یک سال زندگی آگاهانه
ششم فروردین
دوستان عزیز سلام
به آگاهی روز ششم فروردین خوش آمدین
فایلهای بالا ، فایل صوتی و پی دی اف از صفحه کتاب هست. جهت مطالعه خدمتتون ارسال شد.
روز خوبی داشته باشین 🧡🌹🙏
سولماز سلطان زاده
ششم فروردین
دوستان عزیز سلام
به آگاهی روز ششم فروردین خوش آمدین
فایلهای بالا ، فایل صوتی و پی دی اف از صفحه کتاب هست. جهت مطالعه خدمتتون ارسال شد.
روز خوبی داشته باشین 🧡🌹🙏
سولماز سلطان زاده
داشتن و بودن - اریک فروم
ما آدمها به جای آنکه زندگی کنیم و باشیم فقط در حال جمع کردن و | داشتن | هستیم. ما به پدیده ها به چشم مایملک نگاه می کنیم و به آنها چنگ می زنیم تا پیش خودمان نگه داریمشان. ما به جای آنکه دنبال دانستن باشیم ، دنبال جمع کردن اطلاعات هستیم. به جای آنکه از پول لذت ببریم، دنبال ذخیره کردن برای آینده هستیم، به جای آنکه به بچه هایمان فرصت حضور و زندگی کردن بدهیم، سعی می کنیم مثل یک دارایی آنها را داشته باشیم، تا آنطور که ما می خواهیم زندگی کنند و به آنچه ما باور داریم، ایمان بیاورند ....
به جای آنکه از لحظه ای که در آن هستیم لذت ببریم ، سعی می کنیم با عکس گرفتن، آن لحظه و خاطره را تصاحب کنیم و... شاید یک نتیجه این تمایل ما به داشتن و نگه داشتن، این باشد که مرتب دنبال ثبات می گردیم. می خواهیم همه چیز را به بهترین حالت آن حفظ کنیم. دوست داریم همیشه جوان بمانیم و سالم. دوست داریم وسایلی که به ما مربوط است ، نو و سالم باقی بمانند ... در همه اینها ما دنبال | ثبات| و | قرار| هستیم ، و از این بابت متحمل اضطراب و رنج می شویم
اگر جرات داشته باشیم این قانون را بپذیریم که دنیا بی ثبات است و هیچ چیز پایدار نیست، به آرامش بزرگی می رسیم.| همه چیز گذرا و فانی است ، فقط اوست که می ماند | و چون مولانا این قانون را از شمس آموخته بود، به یک شادی و آرامش عمیق رسیده بود. ما برای آنکه | قرار| را حفظ کنیم ، بی قرار می شویم.
یکی از نتایج ملاقات شمس با مولانا آن بود که فهمید تنها اصل ثابت جهان، بی ثباتی است. فقط بی ثباتی است که ثبات دارد و ما مدام در حال نقض این مهم ترین قانون جهان هستیم مدام می خواهیم قرار و ثبات را حفظ کنیم در حالی که اصل جهان بر بی ثباتی و تغییر است. از همین لحظه ها لذت ببر!
جمله بی قراری ات از طلب قرار توست
طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت
@rezabafti
ما آدمها به جای آنکه زندگی کنیم و باشیم فقط در حال جمع کردن و | داشتن | هستیم. ما به پدیده ها به چشم مایملک نگاه می کنیم و به آنها چنگ می زنیم تا پیش خودمان نگه داریمشان. ما به جای آنکه دنبال دانستن باشیم ، دنبال جمع کردن اطلاعات هستیم. به جای آنکه از پول لذت ببریم، دنبال ذخیره کردن برای آینده هستیم، به جای آنکه به بچه هایمان فرصت حضور و زندگی کردن بدهیم، سعی می کنیم مثل یک دارایی آنها را داشته باشیم، تا آنطور که ما می خواهیم زندگی کنند و به آنچه ما باور داریم، ایمان بیاورند ....
به جای آنکه از لحظه ای که در آن هستیم لذت ببریم ، سعی می کنیم با عکس گرفتن، آن لحظه و خاطره را تصاحب کنیم و... شاید یک نتیجه این تمایل ما به داشتن و نگه داشتن، این باشد که مرتب دنبال ثبات می گردیم. می خواهیم همه چیز را به بهترین حالت آن حفظ کنیم. دوست داریم همیشه جوان بمانیم و سالم. دوست داریم وسایلی که به ما مربوط است ، نو و سالم باقی بمانند ... در همه اینها ما دنبال | ثبات| و | قرار| هستیم ، و از این بابت متحمل اضطراب و رنج می شویم
اگر جرات داشته باشیم این قانون را بپذیریم که دنیا بی ثبات است و هیچ چیز پایدار نیست، به آرامش بزرگی می رسیم.| همه چیز گذرا و فانی است ، فقط اوست که می ماند | و چون مولانا این قانون را از شمس آموخته بود، به یک شادی و آرامش عمیق رسیده بود. ما برای آنکه | قرار| را حفظ کنیم ، بی قرار می شویم.
