همه ایستاده بودند.
حتی یکی نمیتوانست بنشیند.
انتظار است دیگر،
لعنتی...
مثل بی خوابی،
دلت میخواهد بنشینی،
خسته ای،
اما نمیتوانی.
دلت میخواهد آب بخوری ،
اما جا نداری.
دلت میخواهد بایستی،
ولی مگر می شود
همه اش ایستاد.
و اگر بخواهی قدم بزنی،
کجا بروی ؟ ...
"عباس معروفی"
@Sheri_ke_Zendegist
حتی یکی نمیتوانست بنشیند.
انتظار است دیگر،
لعنتی...
مثل بی خوابی،
دلت میخواهد بنشینی،
خسته ای،
اما نمیتوانی.
دلت میخواهد آب بخوری ،
اما جا نداری.
دلت میخواهد بایستی،
ولی مگر می شود
همه اش ایستاد.
و اگر بخواهی قدم بزنی،
کجا بروی ؟ ...
"عباس معروفی"
@Sheri_ke_Zendegist
خواهرم اولين هديه اش را
در زير زمين
لابلاى لباس هاى بى حوصله،
تشت هاى وارونه،
لابلاى گلهاى تزئينى پنهان مى كرد
و هر از چندگاهى
به بهانه ى درس و كتاب
هديه اش را بر مى داشت
و مى رفت هواخورى
خواهرم عاشقى نكرد
و تا آمد جاى قلب اش را نشان مان بدهد
مردى حلقه اى به او انداخت
و تا آشپزخانه
او را به زور روى زمين كشيد!
@Sheri_ke_Zendegist
#بهرنگ_قاسمى
در زير زمين
لابلاى لباس هاى بى حوصله،
تشت هاى وارونه،
لابلاى گلهاى تزئينى پنهان مى كرد
و هر از چندگاهى
به بهانه ى درس و كتاب
هديه اش را بر مى داشت
و مى رفت هواخورى
خواهرم عاشقى نكرد
و تا آمد جاى قلب اش را نشان مان بدهد
مردى حلقه اى به او انداخت
و تا آشپزخانه
او را به زور روى زمين كشيد!
@Sheri_ke_Zendegist
#بهرنگ_قاسمى
Forwarded from عکس ها و متون ناب
من از مرگ
دختری را به یاد دارم
که بر خلافِ عزرائیل...
از من دور میشُد! .
#عباس_معروفی
https://telegram.me/joinchat/BeMGhz9woy5KtHOOqNJFOA
دختری را به یاد دارم
که بر خلافِ عزرائیل...
از من دور میشُد! .
#عباس_معروفی
https://telegram.me/joinchat/BeMGhz9woy5KtHOOqNJFOA
Forwarded from عکس ها و متون ناب
نزدیک نیمه مرداد شده بود..
سردش بود..
میلرزید..
پتو را جمع کرده بود دور خودش نزدیک شومینه خاموش نشسته بود..
هنینطور برای خودش اشک می آمد..
از سرمایی خورده بود که اسفند چند سال پیش در سینه اش گذاشته بود ...
#داریوش_فقیهی
@Sheri_ke_Zendegist
سردش بود..
میلرزید..
پتو را جمع کرده بود دور خودش نزدیک شومینه خاموش نشسته بود..
هنینطور برای خودش اشک می آمد..
از سرمایی خورده بود که اسفند چند سال پیش در سینه اش گذاشته بود ...
#داریوش_فقیهی
@Sheri_ke_Zendegist
Forwarded from عکس ها و متون ناب
مهمترین کاری که
یک پدر می تواند
برای فرزندانش انجام دهد
این است که
عاشقِ مادرشان باشد...!
تئودر_هسبورگ
@Sheri_ke_Zendegist
یک پدر می تواند
برای فرزندانش انجام دهد
این است که
عاشقِ مادرشان باشد...!
تئودر_هسبورگ
@Sheri_ke_Zendegist
Forwarded from عکس ها و متون ناب
خورشید مردّد است، کمرنگ شده
هر چیز که دست میزنم سنگ شده
انگار که حال و روز دنیا خوش نیست
شاید که دلت برای من تنگ شده!
سید مهدی موسوی
@Sheri_ke_Zendegist
هر چیز که دست میزنم سنگ شده
انگار که حال و روز دنیا خوش نیست
شاید که دلت برای من تنگ شده!
سید مهدی موسوی
@Sheri_ke_Zendegist
Forwarded from عکس ها و متون ناب
تکه ای از من
سر ریز کرده کنار قابلمه
تکه ای
رنگ باخته در تابلو
تکه ای
پیر شده در آینه
تکه ای...
تکه ای...
تکه ای...
