Paiiz.com
67 subscribers
21 photos
6 videos
3 files
67 links
پاییز ـ نوشته‌های سالار کاشانی
www.paiiz.com
https://t.me/SalarKashani
https://t.me/paiizcom
Download Telegram
پساشارلاتانیزم
http://paiiz.com/?p=1816
حدود پانزده سال پیش استاد محترمی داشتم که می‌گفت ما در دوران «پساشارلاتانیزم» زندگی می‌کنیم. عصری که شیادی در آن قاعده است نه استثنا.

ما پنج-شش نفر بودیم در آن کلاس که استادْ نظریه‌ی پساشارلاتانیزمش را حین پاک کردن تخته سفید با غیظ و نفرت، به طعنه شرح می‌داد. خندیدیم. چند سال بعد استادِ واضع نظریه از دانشگاه اخراج/بازنشسته شد. نتوانست خودش را با مختصات عصر جدیدی که نام مناسبی به آن داده بود تطبیق دهد. مقارن اخراج استاد، ما پنج-شش نفر رفته بودیم که هر کدام به نحوی گلیم خودمان را در دنیای شارلاتان‌ها از آب بکشیم. از بین ما حالا یکی مُرده است، یکی-دو نفر در بیرون جهان شارلاتان‌های فارسی‌زبان رخت افکنده‌اند، از یکی-دونفرشان بی‌خبرم و من – دروغ چرا – در طول همه‌ی این سال‌ها مثل آونگی در مرز‌های عصر جدید با ناکجای بیرونِ آن در نوسان بوده‌ام.

در عصر پساشارلاتانیزم شرم از کرده‌های بد و پاسداشت شرافت آدم از جمله‌ ارزش‌های متحجرانه‌اند. فقط آدم‌های تاریخ‌گذشته، اُمُل‌ها به عواقب اخلاقی رفتارشان فکر می‌کنند. فقط آدم‌های متعلق به عصر ماقبل‌اند که خیال می‌کنند راستی بر دروغ ارجح است و عقب‌افتادگان‌اند که هنوز نمی‌فهمند در عصر جدید فرقی بین راست و دروغ نیست. وقاحت ارزش برتر عصر پساشارلاتانیزم است. هر چه وقیح‌تر، فرادست‌تر. مثل همیشه که نوید دوران‌های جدید را با شور و اشتیاق گروهی از روشنفکران می‌دهند، منادیان وقاحت عصر جدید هم از نخبگان‌اند. آن‌ها الگوهای رفتاری نوین را به جویندگان پیشرفت و تحول عرضه می‌کنند.

پانزده سال از حرف استاد گذشته و حالا اصول شارلاتانیزم قواعد بلامنازع حاکم بر بازی زندگی در عصر جدید شده‌اند. تخطی از آن‌ها بازیگران را به صورت خودکار به بیرون از محیط بازی پرتاب می‌کند. تماشاچیانِ کم‌استعداد با ذوق و هیجان بازی نوابع وقاحت را بر صحنه نگاه می‌کنند و مجذوب تردستی انسان‌های تراز عصر جدید بر صحنه، از این که خود جزئی از بازی نیستند حسرت می‌خورند.

