رمز حیات
43 subscribers
1.92K photos
152 videos
1 file
128 links
سری جدید فعالیت رمز حیات بر محوریت احادیث شریف کتاب اصول کافی می باشد. از همراهیتان سپاسگزاریم.

ارتباط با ناشر رمز حیات
@dmin_ramzehayat
سایت رمز حیات
www.ramzehayat.ir
اینستاگرام
www.instagram.com/ramzehayat/
Download Telegram
#اصول_کافی
#کتاب_حجت
#باب_آنچه_ادعاى_امامت_راستگو_را_از_دروغگو_معلوم_می_كند

حدیث شماره ۱۷
قسمت چهارم

پدرم به خانه برگشت و كسی نزد محمد (نوه امام حسن عليه السلام) فرستاد كه در كوه اشقر جهينه بود و از مدينه تا آنجا دو شب راه بود و او را مژده داد كه به حاجت و مطلوبش رسيده است. سپس پس از سه روز پدرم به (خانه ان حضرت) بازگشت که بر در خانه نگاه داشته شدیم، در صورتى كه هر گاه مى‌آمديم از ما جلوگيرى نميشد و فرستاده (ای كه رفت براى ما اجازه ورود بگيرد) دير آمد، سپس به ما اجازه دادند، ما خدمتش رسيديم، من گوشه اطاق نشستم. و پدرم نزديك حضرت رفت و سرشان را بوسيد و گفت: قربانت گردم بار ديگر اميدوار و آرزومند خدمتت رسيدم، اميد و آرزويم گسترده و بسيار است، اميدوارم به حاجت خود نائل آيم، امام صادق (عليه السلام) به او فرمودند: «من تو را به خدا پناه مي دهم از اينكه متعرض اين كار شوى كه صبح و شام در فكر آن هستى، و مي ترسم كه اين اقدام شرى به تو رساند.»

@Ramzehayat
#اصول_کافی
#کتاب_حجت
#باب_آنچه_ادعاى_امامت_راستگو_را_از_دروغگو_معلوم_می_كند

حدیث شماره ۱۷
قسمت پنجم

گفتگوى آنها ادامه پيدا كرد و سخن به جائى رسيد كه پدرم نمي خواست، و از جمله سخنان پدرم اين بود كه به چه جهت حسين (علیه السلام) به امامت سزاوارتر از حسن (علیه السلام) شد؟(چرا امامت به فرزندان امام حسين (علیه السلام) رسيد و به فرزندان امام حسن (علیه السلام) نرسيد؟) امام صادق (عليه السلام) فرمودند: «خدا رحمت كند حسن (علیه السلام) را و رحمت كند حسين (علیه السلام) را، براى چه اين سخن به ميان آوردى‌؟» پدرم گفت زيرا اگر حسين (عليه السلام) عدالت ميورزيد، سزاوار بود امامت را در بزرگترين فرزند امام حسن (عليه السلام) قرار دهد. امام صادق (عليه السلام) فرمودند: «همانا خداى تبارك و تعالى كه به محمد (صلّى اللّه عليه و آله) وحى فرستاد، به خواست خود وحى فرستاد و با هيچ كس از مخلوقش مشورت نكرد، و محمد (صلّى اللّه عليه و آله) على (عليه السلام) را به آنچه خواست دستور داد و او هم چنانچه دستور داشت عمل كرد، ما درباره على (علیه السلام) نگوئيم، جز همان بزرگداشت و تصديقى را كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) فرموده است.

@Ramzehayat
#اصول_کافی
#کتاب_حجت
#باب_آنچه_ادعاى_امامت_راستگو_را_از_دروغگو_معلوم_می_كند

حدیث شماره ۱۷
قسمت ششم

اگر حسين (علیه السلام) دستور مي داشت كه به بزرگسالتر وصيت كند يا آنكه امامت را ميان فرزندان خود و امام حسن (علیه السلام) نقل و انتقال دهد عمل مي كرد، او نزد ما متهم نيست كه امامت را براى خود ذخيره كرده باشد، در صورتى كه او مي رفت و امامت را مي گذاشت. او به آنچه مأمور بود، رفتار كرد، و او (از طرف مادرت) جد تو و (از طرف پدرت) عموى تو است. اگر نسبت به او خوب گوئى، چقدر براى تو شايسته است، و اگر زشت گوئى خدا تو را بيامرزد. پسر عمو! سخن مرا بشنو و اطاعت كن به خدائى كه جز او شايسته پرستشى نيست، من نصيحت و خيرخواهى را از تو باز نداشتم، چگونه (باز دارم در صورتى كه تو پسر عمو و بزرگتر فاميل منى‌؟!) ولى تو را نمى‌بينم كه عمل كنى [حال تو چگونه باشد، در صورتى كه تو را عمل‌كننده نبينم]، و امر خدا هم برگشت ندارد.