یکی از نتایج ملاقات شمس با مولانا آن بود که فهمید تنها اصل ثابت جهان، بی ثباتی است. فقط بی ثباتی است که ثبات دارد و ما مدام در حال نقض این مهم ترین قانون جهان هستیم مدام می خواهیم قرار و ثبات را حفظ کنیم در حالی که اصل جهان بر بی ثباتی و تغییر است. از همین لحظه ها لذت ببر!
جمله بی قراری ات از طلب قرار توست
طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت
@rezabafti
*ضحاک*
داستان ضحاک یکی از جالبترین قصههای شاهنامه است :
۱ - ضحاک عرب و از قوم سامی است و پایتخت او بیتالمقدس است .
(منطقه مورد مناقشه در طول تاریخ) ولی بر ایران زمین اسطوره ای با ترفندی سلطه می یابد!!!
چه رویای عجیبی است این کابوس فردوسی و هنوز داستان مشابه اش بر سر ایران و ایرانی تکرار میشود ...
۲ - شیطان در هیأت یک آشپز به استخدام دربار درمیآید و برای نخستینبار به ضحاک پرهیزگار و دیندار ، گوشت میخوراند .
طعم پرندگان بریان به مذاق ضحاک خوش میآید و تصمیم به تشویق آشپز جدید میگیرد.
(نماد طعم شیرین قدرت)
۳ - ضحاک ، آشپز را بهحضور میطلبد و از او تمجید میکند و بهاو میگوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلبمیکند ، آشپز که همان شیطان است میگوید بوسه بر شانههای شاه بهترین پاداش برای من است.
(نماد سردوشی و درجات قدرت و تملق که هنوز در سلسله مراتب نظام دنیوی باقی مانده است ...)
شاه از این تملق آشپز خوشش میآید و اجازه بوسه میدهد !
۴ - روز بعد شانههای شاه زخم میشود و پس از مدتی زخمها باز میشوند و دو مار سیاه (نشانه ارتجاع و ظلمت) از زخمها بیرونمیآیند ، مارها تمایل دارند از گوشهای ضحاک بهداخل روند و مغز سر او را بخورند !
شیطان این بار به هیأت حکیم ظاهر میشود و میگوید تنها راه بقای شاه این است که هر روز دو جوان را قربانیکند و مغز سر آنان را به مارها بدهد تا سیر شوند و اشتهایی برای خوردن مغز شاه نداشتهباشند !
۵ - هر روز دو پسر جوان ایرانی به قید قرعه دستگیر میشوند و به آشپزخانه دربار آورده میشوند ، ظاهرا عدالت برقرار است و بهکسی ظلمنمیشود .
ولی روزانه مغز سر دو جوان ، غذای مارها می شود ، باشد که مغز شاه سالم بماند.
قیمت مغز شاه سالانه بیش از هفتصد مغز جوان است!
۶ - هیچکس جرأت مقاومت ندارد و ایرانیان کماکان دچار این گفتمان هستند که :
« بگذار همسایه فریاد بزند ، چرا من ؟؟ » و خشنودی هر خانواده ایرانی ایناست که امروز نوبت جوان آنها نشدهاست .
ضرب المثل «از این ستون به ستون دیگر فرج است» اما زمان به نوبت طی میشود ...
۷- «ارمایل» و «گرمایل» دو نفری که اداره کننده آشپزخانه دربار هستند تصمیم به اقدامی «میاندارانه» می گیرند.
آنها فکر میکنند که اگر هر روز یک جوان را قربانیکنند و مغز سر آن جوان را با مغز سر یک گوسفند مخلوط کنند ، مارها تغییر طعم مغز را متوجه نمیشوند و با اینحساب آنها میتوانند در طول یک سال ، سیصد و شصت و پنج جوان را نجاتدهند .
جالب اینجاست که مارها «مغز» میخواهند ، فقط مغز !
نه قلب ، نه جگر ، نه ران ، نه دست ، فقط مغز !
(جایگاه ادراک و عقل . جایگاهی که برای حکومتها همواره مشکل ایجاد میکند ، جایگاه دگراندیشی...)
پس هرکس که مغز ندارد خوشبگذراند ، مارها فقط مغز طلبمیکنند .
آنهم مغز جوان .
۸ - اقدام میان دارانه دو آشپز جواب میدهد !
مارها طعم مغز مخلوط را تشخیص نمیدهند و هر روز از دو جوان که به آشپزخانه سلطنتی سپرده میشوند یکی آزاد میشود !