شیادان از شش جهت راه‌ها را بسته‌اند و –مایه‌ی تأسف است اما – من فکر می‌کنم گرد شهر گشتن با چراغ دیگر حاصلی ندارد. «آوارگی کوه و بیابانم آرزوست». حیرانم و می‌ترسم از این‌که می‌بینم چطور آدم‌های بسیار «به تدریج» تبدیل به گرگان آدم‌خوار می‌شوند. غیر کناره گرفتن از بازی و سر به بیابان گذاشتن راهی هست؟ آقای شاعر اگر در دوران پرحرفی بی‌معنای استوری‌ها و توییت‌ها عمرش به دنیا بود، جا داشت این تکه از شعرش را بچسباند به سردر خانه‌ی مجازی‌اش و بعد برای همیشه سکوت کند:
Paiiz.com pinned a photo
مشروطه، باور به عاملیت فردی و جمعی – پاییز
http://paiiz.com/?p=1829
کشف جمعی بزرگ
از مجموعه یادداشت‌های «در حاشیه‌ی خیابان انقلاب»
خانه و محل کار من در حاشیه‌ی خیابان انقلاب است. در پاییز 1401 به عنوان آدمی حاشیه‌ای و از زاویه‌ی دید همین حاشیه به دنیای متحول اطرافم نگاه می‌کنم و دریافت‌هایم را می‌نویسم برای هر کس که بخواند.
http://paiiz.com/?p=1861
گاهی به نظر می‌رسد کشف کردن و فهمیدن در لحظه‌ای خاص و اسطوره‌ای رخ می‌دهد، اما واقعیت این است که در بیشتر موارد چنین نیست. سابقه‌ای طولانی از رنجِ اندیشیدن پشت بیشتر کشف‌هاست. اما وقتی به آستانه‌ی فهمیدن می‌رسیم،‌ بعد از آن لحظه‌ی شورانگیز، چیزی عوض می‌شود. فهم (و نه دانستنِ) هر چیز ناخودآگاه به بخشی از دستگاه ذهنی ما تبدیل می‌شود، دستگاهی که به کمک آن برای خود به دنیا معنا می‌دهیم و آن را درمی‌یابیم. حتا انکار موقت و تعمدی و مصلحتی آن‌چه فهمیده‌ایم، تغییر چندانی در سازوکار این دستگاه ذهنی درونی پدید نمی‌آورد.
گاهی پیش‌درآمد رخدادهای بزرگ اجتماعی کشف‌هایی جمعی است. گروه پرشماری از آدم‌ها در نقطه‌ای از زمان به فهمی مشترک می‌رسند که به شیوه‌ای همسان و همزمان نحوه‌ی درک آن‌ها را از جهان اجتماعی مشترکشان تغییر می‌دهد. از آن لحظه‌ی شورانگیزِ کشف جمعی به بعد دگرگونی‌ای در معنای جامعه، دوست، دشمن، تحولی در درک مسایل فردی و اجتماعی و راه حل‌های احتمالی آن‌ها شکل می‌گیرد که تغییر آن معناها و ادراک‌ها و دریافت‌های تازه فقط موکول است به کشف جمعی بعدی و نیازمند زمان نسبتن طولانی. پس قاعده همان است: وقتی چیزی را می‌فهمیم، نمی‌توانیم به‌راحتی به لحظه‌ی قبل از کشف آن بازگردیم، چه در زندگی فردی چه اجتماعی.
کشف جمعی بزرگ مردم ایران در پاییز سال 1401 این بود:‌ حق زندگی مقدم بر همه‌ی حق‌ها، آرمان زندگی مقدم بر همه‌ی آرمان‌هاست و بزرگترین مانعی که در برابر زندگی ایستاده، چه از حیث ذهنی و چه عینی، دستگاه سیاسی و ایدئولوژی آن است. این کشف بزرگ جمعی (درست یا غلط) اکنون در گستره‌ی وسیعی از جمعیت ایران رخ داده است و تأکید می‌کنم که بازگشتن به لحظه‌ی پیش از آن قابل تصور نیست. بر اساس همین دلایل ساده است که من فکر می‌کنم جامعه‌ی ایران از پاییز 1401 وارد دوران تازه‌‌ی بی‌بازگشتی شده و از این به بعد هر اتفاق خوب و بدی هم که بیفتد، ما به پیش از این پاییز بازنخواهیم گشت.
http://paiiz.com/?p=1861
یکی از جنبه‌های تأمل‌برانگیز این کشف جمعی بزرگ، تمایز بنیادی آن از گفتار عمومی روشنفکرانی است که پیش از آن در فضای فکری ایران اجازه‌ی سخن گفتن داشتند. گفتارهای آنان در طول دهه‌ی اخیر پر است از مفاهیمی مثل حکمرانی خوب، جامعه‌ی مدنی، دموکراسی، توانمندسازی و البته نئولیبرالیسم. این مفاهیم به وضع جامعه‌ی ایران بی‌ربط نیستند.
گروهی می‌گفتند ایران نه در شرایطی خاص که گرفتار همان جریانی است که حالا همه‌ی مردم جهان از آن در رنج‌اند،‌ یعنی نئولیبرالیسم که با گفتمان اسلام سیاسی ترکیب شده است و یکی از مهم‌ترین راهکارهاشان بازگشت به شعارهای عدالت‌ورزانه‌ی انقلاب اسلامی بود. اگرچه گمان می‌کنم حقیقتی در این روایت وجود دارد، اما کمترین خطای آن ساده‌سازی و تقلیل مسئله‌ی ایران است برای تطبیق زورکی آن با فرمولی ساده که از تجربه‌ی تاریخی یکسره متفاوتی ترجمه شده است. دشمنان در این فرمول طرفداران اقتصاد بازارند که با از میدان به در کردن آن‌ها و سرنگونی هژمونی جهانیشان اوضاع روبه‌راه می‌شود. پس عمل سیاسی معنادار در این روایت همان سرنگونی نظام جهانی سرمایه‌داری است و بس. ضرورتن لازم نیست که نظریه‌ای حاوی دروغ‌های شاخدار باشد تا آن را پشتیبان وضع موجود بدانیم. اگر نظریه را الگویی، نقشه‌ای برای پیدا کردن راه بدانیم، روایت نئولیبرالیسم در ایران تنها نقشه‌ای است برای گم کردن راه،‌ برای نشانه‌گیری غلط و در نهایت برای بازتولید وضع تباه موجود.