@Ramzehayat
#اصول_کافی
#کتاب_حجت
#باب_آنچه_ادعاى_امامت_راستگو_را_از_دروغگو_معلوم_می_كند

حدیث شماره ۱۷
قسمت هفتم

پدرم در اينجا خوشحال شد (زيرا از جمله اخير حضرت فهميد كه خدا به آنها پيشرفتى ميد هد، اگر چه به عقيده امام صادق نابجا و باطل باشد) امام صادق (عليه السلام) (چون خوشحالى نابجاى او را ديد) به او فرمودند: «به خدا تو مي دانى كه او (يعنى محمد پسر تو كه مدعى امامت و در مقام خروج است) همان لوچ چشم موى پيشانى برگشته، سياه رنگى است كه در ته سيلگاه سدّه أشجع كشته مى‌شود.» (گويا خبرى غيبى به اين مضمون از پيغمبر يا امامان سابق صادر شده بود كه خود عبد اللّه هم آن را مي دانست) پدرم گفت: او آن نيست. به خدا سوگند كه او در برابر يك روز (ظلم بنى اميه و بنى عباس) يك روز مي جنگد و در برابر يك ساعت، يك ساعت و در برابر يك سال، يك سال، و به خونخواهى تمام فرزندان ابى طالب قيام مي كند. امام صادق (عليه السلام) به او فرمودند: «خدا تو را بيامرزد، چقدر مي ترسم كه اين (مصراع) بيت بر رفيق ما (پسر تو) منطبق شود. منتك نفسك في الخلاء ضلالا. «نفست در خلوت به تو وعده‌هاى دروغ و محال داده» نه به خدا، او بيشتر از چهار ديوار مدينه را به دست نمى‌آورد، و هر چه تلاش كند و خود را به مشقت افكند، دامنه فعاليتش به طائف نرسد.

@Ramzehayat
Forwarded from التجا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸از انتظار خسته شدی؟!
راهکاری برای تقویت روحیه انتظار

#استوری_مهدوی
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
@Elteja
#اصول_کافی
#کتاب_حجت
#باب_آنچه_ادعاى_امامت_راستگو_را_از_دروغگو_معلوم_می_كند

حدیث شماره ۱۷
قسمت هشتم

اين مطلب ناچار واقع شود، از خدا بترس و بر خود و برادرانت رحم كن، به خدا من او را نامبارك ترين نطفه اى ميدانم كه صلب مردان به زهدان زنان ريخته است. به خدا كه او در ميان خانه‌هاى سده اشجع كشته مى‌شود، گويا اكنون او را برهنه و روى خاك افتاده مى‌بينم كه خشتى ميان دو پايش هست، و اين جوان هم هر چه بشنود سودش ندهد - موسى بن عبد اللّه گويد: مقصودش من بودم - او هم همراهش خروج كند و شكست خورد و رفيقش (محمد) كشته شود، سپس می رود و با پرچم ديگرى خروج كند و سپهبد آن (ابراهيم كه به خونخواهى برادرش محمد قيام كند) كشته شود و لشكرش پراكنده شود، اگر (اين پسر يعنى موسى) از من بپذيرد، بايد در آنجا از بنى عباس امان خواهد، تا خدا فرج دهد و به تحقيق من مي دانم كه اين امر عاقبت ندارد.

@Ramzehayat
#اصول_کافی
#کتاب_حجت
#باب_آنچه_ادعاى_امامت_راستگو_را_از_دروغگو_معلوم_می_كند

حدیث شماره ۱۷
قسمت نهم

و تو هم مي دانى و ما هم مي دانيم كه پسر چشم لوچ، سياه رنگ، موى پيشانى برگشته تو، در ته رودخانه سده أشجع در ميانه خانه ها كشته خواهد شد. پدرم برخاست و مي گفت: بلكه خدا ما را از تو بى‌نياز م يكند و تو هم (چون دولت ما را ببينى) خودت از اين عقيده برمي گردى يا آنكه خدا تو را برمي گرداند با ديگران، و از اين سخنان مقصودى ندارى جز اينكه ديگران را از ما بگردانى و تو وسيله سرپيچى آنها شوى، امام صادق (عليه السلام) فرمودند: «خدا مي داند كه من جز خيرخواهى و هدايت تو را نمي خواهم و من جز كوشش در اين راه تكليفى ندارم.» پدرم برخاست و از شدت خشم جامه‌اش به زمين مي كشيد، امام صادق (عليه السلام) خود را به او رسانيد و فرمودند: «به تو خبر دهم كه من از عمويت كه دائى تو هم هست (يعنى امام سجاد عليه السلام كه هم دائى عبد اللّه است به واسطه اينكه فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام) مادر اوست و هم پسر عموى او، كه به واسطه احترامش او را عمو خوانده است) شنيدم مي فرمود: «تو و پسران پدرت كشته مي شويد، اگر از من مي پذيرى و عقيده دارى كه به نحو احسن دفاع كنى، بكن. به خدائى كه جز او شايان پرستشى نيست و او به پنهان و آشكار داناست و رحمان و رحيم است و بزرگوار و برتر از خلق خود است، من دوست دارم همه فرزندان و عزيزترين آنها و عزيزترين خانواده‌ام را قربانت كنم، و نزد من چيزى با تو برابر نيست، خيال مكن كه من با تو دوروئى كردم.»

