سبزترازشعر
992 subscribers
149 photos
5 videos
92 files
6 links
شعر خوب بخوانیم :)

Instagram: sabztar.azsher

نظر، انتقاد، پیشنهاد
https://t.me/BChatBot?start=sc-138309-wimNzSr
Download Telegram
مُردم! چقدر فاصله ... آخر نمی‌شود
یک عمر صبر کردم و دیگر نمی‌شود

حسّی که سالها به تو ابراز کرده ام
زیر سوال رفته و باور نمی‌شود

هرشب اگر چه دسته گلی آب می‌دهی!
بی فایده ست؛ عشق تناور نمی‌شود

ای سوژهء تمام غزل های قبل ازین!
بعد از تو "باز" یارِ کبوتر نمی‌شود

افتاده ام درست تهِ چال گونه ات
پای دلم شکسته و بهتر نمی‌شود

نابرده رنج گنج میّسر اگر شود
با تار مویی از تو برابر نمی‌شود

مصداق شعرِ "بی همگان سر شود" شده
بی تو ولی به شعر قسم، سر نمی‌شود
 

#امید_صباغ_نو
@sabztarazsher
زمانه یک سر سوزن اگر که غیرت داشت
تو سهم من شده بودی و عشق حرمت داشت

همیشه بی تو جهان لحظه لحظه اش غم بود
اگرچه-ازتو چه پنهان-غم تو لذت داشت

جهان به شیوه ی دلخواه من نمیچرخید
و صبح صادق من غربت هدایت داشت

تو هم شبیه زمانه مرا زمین زده ای
نمی شود که به این رسم زشت عادت داشت

نخواستی که بفهمی دل شکسته ی من 
فقط نیاز به یک ذره استراحت داشت

برو به عاقبت این قضیه فکر نکن
برو کنار کسی که به تو محبت داشت

و شک نکن که تو را در بهشت میبینم
اگر حیات پس از مرگ واقعیت داشت...


#امید_صباغ_نو
@sabztarazsher
لحظه ای مثل من تصور کن، پای قول و قرار یک نفری
ترس شیرین و مبهمی دارد، این که در انحصار یک نفری

بارها پیش روی آیینه، زل زدی توی چشم های خودت
با خودت فکر کرده ای چه شده، که به شدّت دچار یک نفری؟

چشم های سیاهِ سگ دارش، شده آتش بیارِ معرکه ات
و تو راضی به سوختن شده ای، چون که دار و ندار یک نفری

شک ندارم سرِ تصاحبِ تو جنگِ خونین به راه می افتد
همه دنبال فتحِ عشقِ تواند، و تو تنها کنار یک نفری

جنگ جنگ است، جنگ شوخی نیست، جنگ باید همیشه کشته دهد
و تو از بین کشته های خودت ، صاحبِ اختیار یک نفری

با رقیبان زخم خورده ی خود، شرط بستم که کشته ات بشوم
کمکم کن که شرط را ببرم، سرِ میز قمارِ یک نفری

مرد و مردانه در کنار توام، تا همیشه در انحصار تو ام
این وصیّت بگو نوشته شود روی سنگِ مزارِ یک نفری


#امید_صباغ_نو
@sabztarazsher
گفتند: نگذر از غرورت، کار خوبی نیست
باید خودت فهمیده باشی یار خوبی نیست

گفتند: هرگز لشگرت را دست او نسپار
این خائنِ بالفطره پرچم دار خوبی نیست!

سیگار و تو، هردو برای من ضرر دارید
تو بدتری، هرچند این معیار خوبی نیست!

ترک تو و درک جماعت کار دشواری ست
تکرار تنهایی ولی تکرار خوبی نیست...

آزادی از تو، انحصار واقعی از من
بازیّ شیرینی ست، استعمار خوبی نیست

از هر سه مردِ بینِ بیست و پنج تا سی سال
هر سه اسیر چشم تو...
آمار خوبی نیست!

دیوار ما از خشتِ اوّل کج نبود، اما
این عشق پیر لعنتی معمار خوبی نیست

دیوارِ من، دیوارِ تو،دیوارِ ما، افسوس...
دیوارِ حاشا خوبِ من، دیوار خوبی نیست

آرام بالا رفتی و از چشمم
اف
تا
دی
من باختم؛ هرچند این اقرار خوبی نیست

#امید_صباغ_نو
@sabztarazsher
حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به هم
شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم!