گروه دوم اهالی حکمرانی خوب و اصلاحات و جامعه‌ی مدنی و توانمندسازی بودند که باز هم مثل همیشه با ترجمه‌ی فرمول‌ها برای نجات ایران اعلام آمادگی می‌کردند. این‌جا نمی‌توانم از ابراز نظر شخصی‌ام خودداری کنم که این گروه در میان روشنفکران مدرن ایرانی از جمله‌ی تباه‌ترین‌ها بودند. می‌خواستند اتوموبیلی را که موتورش ترکیده بود و سوختی نداشت با تعویض تایرها راه بیندازند. از نظر آن‌ها مشکلی بنیادی در کار نیست؛ با دستکاری پیچ و مهره‌های سیستم و در نهایت تعویض بعضی قطعات اوضاع درست می‌شود. اصلاح شیوه‌ی حکمرانی آخرین دستپخت آن‌ها برای نظام سیاسی بود و روشن است که چیزی اصلاح نشد. در طول بیش از دو دهه کوشش عملی آن‌ها هرگز نشد یک گام به جلو برداریم و بی‌درنگ پس از آن دو گام به عقب برنگردیم. جالب‌ترین بخش داستان این جماعت اما برای من این است که در طول همه‌ی این سال‌ها با وجود پشتکار خستگی‌ناپذیرشان برای نصیحت حاکمان و ورود عملی به عرصه‌ی اجرایی برای اصلاحات، هسته‌ی مرکزی نظام جمهوری اسلامی هرگز آن‌ها را جدی نگرفت. حاکمان بهتر از آن‌ها می‌فهمیدند فرمول‌های ظاهرن جادویی آن‌ها از دنیایی دیگر می‌آیند، متعلق به رژیم حقیقت دیگری هستند و در گفتمان جمهوری اسلامی کار نمی‌کنند. حقیقت از منظر نظام جمهوری اسلامی با حقیقت مد نظر واضعان نظریه‌ی حکمرانی خوب از زمین تا آسمان فاصله دارد. در روزهای پاییز 1401 همچنان سرسخت‌ترین مؤمنان به اصلاحات را می‌توانید در رسانه‌ها ببینید که همان حرف‌های همیشه را تکرار می‌کنند. جعبه ابزار به دست، با گردن کج و مثل همیشه خطاب به حاکمان حرف می‌زنند نه مردم و خلاصه‌ی حرفشان این است: «اگر مرحمت بفرمایید اجازه بدهید کمی پیچ‌ها را سفت کنم».
کشف جمعی بزرگ بخش گسترده‌ای از  ایرانیان در پاییز 1401 عبور از این گفتارها و گفتمان‌ها بود. آنان دریافتند که باید طالب چیزی بنیادی‌تر باشند: حق زندگی. آنان دریافتند پیش از همراه شدن در مبارزه‌ای جهانی علیه سرمایه‌داری، قبل از تلاش برای داشتن حکمرانی خوب باید امکان زندگی کردن داشته باشند. و نظام سیاسی باید تسهیل‌کننده‌ی زندگی‌شان باشد، نه مانع آن. این خواست زندگی چنان جامع و بنیادی است که می‌توانیم آن را یک کشف جمعی بزرگ تاریخی بنامیم. کشفی که مردم از دل زندگی عملی چند نسل به آن پی بردند نه با مرور کتاب‌ها و نظریه‌ها و ترجمه‌ی فرمول‌های رسیدن به خوشبختی سیاسی. این کشف در عین جامعیت و مترقی بودن آن‌چنان ساده است که بی‌توجهی روشنفکران ایرانی پیش از پاییز 1401 به آن عجیب به نظر می‌رسد.
 خواست زندگی نه فقط مطالبه‌ی حق انتخاب پوشش، که به معنای جستجوی امکان‌پذیری زندگی روزمره‌ی فردی و اجتماعی است: امکان برقراری ارتباط و اجتماع آزاد و کنترل نشده، امکان یافتن شغل، امکان کسب درآمد مناسب، امکان تشکیل خانواده، امکان فرزندآوری، امکان پیشرفت فردی، امکان ابراز آزادانه شادی، امکان برخورداری از لذت و تفریح، امکان انتخاب سبک زندگی، امکان کوشیدن برای تحقق رویاها و همه‌ی امکان‌هایی که حاصل جمعشان چیزی است به اسم زندگی.
من این روزها در حاشیه‌ی خیابان انقلاب تهران به موج بلندی که از پس از این کشف جمعی بزرگ به راه افتاده است نگاه می‌کنم و ستاره می‌شمرم تا سحر چه زاید باز.
سالار کاشانی
26 آبان 1401
این زندگی است
از مجموعه یادداشت‌های «در حاشیه‌ی خیابان انقلاب»
خانه و محل کار من در حاشیه‌ی خیابان انقلاب است. در پاییز 1401 به عنوان آدمی حاشیه‌ای و از زاویه‌ی دید همین حاشیه به دنیای متحول اطرافم نگاه می‌کنم و دریافت‌هایم را می‌نویسم برای هر کس که بخواند.
یادداشت اول: از میان خون و خاکستر
یادداشت دوم: کشف جمعی بزرگ

