ راه برای نشاندادن حد اعلای تأثر، گاهی تَن خود را زخمی میکردند…!
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
منبع؛ سفرنامهی کارری، جملی کارری، ترجمهی عباس نخجوانی و عبدالعلی کارنگ، مؤسسهی انتشارات فرانکلین، سال ۱۳۴۸خ
پینوشت؛ یک بخش از کتاب که واقعاً در روحیهی حداقل من تأثیر زیادی گذاشت، قسمتی بود که کارری از دلچسبترین و مورد علاقهترین تفریح ایرانیان نوشتهاست. میگوید: از جمله تفریحاتی که در میان مردم جذابیت بیاندازه دارد و خستگیِ آنها را به آسودگیِ خاطر میرساند، نشستن بر سرِ جویبارها و گوشسپردن به صدای آب است… (قریب به مضمون) نظر شما چیست؟
🌐 @His_Tory
تئودور ون گوگ؛ مردی که برای ساخت فیلم گلویش بریده شد!
«تئودور ون گوگ» در سال ۱۹۵۷ میلادی در شهر «لاهه» زاده شد. نام او را به یاد عموی پدرش گذاشتند؛ مردی که عضو نیروهای مقاومت علیه آلماننازی در جنگجهانیدوم بود و در جریان نبرد دستگیر و اعدام شد؛ اما سرنوشت او از صاحب نامش عجیبتر و تلختر بود!
🌐 @His_Tory
«تئودور ون گوگ» در سال ۱۹۵۷ میلادی در شهر «لاهه» زاده شد. نام او را به یاد عموی پدرش گذاشتند؛ مردی که عضو نیروهای مقاومت علیه آلماننازی در جنگجهانیدوم بود و در جریان نبرد دستگیر و اعدام شد؛ اما سرنوشت او از صاحب نامش عجیبتر و تلختر بود!
🌐 @His_Tory
مطالعه و مشاهدهی تصاویر این پُست در وبسایت قجرتایم
در این پست به بررسی زندگی و آثار «تئودور ون گوگ»، فیلمساز و منتقد نامآشنا، میپردازدیم. «تئودور»، در۲۳ جولای سال ۱۹۵۷ میلادی، در شهر «لاهه»، بهدنیا آمد. نام او به یاد عموی پدرش گذاشته شد؛ مردی که عضو نیروهای مقاومت علیه آلماننازی در «جنگ جهانی دوم» بود و در جریان نبرد دستگیر و اعدام شد.
از «حقوق» به «سینما»
«تئودور» در ابتدا به تحصیل حقوق پرداخت اما بهدلیل علاقهاش به سینما، دیگر به تحصیلات حقوقی ادامه نداد و به جهان فیلمسازی روی آورد. او در طول زمان به ساختن فیلمهای متعدد پرداخت که بسیاری از آنها موضوعات سیاسی و اجتماعی داشتند و به افتخارهای بینالمللی نیز نائل شدند. اما شهرت اصلی او نه برای فیلمهایش بلکه بیشتر به خاطر قلم تند و تیزش بود. وی یکی از مشهورترین منتقدان دین اسلام در هلند به شمار میرفت.
مواجهه با «انتقادها»
«تئودور ون گوگ» در مقالاتش با صراحت «اسلام» و «مسلمین بنیادگرا» را «عقبمانده» و «قرونوسطایی» مینامید. همچنین با کارگردانی فیلم «تسلیم» دین اسلام را بهعنوان عامل اصلی سرکوب زنان مسلمان معرفی کرد؛ این اثر نیز باعث خشم مسلمانان شد. پخش این فیلم از تلویزیون واکنشهای تندی را در هلند بههمراه داشت و «ون گوگ» هم تهدید به مرگ شد؛ اما جدی نمیگرفت و به کار خود ادامه میداد!
جرم؟ «ساخت فیلم»!