ارمایل و گرمایل خشنودند که درسال ۳۶۵ نفر را نجات دادهاند ، دیدن نیمه پر لیوان ! غافل از استمرار ظلم و ستم....
۹ - ارمایل و گرمایل هر روز یک جوان را آزاد میکنند و بهاو میگویند سر به بیابان بگذارد و در شهرها آفتابی نشود که اگر معلوم شود او از آشپزخانه حکومتی گریخته ، هم او خوراک مارها میشود و هم سر ارمایل و گرمایل .
(فرار مغزها)
۱۰ - «کاوه » آهنگر بود و سه جوانش خوراک مارهای حکومتی شدهبودند ، کاوه دگرگون بود ، اگر ارمایل و گرمایل هم سهجوان داده بودند شاید مثل کاوه دگرگون می شدند ...
۱۱ - ضحاک ماردوش تصمیم میگیرد از رعایا نامهای بگیرد مبنی بر اینکه سلطانی دادگر است !
(جلب رای مردم و تایید حکومت . بظاهر دموکراسی مردم سالاری)
رعایا اطاعت میکنند و به صف میایستند تا طوماری را امضاکنند بهنفع دادگری ضحاک !
میایستند و امضا میکنند .
در صف میایستند و امضاء میکنند .
در صف میایستند و ....
(تکرار کاری بیهوده در طول سالهای حکومت ضحاک . به امید واهی تغییر ....)
۱۲- اما نوبت به کاوه میرسد ، او امضا نمیکند ، بلکه طومار را پارهمیکند ، فریاد میزند که تو بیدادگری .
کاوه نمیترسد!
۱۳- فریاد کاوه ، ضحاک و درباریان را وحشتزده میکند : این فریاد دلیرانه شمارش معکوس سقوط ضحاک است.
۱۴ - کاوه آهنگر با پیشبند چرمی که هنگام کار بر تن می پوشید را بر سر نیزه میکند و این پرچم نماد قیامش میشود ، درفش کاویانی .
(نماد وحدت یک پارچگی)
۱۵ - با پیوستن جوانان آزاد شده از مسلخ ضحاک به کاوه ، قیام علیه ضحاک آغاز می شود .
فردوسی بزرگمرد ایران زمین چه حکایت زیبایی را نقل میکند ...
اسطوره ی ماندگاری یعنی اینچنین نگاه کردن ...
@rezabafti
داستان ضحاک یکی از جالبترین قصههای شاهنامه است :
۱ - ضحاک عرب و از قوم سامی است و پایتخت او بیتالمقدس است .
(منطقه مورد مناقشه در طول تاریخ) ولی بر ایران زمین اسطوره ای با ترفندی سلطه می یابد!!!
چه رویای عجیبی است این کابوس فردوسی و هنوز داستان مشابه اش بر سر ایران و ایرانی تکرار میشود ...
۲ - شیطان در هیأت یک آشپز به استخدام دربار درمیآید و برای نخستینبار به ضحاک پرهیزگار و دیندار ، گوشت میخوراند .
طعم پرندگان بریان به مذاق ضحاک خوش میآید و تصمیم به تشویق آشپز جدید میگیرد.
(نماد طعم شیرین قدرت)
۳ - ضحاک ، آشپز را بهحضور میطلبد و از او تمجید میکند و بهاو میگوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلبمیکند ، آشپز که همان شیطان است میگوید بوسه بر شانههای شاه بهترین پاداش برای من است.
(نماد سردوشی و درجات قدرت و تملق که هنوز در سلسله مراتب نظام دنیوی باقی مانده است ...)
شاه از این تملق آشپز خوشش میآید و اجازه بوسه میدهد !
۴ - روز بعد شانههای شاه زخم میشود و پس از مدتی زخمها باز میشوند و دو مار سیاه (نشانه ارتجاع و ظلمت) از زخمها بیرونمیآیند ، مارها تمایل دارند از گوشهای ضحاک بهداخل روند و مغز سر او را بخورند !
شیطان این بار به هیأت حکیم ظاهر میشود و میگوید تنها راه بقای شاه این است که هر روز دو جوان را قربانیکند و مغز سر آنان را به مارها بدهد تا سیر شوند و اشتهایی برای خوردن مغز شاه نداشتهباشند !
۵ - هر روز دو پسر جوان ایرانی به قید قرعه دستگیر میشوند و به آشپزخانه دربار آورده میشوند ، ظاهرا عدالت برقرار است و بهکسی ظلمنمیشود .
ولی روزانه مغز سر دو جوان ، غذای مارها می شود ، باشد که مغز شاه سالم بماند.
قیمت مغز شاه سالانه بیش از هفتصد مغز جوان است!