https://paiiz.com/?p=1936
1- قانون زمین
شعر «پس آن‌گاه زمین به سخن درآمد» احمد شاملو گفتگویی خیالی میان انسان و زمین است و روایت شکوِه‌های زمین از انسان که همه چیزش را از زمین گرفته اما همیشه چشم به آسمان دارد. زمین به انسان می‌گوید: 
و تو را من پیغام کردم از پسِ پیغام به هزار آوا، که دل از آسمان بردار که وحی از خاک می‌رسد.
این شعر را شاعر در تابستان‌های شیرگاه سروده است، در فصل گرم رونق جنگل‌های شمال ایران. تنها ساعتی قدم زدن در قلب جنگل به ما یادآوری می‌کند که درست در متن پدیده‌ای عظیم و سحرانگیز هستیم. جنگل هجوم همه‌جانبه‌ی زندگی است به زمین؛ (و اگر کلمه‌ی هجوم را نمی‌پسندید) جنگل آن لحظه‌ای است که زندگی زمین را در آغوش می‌‌گیرد و حاصل این پیوند یکی از پررنگ‌ترین تجلیات اراده به زیستن در جهان ماست: همزیستی پویای گونه‌های زنده‌ی بی‌شمار و اراده‌ی همه‌ی آن‌ها به زنده‌ماندن و تکثیرشدن. جنگل نمونه‌ای خاص و برجسته است از قانون زمین. قانون این است: نیرویی به نام زندگی در زمین وجود دارد، نیرویی که درست نمی‌دانیم از کجا و چگونه آمده است. نیروی زندگی هرجای زمین فرصتی برای بودن داشته باشد، به وجود می‌آید و گسترده می‌شود و میل به تداوم دارد.
قانون زمین مقدم بر همه‌ی فرهنگ‌ها و سنت‌ها و ادیان و ایدئولوژی‌هاست، بانگی است که از آسمان نازل نمی‌شود، از زمین برمی‌خیزد و چهار میلیارد سال آزگار است در کره‌ی زمین جریان دارد. ما آدم‌ها، با صندوقچه‌ی کوچک فرهنگ‌ها و تمدن‌هامان در دست، تنها جزئی از این جریان کهنسالیم. مسافرانِ کشتی‌ای هستیم در راه مقصد نامعلوم که بعد از ما به سفرش ادامه خواهد داد.
فاصله‌ی میان ذهنیت حاکمان ایران امروز و بیشتر مردمانش همین فاصله‌ی میان آسمان و زمین است. مردم ناگزیر در دنیای ضرورت‌ها و خواست‌های زمین زندگی می‌کنند، حاکمان در فضای کیهانی دوری که از آن‌جا زمین و زندگی آدم‌هایش اگر به چشم بیاید هم کوچک و کم‌اهمیت به نظر می‌رسد. با دو دنیای موازی مواجهیم که جز در صحنه‌ی نبرد به هم نمی‌رسند.
در زمین سدهای سخت در برابر میل به زیستن آدم‌ها را مستأصل کرده است. آدم‌ها برای تأمین معاش، برای پیشرفت و شکوفایی فردی، برای ابراز عواطف انسانی، برای برقراری پیوندهای اجتماعی و حتا برای رؤیاپردازی درباره‌ی زندگی بهتر در مضیقه‌اند؛ در آسمان اما به نظر می‌رسد در مسیر آینده‌ای بزرگ قرار داریم. با پیشرفت‌هایی که چشم دشمنان را کور کرده، با اصرارمان بر راهی که در پیش گرفته‌ایم، پیام‌آوران و کارگزاران تجلی حقیقتی آسمانی هستیم که در آینده تحقق خواهد یافت.
برقراری ارتباطی میان این دو جهان به چیزی بیش از گفتگو نیاز دارد. گفتگو به میانجیگری زبان رخ می‌دهد و زبان ساکنان این دو جهان با هم متفاوت است، معنایی که هر طرف به کلمات مشابه نسبت می‌دهد متفاوت است. آن‌ها ابزاری برای برقراری ارتباط متقابل ندارند، حرف همدیگر را نمی‌فهمند و در این نقطه از تاریخ که هستیم تنها می‌توانند با هم بجنگند.
https://paiiz.com/?p=1936
👇ادامه در پست بعدی
👆ادامه‌ی پست قبلی
https://paiiz.com/?p=1936
 2- کارخانه‌ی تغییر
زندگی پویاست. نیروی زندگی میل به تغییر و تحول و نو شدن دارد و حافظ دنیا را «کارخانه‌ی تغییر» نامیده است:

فی‌الجُمله اعتماد مَکُن بر ثباتِ دَهر/ کاین کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند
زندگی پیوسته تغییر می‌کند و سبب تغییرات فرهنگی می‌شود، اما دگرگونی این دو لزومن هماهنگ نیست. جستار درخشان گئورگ زیمل با عنوان «تضاد فرهنگ مدرن» درباره‌ی همین ناهماهنگی است. او می‌گوید فرهنگ که به‌طور مشخص از نظر او یعنی «قوانين مدنى و اساسى، آثار هنرى، دين، علم، تكنولوژى و بى شمار چيزهاى ديگر» محصول «فرایند زندگی» است. عناصر فرهنگی «شکل»هایی هستند که جریان پویای زندگی در درون آن‌ها ریخته می‌شود، اما این اشکال ثابت‌اند:

… اشكالى كه از ضربان تب آلوده خود زندگى، از فراز و فرودهاى آن، از احياى مداوم آن، از تقسيم يافتن و وحدت مجدد مستمر آن، جدا و منفک هستند. اين اشكال ظرفى هستند هم براى زندگى خلاق – زندگی‌ای كه به‌هرحال بلافاصله از آن‌ها جدا مى‌شود – و هم براى زندگی‌ای كه متعاقبن وارد آن‌ها مى‌شود. اما اين اشكال پس از مدتى ديگر نمى‌توانند آن‌ها را در خود جاى دهند…. احتمالا اين اشكال در لحظه استقرارشان كاملا با زندگى جفت و جور هستند اما همزمان با آن‌كه زندگى به تحول و تكامل خود ادامه مى‌دهد، آنها به سمت تغييرناپذير شدن و دور شدن از زندگى ميل مى‌كنند و در واقع خصم آن مى‌شوند.