سرانجام ساعت ۹ صبحِ روز ۲ نوامبر سال ۲۰۰۴ میلادی، در خیابانی نزدیک محلکارش، توسط تروریستی بهنام «محمد بویری» با شلیک چند گلوله به قتل رسید! «محمد» پس از شلیک، به سمت بدن نیمهجان «تئودور» رفت و گلوی او را بُرید و چند نفر از رهگذران را نیز زخمی کرد. پس از این اقدام وحشیانه، «محمد» نامهای را با چاقوی خود به سینهی «تئودور» چسباند که در آن خانم «آیان هیرسی علی»، فعال سیاسی-اجتماعی، فمنیست و نویسندهی فیلمنامهی فیلم «تسلیم» به عنوان قربانی بعدی معرفی شده بود؛ اما او دستگیر شد و به «حبس ابد» بدون هیچ شانسی برای آزادی مشروط محکوم شد.
واکنشها به قتل «تئودور ون گوگ»
این جنایت بدون عواقب نبود؛ پس از انتشار خبر ترور در رسانهها، جمعیت عظیمی از مردم هلند با فراخوانهایی به خیابانها ریخته و این واقعه را محکوم کردند. شهر «آمستردام» که به زادگاه «باروخ اسپینوزا» مشهور است، توان تحمل این بنیادگرایی را نداشت. برخی از معترضین هم برای تلافی میخواستند عملیاتهایی را علیه مساجد انجام دهند؛ که البته پلیس مانع آنها شد و دستگیر شدند. «تئودور ون گوگ» با کشته شدن بهدست یک تروریست، بخاطر ابراز عقیدههای خود، به عنوان مبارز و شهید آزادی بیان تجلیل و تندیسهایی به یاد او ساخته شد. وی همچنان بر روی قلبها و ذهنهای مردم باقیست و بهعنوان یک شخصیت جسور و برجسته بهیاد میماند.
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
🌐 @His_Tory
در این پست به بررسی زندگی و آثار «تئودور ون گوگ»، فیلمساز و منتقد نامآشنا، میپردازدیم. «تئودور»، در۲۳ جولای سال ۱۹۵۷ میلادی، در شهر «لاهه»، بهدنیا آمد. نام او به یاد عموی پدرش گذاشته شد؛ مردی که عضو نیروهای مقاومت علیه آلماننازی در «جنگ جهانی دوم» بود و در جریان نبرد دستگیر و اعدام شد.
از «حقوق» به «سینما»
«تئودور» در ابتدا به تحصیل حقوق پرداخت اما بهدلیل علاقهاش به سینما، دیگر به تحصیلات حقوقی ادامه نداد و به جهان فیلمسازی روی آورد. او در طول زمان به ساختن فیلمهای متعدد پرداخت که بسیاری از آنها موضوعات سیاسی و اجتماعی داشتند و به افتخارهای بینالمللی نیز نائل شدند. اما شهرت اصلی او نه برای فیلمهایش بلکه بیشتر به خاطر قلم تند و تیزش بود. وی یکی از مشهورترین منتقدان دین اسلام در هلند به شمار میرفت.
مواجهه با «انتقادها»
«تئودور ون گوگ» در مقالاتش با صراحت «اسلام» و «مسلمین بنیادگرا» را «عقبمانده» و «قرونوسطایی» مینامید. همچنین با کارگردانی فیلم «تسلیم» دین اسلام را بهعنوان عامل اصلی سرکوب زنان مسلمان معرفی کرد؛ این اثر نیز باعث خشم مسلمانان شد. پخش این فیلم از تلویزیون واکنشهای تندی را در هلند بههمراه داشت و «ون گوگ» هم تهدید به مرگ شد؛ اما جدی نمیگرفت و به کار خود ادامه میداد!
جرم؟ «ساخت فیلم»!
سرانجام ساعت ۹ صبحِ روز ۲ نوامبر سال ۲۰۰۴ میلادی، در خیابانی نزدیک محلکارش، توسط تروریستی بهنام «محمد بویری» با شلیک چند گلوله به قتل رسید! «محمد» پس از شلیک، به سمت بدن نیمهجان «تئودور» رفت و گلوی او را بُرید و چند نفر از رهگذران را نیز زخمی کرد. پس از این اقدام وحشیانه، «محمد» نامهای را با چاقوی خود به سینهی «تئودور» چسباند که در آن خانم «آیان هیرسی علی»، فعال سیاسی-اجتماعی، فمنیست و نویسندهی فیلمنامهی فیلم «تسلیم» به عنوان قربانی بعدی معرفی شده بود؛ اما او دستگیر شد و به «حبس ابد» بدون هیچ شانسی برای آزادی مشروط محکوم شد.