@Ramzehayat
#اصول_کافی
#کتاب_حجت
#باب_آنچه_ادعاى_امامت_راستگو_را_از_دروغگو_معلوم_می_كند

حدیث شماره ۱۷
قسمت دهم

پدرم متأسف و خشمگين از نزدش خارج شد. سپس حدود بيست شب گذشت كه مأمورين ابى جعفر (منصور خليفه عباسى) آمدند و پدر و عموهايم: سليمان بن حسن و حسن بن حسن و ابراهيم بن حسن، و داود بن حسن و على بن حسن و سليمان بن داود بن حسن و على بن ابراهيم بن حسن و حسن بن جعفر بن حسن و طباطباء ابراهيم بن اسماعيل بن حسن و عبد اللّه بن داود را گرفتند و به زنجير بستند و بر محمل هاى برهنه و بی زین نشانيدند و ايشان را در نمازگاه عمومى نگه داشتند تا مردم سرزنششان كنند، ولى مردم به حال آنها رقت كرده و از سرزنش خوددارى كردند، سپس آنها را بردند و جلو در مسجد پيغمبر (صلّى اللّه عليه و آله) نگه داشتند. عبد اللّه بن ابراهيم جعفرى گويد: خديجه دختر عمر بن على به ما گفت: چون آنها را جلو در مسجد كه باب جبرئيلش گويند نگه داشتند، امام صادق (عليه السلام) پيدا شد و (از شدت غضب) همه عبايش روى زمين بود، آنگاه از در مسجد بيرون آمد و سه مرتبه فرمودند: «خدا شما را لعنت كند، اى گروه أنصار.» شما براى چنين كارى با پيغمبر معاهده و بيعت نكرديد،(چرا با اولادش چنين رفتار مي كنيد؟!) همانا به خدا من آزمند بودم (و از نصيحت كوتاهى نكردم) ولى مغلوب شدم، قضاى خدا بازگشت ندارد.» سپس حركت كردند و يكى از کفشهایشان را به پا كردند و ديگرى در دستشان بود و تمام دنباله عبايش را به زمين مي كشيدند و به خانه خود رفتند و بيست شب تب كردند و شب و روز گريه مي كردند كه ما نسبت به او نگران شديم - اين بود گفتار خديجه-.

@Ramzehayat
Forwarded from عقیق واعظین
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥مظلومیت امیرالمومنین علی علیه السلام در زمان ظهور
🔺#آیت_الله_بهجت
🔹عقیق واعظین
@vaezin
#اصول_کافی
#کتاب_حجت
#باب_آنچه_ادعاى_امامت_راستگو_را_از_دروغگو_معلوم_می_كند

حدیث شماره ۱۷
قسمت یازدهم

جعفرى گويد: موسى بن عبد اللّه بن حسن نقل كرد كه چون محملهاى ايشان پيدا شد امام صادق (عليه السلام) از مسجد برخاست و به جانب محملى كه عبد اللّه بن حسن در آن بود، برفت تا با او سخن گويد، ولى به شدت از ایشان جلوگيرى شد و پاسبانى به ایشان حمله كرد و او را كنار زد و گفت: از اين مرد دور شو، همانا خدا تو را و ديگران را كارگزارى كند، سپس ايشان را به كوچه ها بردند و امام صادق (عليه السلام) به منزلش برگشت و هنوز به بقيع نرسيده بودند كه آن پاسبان به بلاى سختى گرفتار شد، شترش به او لگدى زد كه رانش خرد شد و همان جا درگذشت. آنها را بردند و ما مدتى بوديم تا محمد بن عبد اللّه بن حسن آمد و خبر داد كه ابو جعفر (منصور) پدر و عموهاى او را كشت، غير از حسن بن جعفر و طباطبا و على بن ابراهيم و سليمان بن داود و داود بن حسن و عبد اللّه بن داود. در اين هنگام محمد بن عبد اللّه ظهور كرد و مردم را به بيعت خود دعوت نمود و من سومين كس از بيعت‌كنندگانش بودم، مردم اجتماع كردند [مردم را گرد آورد، مردم عهد و پيمان بستند] و هيچ يك از قريش و انصار و عرب با او مخالفت نكرد.

@Ramzehayat