ایدئولوژی‌ها، به‌ویژه ایدئولوژی‌هایی که سودای جامعیت دارند و می‌خواهند پاسخی واحد برای کل هستی فردی و جمعی باشند، همیشه ناگزیر در برابر نیروی زندگی قرار می‌گیرند و البته همیشه نیروی زندگی آن‌ها را در هم‌ می‌شکند. همان‌طور که زیمل می‌گوید:

دير يا زود نيروهاى زندگى هر شكل فرهنگی‌ای را كه توليد كرده‌اند، تضعيف مى‌كنند. آن زمان كه يك شكل به طور كامل متحول می‌شود شكل بعدى آغاز به شكل گرفتن در زير آن كرده است و مقدر است كه پس از مبارزه‌اى كوتاه يا طولانى جانشين آن گردد.

هر ایدئولوژی تمامیت‌خواهی نفی همه‌ی ابهام‌ها و چشم‌اندازهای نامتعین زندگی است. ایدئولوژی یک بار برای همیشه به همه‌ی پرسش‌ها پاسخ می‌دهد،‌ یک بار برای همیشه معنای جهان را آشکار می‌کند و تصویر ثابتی از زندگی ایده‌آل برمی‌سازد، اما آن‌چه در کارخانه‌ی تغییر جریان دارد دیر یا زود در تضاد با این شکل ثابت بی‌زمان بی‌تغییر قرار می‌گیرد.

3- درس‌ها
من فکر می‌کنم برای فهم تحولاتی که پاییز 1401 در ایران رخ می‌دهد، باید پیش از بسیاری چیزهای دیگر ابتدا درک کنیم این زندگی است که برای تداومش دارد می‌خروشد و خشمگین سر به در و دیوار می‌کوبد. از هر زاویه‌ای که به این خروش بنگریم، زندگی ضرورت است. چه در پی تحقق آرمان‌های دین باشیم، چه چپ، چه راست، قانون زمین بیرون از تصورات ما وجود داشته و وجود خواهد داشت.
ایدئولوژی و سیستمی که جریان زندگی را سد کند، دیر یا زود می‌شکند. زندگی تغییر می‌کند و این تغییر ناگزیر است. ایدئولوژی و سیستمی که با خواست‌های پیوسته نوشونده‌ی زندگی تطبیق پیدا نکند، دیر یا زود می‌شکند. مسئله تنها زمان است. مقیاس زمانی زندگی، با آن سابقه‌ی چند میلیارد ساله‌اش، با مقیاس زمانی عمرهای ما فرق دارد.
من این روزها در حاشیه‌ی خیابان انقلاب هر روز به جنگ آشکار زندگی و ایدئولوژی نگاه می‌کنم و نمی‌دانم سرانجام آن را در عمر کوتاه خودم به چشم خواهم دید یا نه. اما می‌دانم حرف هر دو شاعر پارسی‌گوی برای آن‌ها که دل در گروه ایدئولوژی دارند عبرت‌آموز خواهد بود. پس تکرارشان می‌کنم:
و تو را من پیغام کردم از پسِ پیغام به هزار آوا، که دل از آسمان بردار که وحی از خاک می‌رسد.
 فی‌الجُمله اعتماد مَکُن بر ثباتِ دَهر/ کاین کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند
سالار کاشانی
دوم آذرماه 1401
در زندگیِ اجتماعی و این‌جهانی، تغییرات، به‌طور کلی و در همۀ سطوح، همیشه آن‌ طوری که در نظر ماست، اتفاق نمی‌افتد، چرا که عواملِ «مقاوم»ِ دخیل در ماجرا، اغلب متعدد‌تر و متنوع‌تر و چه‌بسا سرسخت‌تر از تصورِ ماست. اما این واقعیت، دلیلی بر ناامیدی و نشستن و دست کشیدن از کنش‌گری برای تغییر و بهبود نیست؛ هم‌چنان که در نقطۀ مقابل‌اش، آن تصورِ اولیه که در آن همه‌چیز، همراه و هم‌سازِ رؤیاهای ماست، نمی‌تواند حجتی برای یک امیدواریِ کامل و قاطع باشد.
آن نقطۀ بهینه در این «میانه»، همان جایی‌ست که باید در آن باشیم تا حد امیدواری‌ و ناامید‌ی‌مان را هر لحظه تنظیمی مجدد کنیم. این‌همه با یک بینش جامعه‌شناختیِ درست، به دست می‌آید. دکتر سالار کاشانی، پژوهشگر جامعه‌شناسی در مدریک‌تاکس ۴۳، دریچه‌ای بر همین نگاه و رهایی می‌گشاید.