#زنی چهل تکه ام
در تکه هائی رنگارنگ
که جیغ می زنند کنار هم
جیغ می زنند و نمی رسند
جیغ می زنند و نمی رسند
باید آفتاب را
از روی دیوار جمع کنم
زیباییم را از آینه
بدوم دنبال تکه ای
که باد برد
نگران نباش عزیزم
بدون من هم
دنیا می گذرد
#فریال_معین
@Sheri_ke_Zendegist
سر ریز کرده کنار قابلمه
تکه ای
رنگ باخته در تابلو
تکه ای
پیر شده در آینه
تکه ای...
تکه ای...
تکه ای...
#زنی چهل تکه ام
در تکه هائی رنگارنگ
که جیغ می زنند کنار هم
جیغ می زنند و نمی رسند
جیغ می زنند و نمی رسند
باید آفتاب را
از روی دیوار جمع کنم
زیباییم را از آینه
بدوم دنبال تکه ای
که باد برد
نگران نباش عزیزم
بدون من هم
دنیا می گذرد
#فریال_معین
@Sheri_ke_Zendegist
Forwarded from عکس ها و متون ناب
Forwarded from عکس ها و متون ناب
@Sheri_ke_Zendegist
شهریور دختری ست که بلوغ را پشت سر گذاشته طبعش گرم است و احساسش به خنکی پس از باران است, دهانش بوی جنگل های باران خورده شمال را میدهد و تنش به لطافت شنهای جاری در دل شبهای کویر است, توی آغوشش زندگی آرام خوابیده است.
شهریور جان است ...
#ای_لیا
#ازمیان_همینطوری_های_روزانه
شهریور دختری ست که بلوغ را پشت سر گذاشته طبعش گرم است و احساسش به خنکی پس از باران است, دهانش بوی جنگل های باران خورده شمال را میدهد و تنش به لطافت شنهای جاری در دل شبهای کویر است, توی آغوشش زندگی آرام خوابیده است.
شهریور جان است ...
#ای_لیا
#ازمیان_همینطوری_های_روزانه
Forwarded from عکس ها و متون ناب
امروز که پاییز به من تاخته؛
و پنجرههایم را گرفته،
نیاز دارم که نامت را بر زبان بیاورم.
نیاز دارم که آتش کوچکی برافروزم.
به لباس نیاز دارم،
به بارانی؛
و به تو...
ای ردای بافتهشده از
شکوفهی پرتقال و گلهای شببو!
#نزار_قبانی
@Sheri_ke_Zendegist
و پنجرههایم را گرفته،
نیاز دارم که نامت را بر زبان بیاورم.
نیاز دارم که آتش کوچکی برافروزم.
به لباس نیاز دارم،
به بارانی؛
و به تو...
ای ردای بافتهشده از
شکوفهی پرتقال و گلهای شببو!
#نزار_قبانی
@Sheri_ke_Zendegist
اگر یک روز از من بپرسند قویترین انسانهای دنیا چه کسانی هستند؟
جواب میدهم؛
زنانی که تنهایی را یاد گرفتهاند.
@sheri_ke_zendegist
#جمال_ثریا
جواب میدهم؛
زنانی که تنهایی را یاد گرفتهاند.
@sheri_ke_zendegist
#جمال_ثریا
پاییز آمدهست که خود را ببارمت!
پاییز: نامِ دیگرِ «من دوست دارمت»
.
بر باد میدهم همهی بودِ خویش را
یعنی تو را به دست خودت میسپارمت!
باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو...
وقتی که در میان خودم میفشارمت
پایان تو رسیده گلِ کاغذیِ من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت
اصرار میکنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا میگذارمت!
پاییز من، عزیزِ غمانگیزِ برگریز!
یک روز میرسم... و تو را میبهارمت!!
.
سید مهدی موسوی
@sheri_ke_zendegist
پاییز: نامِ دیگرِ «من دوست دارمت»
.
بر باد میدهم همهی بودِ خویش را
یعنی تو را به دست خودت میسپارمت!
باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو...
وقتی که در میان خودم میفشارمت
پایان تو رسیده گلِ کاغذیِ من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت
اصرار میکنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا میگذارمت!
پاییز من، عزیزِ غمانگیزِ برگریز!
یک روز میرسم... و تو را میبهارمت!!
.
سید مهدی موسوی
@sheri_ke_zendegist
Forwarded from عکس ها و متون ناب
حالِ خرابِ حضرتِ پاییز ،
مالِ من
شأنِ نزولِ سورهی باران
بهنامِ تو
تنها نه من به مهرِ تو
آبان به جان شدم
دلتنگیِ دقایقِ
آذر به نامِ تو ...!
علیرضا رنجبر
@Sheri_ke_Zendegist
مالِ من
شأنِ نزولِ سورهی باران
بهنامِ تو
تنها نه من به مهرِ تو
آبان به جان شدم
دلتنگیِ دقایقِ
آذر به نامِ تو ...!