واکنشها به قتل «تئودور ون گوگ»
این جنایت بدون عواقب نبود؛ پس از انتشار خبر ترور در رسانهها، جمعیت عظیمی از مردم هلند با فراخوانهایی به خیابانها ریخته و این واقعه را محکوم کردند. شهر «آمستردام» که به زادگاه «باروخ اسپینوزا» مشهور است، توان تحمل این بنیادگرایی را نداشت. برخی از معترضین هم برای تلافی میخواستند عملیاتهایی را علیه مساجد انجام دهند؛ که البته پلیس مانع آنها شد و دستگیر شدند. «تئودور ون گوگ» با کشته شدن بهدست یک تروریست، بخاطر ابراز عقیدههای خود، به عنوان مبارز و شهید آزادی بیان تجلیل و تندیسهایی به یاد او ساخته شد. وی همچنان بر روی قلبها و ذهنهای مردم باقیست و بهعنوان یک شخصیت جسور و برجسته بهیاد میماند.
نگارش و گردآوری؛ قجرتایم
🌐 @His_Tory
اپیزود پانزدهم پادکست رادیو قجرتایم
وقتیکه دریانورد مشهور «کریستف کلمب» در سفر اکتشافی بر حسب اتفاق به قارهی آمریکا رسید، عدهای از بومیان «سانسالوادور» را دید که «دود» از دهانشان خارج میشود؛ حیرتزده شد و از همانجا بود که استعمال «تنباکو» به سرتاسر جهان رسید. در اپیزود پانزدهم پادکست «رادیو قجرتایم» به داستان شگفتانگیز و پُر رمز و راز همهگیریِ استعمال دخانیات و وقایع پیرامون آن تا رسیدن این گیاه به ایران میپردازیم.
نویسندگان؛ تیم قجرتایم
راوی؛ فرهاد مهرآبادی
برای حمایت از صدای قجرتایم؛ لینک پادکستهای ما را با دوستان و خانوادهی محترم خود به اشتراک بگذارید، سپاسگزاریم.
برای مشاهدهی مطالب و دیگر پادکستهای ما به وبسایت، اینستاگرام، تلگرام و توییتر «قجرتایم» بپیوندید.
🌐 @His_Tory
وقتیکه دریانورد مشهور «کریستف کلمب» در سفر اکتشافی بر حسب اتفاق به قارهی آمریکا رسید، عدهای از بومیان «سانسالوادور» را دید که «دود» از دهانشان خارج میشود؛ حیرتزده شد و از همانجا بود که استعمال «تنباکو» به سرتاسر جهان رسید. در اپیزود پانزدهم پادکست «رادیو قجرتایم» به داستان شگفتانگیز و پُر رمز و راز همهگیریِ استعمال دخانیات و وقایع پیرامون آن تا رسیدن این گیاه به ایران میپردازیم.
نویسندگان؛ تیم قجرتایم
راوی؛ فرهاد مهرآبادی
برای حمایت از صدای قجرتایم؛ لینک پادکستهای ما را با دوستان و خانوادهی محترم خود به اشتراک بگذارید، سپاسگزاریم.
برای مشاهدهی مطالب و دیگر پادکستهای ما به وبسایت، اینستاگرام، تلگرام و توییتر «قجرتایم» بپیوندید.
🌐 @His_Tory
اپیزود شانزدهم پادکست رادیو قجرتایم
در قسمت اول سهگانهی انقلاب دود، از چگونگیِ اکتشاف و انتشار «توتون و تنباکو» گفتیم و به ایران قرن نوزدهم میلادی رسیدیم؛ کشوری که به دودکشی شهره بود و علاوه بر آن، پولدرآوردن از این کسبوکار را خیلی خوب یاد گرفتهبود؛ اما «ناصرالدینشاه قاجار» در سفرش به اروپا، امتیاز «توتون و تنباکو» را به «تالبوت» و شرکت آن «رژی» واگذار کرد. آیا میدانید در این سفرهای فرنگ چه گذشت و جریان این امتیازنامه چه بود؟
نویسندگان؛ تیم قجرتایم
راوی؛ فرهاد مهرآبادی
برای حمایت از صدای قجرتایم؛ لینک پادکستهای ما را با دوستان و خانوادهی محترم خود به اشتراک بگذارید، سپاسگزاریم.