مدریک‌تاکسِ ۴۳ را این‌جا ببینید:

aparat.com/v/Zlsn7
youtube.com/watch?v=T960JrClUCI

🌐 ما را دنبال کنید:
تلگرام | یوتیوب | آپارات | اینستاگرام

هر هفته با مدریک‌تاکس...!
به کانال مدریک‌تاکس بپیوندید:
@medricktalks
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
زندگی، یک خط مستقیم نیست. زندگی، الزاما خواستن و اراده کردن و بعد هم اتفاق افتادن نیست. زندگی، صرفِ انتخاب و عمل نیست. زندگی، شاید رؤیای محققِ ما هم نباشد. زندگی، تحققِ هیچ چیز نیست جز همانی که وجود دارد؛ و همانی که هست، برآیندِ همه‌چیز است نه فقط آن شکلِ تصور یا خواست و مطلوبِ ما. و «امید»، یعنی حرکت، حرکتی ناگزیر در همین جهانِ واقعیِ غیرقطعی و چه‌بسا غیرقابلِ پیش‌بینی!
دکتر سالار کاشانی، پژوهشگر جامعه‌شناسی، در مدریک‌تاکس ۴۳ روایتی جامعه‌شناختی از همین ماجرا دارد.

ویدئوی کاملِ این برنامه را در آپارات و یوتیوب مدریک‌تاکس ببینید.

تماشای ویدئوی باکیفیت:

instagram.com/p/CsrPMFhrx25
aparat.com/v/FCasz
youtube.com/watch?v=PsbzaQJpvK4&t

🌐 ما را دنبال کنید:
تلگرام | یوتیوب | آپارات | اینستاگرام

هر هفته با مدریک‌تاکس...!
به کانال مدریک‌تاکس بپیوندید:
@medricktalks
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
وقتی در زندگی راه‌ می‌رویم، فکر می‌کنیم، کار می‌کنیم، انتخاب می‌کنیم، تصمیم می‌گیریم و هرآن‌چه از فعلِ ما نشأت می‌گیرد و در زندگی جاری می‌شود و لحظه‌ها و دوره‌ها را به هم وصل می‌کند، هر آن‌چه زیستِ ما را به عنوان یک انسان معنا می‌دهد، به‌عنوان رفتارها و اعمالی عامدانه و آگاهانه، برای بقا، برای تغییر و برای پیش رفتن، همه و همه، می‌تواند در دایرۀ امیدواریِ ما قرار گیرد، بی‌آن‌که چیزِ خاص و عجیبی به آن اضافه شود، فقط کافی‌ست در دایرۀ امکان‌های ذهنیِ ما برای بودنِ درست‌تر در لحظۀ بعدی قرار گیرد.
دکتر سالار کاشانی، پژوهشگر جامعه‌شناسی، در مدریک‌تاکس ۴۳، همین مسیر را می‌کاود.

ویدئوی کاملِ این برنامه را در آپارات و یوتیوب مدریک‌تاکس ببینید.