علیرضا رنجبر
@Sheri_ke_Zendegist
ده سال بعد از حال این روزام
با کافـه هـای بــی تو درگیرم
گفتم جهان بی تو یعنی مرگ
ده سال ِ رفتــی و نمی میرم
ده سال بعد از حال این روزام
تو تــوی آغـــوش یکی خوابی
من گفتم و دکتر موافق نیست
تو بهتـــر از قرصـــای اعصابــی
ده سال بعـــد از حــال این روزام
من چهل سالم می شه و تنهام
با حوصـــله ،قرمز، سفید ، آبی
رنگین کمون می سازم از قرصام
می ترسم از هر چی که جا مونده
از ریمل ِ با گریـــه هـــــــا جـــــاری
از سایه روشن های بعد از ظهر
از شوهری کـــه دوستش داری
گرم ِ هم آغوشی و لبخندین
توُ بستر ِ بـــی تابتون تا صبح
تکلیف تنهـاییــم روشن بود
مثل چراغ ِ خوابتون تا صبح
ده سال ِ که لب هام و می بندم
با بوسه هــــای تلـــخ هر جایـی
ده سال ِ وقتی شعر می خونم
لبخند ِ روی صندلــــی هــایــی
یه عمر بعد از حال این روزام
یـــه پیرمردم توی ِ یـــه کافه
بارون دلم می خواد ،هوا اما
مثل موهای دخترت صـــافه...
@Sheri_ke_Zendegist
با کافـه هـای بــی تو درگیرم
گفتم جهان بی تو یعنی مرگ
ده سال ِ رفتــی و نمی میرم
ده سال بعد از حال این روزام
تو تــوی آغـــوش یکی خوابی
من گفتم و دکتر موافق نیست
تو بهتـــر از قرصـــای اعصابــی
ده سال بعـــد از حــال این روزام
من چهل سالم می شه و تنهام
با حوصـــله ،قرمز، سفید ، آبی
رنگین کمون می سازم از قرصام
می ترسم از هر چی که جا مونده
از ریمل ِ با گریـــه هـــــــا جـــــاری
از سایه روشن های بعد از ظهر
از شوهری کـــه دوستش داری
گرم ِ هم آغوشی و لبخندین
توُ بستر ِ بـــی تابتون تا صبح
تکلیف تنهـاییــم روشن بود
مثل چراغ ِ خوابتون تا صبح
ده سال ِ که لب هام و می بندم
با بوسه هــــای تلـــخ هر جایـی
ده سال ِ وقتی شعر می خونم
لبخند ِ روی صندلــــی هــایــی
یه عمر بعد از حال این روزام
یـــه پیرمردم توی ِ یـــه کافه
بارون دلم می خواد ،هوا اما
مثل موهای دخترت صـــافه...
@Sheri_ke_Zendegist
با ما شبی نبود که در خون سفر نکرد
این خانه بیهراس٬ شبی را سحر نکرد
صد در زدیم در پی یک شعله٬ ای دریغ!
یک دست٬ یک چراغ ز یک خانه بر نکرد
با آسمان هر آنچه دم از العطش زدیم
ابر کرامتش٬ مژهای نیز تر نکرد
تنها به قدر روزنهای بود٬ همتش
مهتاب نیز کاری از این بیشتر نکرد
مثل همیشه فاجعه٬ ناگاه در رسید
آوار هیچ وقت٬ کسی را خبر نکرد
این بار٬ رفت رستم و اسفندیار ماند
سیمرغ نیز٬ مکر و فسونش اثر نکرد
و آن تیر گز – به ترکشمان آخرین امید –
این بار اثر به دیدهی آن خیرهسر نکرد
دانسته بس پدر٬ دل فرزند بر درید
کاری که هیچ تهمتنی با پسر نکرد
شد تشت پر ز خون سیاووشها٬ ولی
یک تن به پای مردی اینان٬ خطر نکرد
چون موریانه٬ بیشهی ما را ز ریشه خورد
کاری که کرد تفرقه با ما٬ تبر نکرد
حسین منزوی
@Sheri_ke_Zendegist
این خانه بیهراس٬ شبی را سحر نکرد
صد در زدیم در پی یک شعله٬ ای دریغ!