۶ - هیچکس جرأت مقاومت ندارد و ایرانیان کماکان دچار این گفتمان هستند که :
« بگذار همسایه فریاد بزند ، چرا من ؟؟ » و خشنودی هر خانواده ایرانی ایناست که امروز نوبت جوان آنها نشدهاست .
ضرب المثل «از این ستون به ستون دیگر فرج است» اما زمان به نوبت طی میشود ...
۷- «ارمایل» و «گرمایل» دو نفری که اداره کننده آشپزخانه دربار هستند تصمیم به اقدامی «میاندارانه» می گیرند.
آنها فکر میکنند که اگر هر روز یک جوان را قربانیکنند و مغز سر آن جوان را با مغز سر یک گوسفند مخلوط کنند ، مارها تغییر طعم مغز را متوجه نمیشوند و با اینحساب آنها میتوانند در طول یک سال ، سیصد و شصت و پنج جوان را نجاتدهند .
جالب اینجاست که مارها «مغز» میخواهند ، فقط مغز !
نه قلب ، نه جگر ، نه ران ، نه دست ، فقط مغز !
(جایگاه ادراک و عقل . جایگاهی که برای حکومتها همواره مشکل ایجاد میکند ، جایگاه دگراندیشی...)
پس هرکس که مغز ندارد خوشبگذراند ، مارها فقط مغز طلبمیکنند .
آنهم مغز جوان .
۸ - اقدام میان دارانه دو آشپز جواب میدهد !
مارها طعم مغز مخلوط را تشخیص نمیدهند و هر روز از دو جوان که به آشپزخانه سلطنتی سپرده میشوند یکی آزاد میشود !
ارمایل و گرمایل خشنودند که درسال ۳۶۵ نفر را نجات دادهاند ، دیدن نیمه پر لیوان ! غافل از استمرار ظلم و ستم....
۹ - ارمایل و گرمایل هر روز یک جوان را آزاد میکنند و بهاو میگویند سر به بیابان بگذارد و در شهرها آفتابی نشود که اگر معلوم شود او از آشپزخانه حکومتی گریخته ، هم او خوراک مارها میشود و هم سر ارمایل و گرمایل .
(فرار مغزها)
۱۰ - «کاوه » آهنگر بود و سه جوانش خوراک مارهای حکومتی شدهبودند ، کاوه دگرگون بود ، اگر ارمایل و گرمایل هم سهجوان داده بودند شاید مثل کاوه دگرگون می شدند ...
۱۱ - ضحاک ماردوش تصمیم میگیرد از رعایا نامهای بگیرد مبنی بر اینکه سلطانی دادگر است !
(جلب رای مردم و تایید حکومت . بظاهر دموکراسی مردم سالاری)
رعایا اطاعت میکنند و به صف میایستند تا طوماری را امضاکنند بهنفع دادگری ضحاک !
میایستند و امضا میکنند .
در صف میایستند و امضاء میکنند .
در صف میایستند و ....
(تکرار کاری بیهوده در طول سالهای حکومت ضحاک . به امید واهی تغییر ....)
۱۲- اما نوبت به کاوه میرسد ، او امضا نمیکند ، بلکه طومار را پارهمیکند ، فریاد میزند که تو بیدادگری .
کاوه نمیترسد!
۱۳- فریاد کاوه ، ضحاک و درباریان را وحشتزده میکند : این فریاد دلیرانه شمارش معکوس سقوط ضحاک است.
۱۴ - کاوه آهنگر با پیشبند چرمی که هنگام کار بر تن می پوشید را بر سر نیزه میکند و این پرچم نماد قیامش میشود ، درفش کاویانی .
(نماد وحدت یک پارچگی)
۱۵ - با پیوستن جوانان آزاد شده از مسلخ ضحاک به کاوه ، قیام علیه ضحاک آغاز می شود .
فردوسی بزرگمرد ایران زمین چه حکایت زیبایی را نقل میکند ...
اسطوره ی ماندگاری یعنی اینچنین نگاه کردن ...
@rezabafti
Forwarded from S R
☯زندگی براساس حکمت تائو-
گفتار اول
🌈تائویی که بتوان از آن سخن گفت، تائوی واقعی نیست من دوست دارم با حس کردن، درک کردن و تجربه نمودن این ناشناخته ی پرشکوه،غرق در وجد و سرور شوم.
وین دایر
#تائو
@rezabafti
گفتار اول
🌈تائویی که بتوان از آن سخن گفت، تائوی واقعی نیست من دوست دارم با حس کردن، درک کردن و تجربه نمودن این ناشناخته ی پرشکوه،غرق در وجد و سرور شوم.
وین دایر
#تائو
@rezabafti
Forwarded from کلاس خودشناسی
20190522_030113.m4a
22.7 MB