تماشای ویدئوی باکیفیت:

instagram.com/p/CswJ8vrtV1z
aparat.com/v/bS7ho
youtube.com/watch?v=uizsqfJIAhM

🌐 ما را دنبال کنید:
تلگرام | یوتیوب | آپارات | اینستاگرام

هر هفته با مدریک‌تاکس...!
به کانال مدریک‌تاکس بپیوندید:
@medricktalks
https://paiiz.com/?p=2053
اواخر سال 1400، که سال انتخابات ریاست‌جمهوری بود و گمان می‌رفت بعد از دولت روحانی و داستان تراژدی‌کمدی برجام سیاست و جامعه در ایران به سمت‌وسویی تازه می‌رود، جستاری نوشتم به نام «در انتظار خشم خیابان». جستار را برای کتاب مجموعه مقالاتی نوشتم که قرار بود با محوریت تحلیل جامعه‌شناختی انتخابات سال 1400 منتشر شود. جستارم تلاشی بود برای فهم این انتخابات در بستر تحولات سیاسی و اجتماعی ایران بعد از انقلاب و تأملاتی درباره‌ی پیامدهای بعدی و خط سیر رخدادهایی که از آن پس می‌شد انتظارشان را داشت. آن‌موقع هنوز نه مهسا امینی را می‌شناختیم، نه می‌شد پیش‌گویی کرد که در پاییز سال 1401 چه آتشی شعله‌ور خواهد شد.فقط می‌دانستیم خشمی فزاینده، عمیق و گسترده در جامعه پنهان است که با توجه به بسته بودن همه‌ی درها، دست آخر ناگزیر به‌نحوی در خیابان خود را نشان خواهد داد. آن کتاب هرگز به انتشار نرسید و این جستار را جز معدودی دوستان و دست‌اندرکاران انتشار کتاب کسی نخواند. مهم نیست؛ چون در همان مقطع زمانی که من این متن را می‌نوشتم، بسیاری آدم‌ها همین حرف‌ها را از منظرهای دیگر و با مقاصد دیگر گفتند و نوشتند. در رویه و تصمیم سیاستمداران و تصمیم‌گیران کارگر نبود، هنوز هم نیست. حالا که از انتشار کتاب ناامیدم، در پاییز منتشرش می‌کنم که بایگانی نوشته‌های بی‌حاصل است.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ارغنون خرد ۱۵: «تحلیل سرمایه اجتماعی در ایران» با حضور دکتر دکتر سالار کاشانی و دکتر محمدحسین ظریفیان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔸نگاه سالار کاشانی جامعه‌شناس به سرمایه‌اجتماعی و برخی پیش‌فرض‌ها

منبع: ارغنون خرد/ شبکه دانشگاه ایرانی
@sahandiranmehr
هنر تزنویسی در ناامیدی
در فاصله‌ی سال‌های 1391 تا 1395حیاط خلوت دانشکده‌ی علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس، قبل از آن‌ که توش بساط بوفه به پا کنند، یکی از بهترین جاهای دنیا برای تنهانشستن و فکرکردن بود. این یکی از معدود جمله‌های مثبتی است که می‌توانم درباره سال‌های تربیت‌مدرس بگویم. خوشحالم که روز 17 دی‌ماه 1402 و به دعوت بچه‌های انجمن علمی جامعه‌شناسی دانشگاه، دوباره رفتم آن‌جا تا به‌عنوان یک سال‌بالایی از تجربه‌ی تزنویسی‌ام با دانشجویان جامعه‌شناسی حرف بزنم. فایل صوتی جلسه را این‌جا می‌گذارم، به امید این‌که حرف‌هایم کمک‌حال دانشجویانی باشد که باید در دوران ناامیدی و تباهی تز جامعه‌شناسی بنویسند.
Audio
فایل صوتی اولین نشست از سلسله‌نشست‌های تجربه‌ی دانش

تحلیل مدرنیته‌ی سیاسی در ایران؛ مطالعه‌ی موردی پیدایش دولت پهلوی اول.

ارائه دهنده: سالار کاشانی

https://t.me/TmuSociology