یک دست٬ یک چراغ ز یک خانه بر نکرد
با آسمان هر آنچه دم از العطش زدیم
ابر کرامتش٬ مژهای نیز تر نکرد
تنها به قدر روزنهای بود٬ همتش
مهتاب نیز کاری از این بیشتر نکرد
مثل همیشه فاجعه٬ ناگاه در رسید
آوار هیچ وقت٬ کسی را خبر نکرد
این بار٬ رفت رستم و اسفندیار ماند
سیمرغ نیز٬ مکر و فسونش اثر نکرد
و آن تیر گز – به ترکشمان آخرین امید –
این بار اثر به دیدهی آن خیرهسر نکرد
دانسته بس پدر٬ دل فرزند بر درید
کاری که هیچ تهمتنی با پسر نکرد
شد تشت پر ز خون سیاووشها٬ ولی
یک تن به پای مردی اینان٬ خطر نکرد
چون موریانه٬ بیشهی ما را ز ریشه خورد
کاری که کرد تفرقه با ما٬ تبر نکرد
حسین منزوی
@Sheri_ke_Zendegist
حوضی داشتم
با ماهی ی قرمزی
در آبش
خوش داشتم ببینم
ماهی قرمزم بر فراز چنارها
پرواز کند
به حوض نگاه کردم
خالی بود
فراز چنارها کلاغی می پرید
و ماهی ی قرمزم میان نوکش
تکان تکان می خورد.
#بیژن_الهی
@Sheri_ke_Zendegist
#جوانی_ها
با ماهی ی قرمزی
در آبش
خوش داشتم ببینم
ماهی قرمزم بر فراز چنارها
پرواز کند
به حوض نگاه کردم
خالی بود
فراز چنارها کلاغی می پرید
و ماهی ی قرمزم میان نوکش
تکان تکان می خورد.
#بیژن_الهی
@Sheri_ke_Zendegist
#جوانی_ها
ساعت برای با تو نشستن حسود بود
این روزها به هرچه گذشتم کبود بود
هر سایه ای که دست تکان داد، دود بود
این روزها ادامه ی نان و پنیر و چای
اخبار منفجر شده ی صبح زود بود
جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیست
محبوب من چقدر جهان بی وجود بود!
ما همچنان به سایه ای از عشق دلخوشیم
عشقی که زخم و زندگی اش تار و پود بود
پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید
ساعت برای با تو نشستن حسود بود
دنیا نخواست؟ یا من و تو کم گذاشتیم؟
با من بگو قرار من این ها نبود! بود؟!
عبدالجبار کاکایی
@Sheri_ke_Zendegist
این روزها به هرچه گذشتم کبود بود
هر سایه ای که دست تکان داد، دود بود
این روزها ادامه ی نان و پنیر و چای
اخبار منفجر شده ی صبح زود بود
جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیست
محبوب من چقدر جهان بی وجود بود!
ما همچنان به سایه ای از عشق دلخوشیم
عشقی که زخم و زندگی اش تار و پود بود
پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید
ساعت برای با تو نشستن حسود بود
دنیا نخواست؟ یا من و تو کم گذاشتیم؟
با من بگو قرار من این ها نبود! بود؟!
عبدالجبار کاکایی
@Sheri_ke_Zendegist
Blogfa
ساعت برای با تو نشستن حسود بود
ساعت برای با تو نشستن حسود بود -
افسوس که آنچه برده ام باختنی ست
بشناخته ها تمام نشناختنی ست
بگذاشته ام هرآنچه باید برداشت
برداشته ام هرآنچه بگذاشتنی ست...
@Sheri_ke_Zendegist
خواجه نصیرالدین طوسی
بشناخته ها تمام نشناختنی ست
بگذاشته ام هرآنچه باید برداشت
برداشته ام هرآنچه بگذاشتنی ست...
@Sheri_ke_Zendegist
خواجه نصیرالدین طوسی
زمین شناس حقیری تو را رصد میکرد
به تو ستاره خوبم نگاه بد میکرد
کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم
کسی که محو تو میشد مرا لگد میکرد
تو ماه بودی و بوسیدنت، نمیدانی…
چه ساده داشت مرا هم بلند قد میکرد
بگو به ساحل چشمت که من نرفته چطور
به سمت جاذبه ای تازه جزر و مد میکرد
چه دیده ها که دلت را به وعده خوش کردند
چه وعدهها که دل من ندیده رد میکرد
کنون کشیده کنار و نشسته در حجله
کسی که راه شما را همیشه سد میکرد
❅♥❅♥❅♥
کاظم بهمنی @Sheri_ke_Zendegist
به تو ستاره خوبم نگاه بد میکرد
کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم
کسی که محو تو میشد مرا لگد میکرد
تو ماه بودی و بوسیدنت، نمیدانی…
چه ساده داشت مرا هم بلند قد میکرد
بگو به ساحل چشمت که من نرفته چطور
به سمت جاذبه ای تازه جزر و مد میکرد
چه دیده ها که دلت را به وعده خوش کردند
چه وعدهها که دل من ندیده رد میکرد
کنون کشیده کنار و نشسته در حجله
کسی که راه شما را همیشه سد میکرد
❅♥❅♥❅♥
کاظم بهمنی @Sheri_ke_Zendegist