برای مشاهدهی مطالب و دیگر پادکستهای ما به وبسایت، اینستاگرام، تلگرام و توییتر «قجرتایم» بپیوندید.
🌐 @His_Tory
در قسمت اول سهگانهی انقلاب دود، از چگونگیِ اکتشاف و انتشار «توتون و تنباکو» گفتیم و به ایران قرن نوزدهم میلادی رسیدیم؛ کشوری که به دودکشی شهره بود و علاوه بر آن، پولدرآوردن از این کسبوکار را خیلی خوب یاد گرفتهبود؛ اما «ناصرالدینشاه قاجار» در سفرش به اروپا، امتیاز «توتون و تنباکو» را به «تالبوت» و شرکت آن «رژی» واگذار کرد. آیا میدانید در این سفرهای فرنگ چه گذشت و جریان این امتیازنامه چه بود؟
نویسندگان؛ تیم قجرتایم
راوی؛ فرهاد مهرآبادی
برای حمایت از صدای قجرتایم؛ لینک پادکستهای ما را با دوستان و خانوادهی محترم خود به اشتراک بگذارید، سپاسگزاریم.
برای مشاهدهی مطالب و دیگر پادکستهای ما به وبسایت، اینستاگرام، تلگرام و توییتر «قجرتایم» بپیوندید.
🌐 @His_Tory
اپیزود هفدهم پادکست رادیو قجرتایم
به یاد دارید وقتی در مدارس به درس مربوط به نهضت «توتون و تنباکو» رسیدیم، چه نوشته بود؟ «میرزای شیرازی فتوا داد، مردم تحریم کردند؛ پایان»، اما ماجرای انقلاب «توتون و تنباکو» چنین نیست! در این اپیزود قدم به قدم با مردم دورهی ناصری همراه میشویم و این جنبش عظیم را از زاویهی بهتری نگاه میکنیم. چگونه «خِرَد جمعیِ» ایرانیان در آنسالها از همهی ابزارهای موجود برای پیروزیِ جنبش استفاده کرد؟
نویسندگان؛ تیم قجرتایم
راوی؛ فرهاد مهرآبادی
برای حمایت از صدای قجرتایم؛ لینک پادکستهای ما را با دوستان و خانوادهی محترم خود به اشتراک بگذارید، سپاسگزاریم.
برای مشاهدهی مطالب و دیگر پادکستهای ما به وبسایت، اینستاگرام، تلگرام و توییتر «قجرتایم» بپیوندید.
🌐 @His_Tory
به یاد دارید وقتی در مدارس به درس مربوط به نهضت «توتون و تنباکو» رسیدیم، چه نوشته بود؟ «میرزای شیرازی فتوا داد، مردم تحریم کردند؛ پایان»، اما ماجرای انقلاب «توتون و تنباکو» چنین نیست! در این اپیزود قدم به قدم با مردم دورهی ناصری همراه میشویم و این جنبش عظیم را از زاویهی بهتری نگاه میکنیم. چگونه «خِرَد جمعیِ» ایرانیان در آنسالها از همهی ابزارهای موجود برای پیروزیِ جنبش استفاده کرد؟
نویسندگان؛ تیم قجرتایم
راوی؛ فرهاد مهرآبادی
برای حمایت از صدای قجرتایم؛ لینک پادکستهای ما را با دوستان و خانوادهی محترم خود به اشتراک بگذارید، سپاسگزاریم.
برای مشاهدهی مطالب و دیگر پادکستهای ما به وبسایت، اینستاگرام، تلگرام و توییتر «قجرتایم» بپیوندید.
🌐 @His_Tory