روح غمگینِ تـــو در کالبدم جا خوش کرد
سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم

در کنـــار تــــو قدم مــــی زدم و دور و بـــرم
چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم

روضه خوان خواست که از غصه ی ما یاد کند
سینه ها پــاره شد و مرثیه ها ریخت بــه هم

پای عشق تـــو برادر کُشــی افتاد به راه
شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت به هم

بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند
دلمان تنگ شد وُ قافیــه ها ریخت به هم

من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق!
پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم؟

#امید_صباغ_نو
@sabztarazsher
نعنای تند، مزّه ی اُربیت، سوء ظن
دیوانگیّ مزمن مردی به نام من

دارم میان خاطره ها پرسه میزنم
در صفحه های منقبض با تو گم شدن

لب روی لب، بغل کن عزیزم مرا ببوس
حالم عجیب می شود از بوسه ی خفن

من بی خیال وسوسه و شعر می شوم
در این حریم خلوت یک عشق تن به تن

شرقی ترین نگاه تو بیچاره کرده اند
این چشم های غم زده را آهوی ختن

مستم کمی برای دلم بندری برقص
مثل جلیل توی رباعی، دَدَن دَدَن!

بوی تو را گرفته مشامم عزیز من
چیزی شبیه عطر وجود تو، عطر زن


#امید_صباغ_نو
@sabztarazsher
گفتی چه خبر؟ از "تو" چه پنهان خبری نیست
در زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست

در زندگی ام، بعد "تو" و خاطره هایت
غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست

انگار نه انگار دل شهر گرفته ست
از بارش بی وقفه ی باران خبری نیست

ای کاش کسی بود که می گفت به یوسف
در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست

از روز به هم ریختن رابطه ی ما
از خاله زنک بازی تهران خبری نیست

گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است
از معرفت قوم مسلمان خبری نیست!

در آتش نمرود "تو" می سوزم و افسوس
از معجزه ی باغ و گلستان خبری نیست!

در فال غریبانه ی خود گشتم و دیدم
جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست

گفتی چه خبر؟ گفتم و... هرگز نشنیدی
جز دوری ات ای عشق، به قرآن خبری نیست...


#امید_صباغ_نو
@sabztarazsher
‍ زندگی، بی تو پُر از غم شدنش حتمی بود
با تو امّا غمِ من کم شدنش حتمی بود

همه جا، از همه کس زخمِ زبان می خوردم
این وسط اسمِ تو مرهم شدنش حتمی بود

رگِ خوابِ تو اگر دست دلم می افتاد
قصّه ی عشق، فراهم شدنش حتمی بود

پا به پای من اگر آمده بودی در شهر
این خبر سوژه ی عالم شدنش حتمی بود

بین ما موش دواندند! خودت می دانی
چون که این رابطه محکم شدنش حتمی بود

سیب و قلیان دو سیب و من و تو... در این حال
شخصِ ابلیس هم آدم شدنش حتمی بود!

شک ندارم که اگر پای تو در بین نبود
«جنّت آباد» جهنّم شدنش حتمی بود...


#امید_صباغ_نو
@sabztarazsher
چقدر ساده به هم ریختی روان مرا
بریده غصّه ی دل کندنت امان مرا

قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد
به هر زبان بنویسند داستان مرا

گذشتی از من و شب های خالی از غزلم
گرفته حسرت دستان تو جهان مرا

سریع پیر شدم آنچنانکه آینه نیز
شکسته در دل خود صورت جوان مرا

به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه
خدا گرفت به دست تو امتحان مرا

نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل
بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا

تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد
بیا و تلخ تر از این مکن دهان مرا

چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو
بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا

تو نیم دیگر من نیستی ؛ تمام منی
تمام کن غم و اندوه سالیان مرا


#امید_صباغ_نو

@sabztarazsher
بی اختیار دست به حسّ تو می برم
با یاد حرف های تو آهنگ می زنم

اینجا کسی به عشق توجه نمی کند
بااینکه ضجّه های هماهنگ می زنم

من دوره گرد بی رمق شهر سنگی ام
دیوانه ام درست،ولی سهم من چه شد؟

بر صورتم که وعده ی صد بوسه داده ای
بی هیچ ترس و واهمه ای چنگ می زنم

در انتظار لحظه ی حمله تمام شب
در خاکریز چشم تو سنگر گرفته ام

پا روی مین دشمن فرضی نهاده ام
هرگز نپرس اینکه چرا لنگ می زنم

"آخر چرا تو..."طرح سوال کلیشه را
می خوانم ازنگاه رقیبان ساکتم

نفرین نشسته درپس لبخندهایشان
وقتی به شیشه ی دلشان سنگ می زنم

مثل مسیر یکسره ی عصرجمعه ها
تنهایی ام به جاده ی جالوس می خورد

خوش باورم که جای قناری نشسته ام
هرشب کلاغ یخ زده را رنگ می زنم

حتی به مریمانه ترین شکل واقعی
هم بستر خودم شده ام در تمام عمر!

مادرتر از پدر شده ام با همین غزل
باور نکن که حرف دل تنگ می زنم

تاریخ بی حضور تو یعنی دروغ محض
سال هزار و چندکه فرقی نمی کند

اینجا اتاق آبی و ساعت ته غروب
دارم به چشم های تو تک زنگ می زنم

#امید_صباغ_نو
@sabztarazsher
صبحانه: غم، ناهار: جنون، غصه شام من!
دیدی چه‌قدر بی‌تو جهان شد به کام من؟!

قطبِ شمال و قطبِ جنوبِ زمین شدیم
نصف النهار اگر که بیفتد به دام من

خود را به خط فرضیِ او وصل می‌کنم
شاید به لطفِ عشق خودت گشت رام من!

پای برهنه منتظرت می‌شوم، مگر
ثابت شود برای تو حد مرام من

یا می‌رِسَم به پای تو، یا مرگ بهتر است!
تنها مُسکّن‌ام تویی ای التیام من

حافظ مقصر است حلالش نمی‌کنم!
فالی زدم که قرعه‌ات آمد به نام من

جمعه بیا دعای مرا مستجاب کن
تا پشت تو نماز بخوانم امام من!


#امید_صباغ_نو
@sabztarazsher
لرزه های تنم طبیعی نیست؛ مثل مجنون...شبیهِ بید تواَم
ناگهان عاشقت شدم، چه کنم؟ من که مُردم بگو شهید تواَم

مثل یک اتفاقِ زنده به گور، در دلم هستی از گذشته ی دور
با توام ای ندای قلبِ صبور! تا ابد ماضیِ بعید تواَم

شک ندارم هنوز بی¬خبری، نیست غیر از تو در دلم اثری
چون خودم خواستم مرا بخری، از غلامان زرخرید تواَم

روحت از جنسِ حرمت و پرهیز، جسمت از روح زندگی لبریز
شمس غربت کشیده در تبریز، تو مرادیّ و من مرید تواَم

ای لبت از عسل جدا نشده! با همه –جز من- آشنا نشده!
آه... ای قفلِ سبزِ وا نشده! در به در در پیِ کلید تواَم

ای که تعبیر حال و فال منی! ای که هر لحظه در خیال منی!
همه¬ی روزهای سالِ منی! من که سر بارِ سررسیدِ تواَم!

آخرین قصه ی مگوی منی! مثل آیینه رو به روی منی
تو همان قدر آرزوی منی که منِ بی نوا امید تواَم


#امید_صباغ_نو
@sabztarazsher
خدا صد تکّه شد‌، هر تکّه‌اش یک جا فرود آمد
و از یک تکّه‌اش بانوی شعـــــرم در وجود آمد

ظرافت‌های طرح آفرینش در تنش حک شد
کسی که هیچ کس هرگز شبیه او نبود آمد

چنان با موشکافی رنگِ سرد و گرم بر او زد
که حتّی بر خلاف قبل، شیطان در سجود آمد

وَ در آن لحظه شاعر خلق شد از تار مو‌هایش
همان مردی که باید عشق او را می‌سرود آمد

شبی که افتخار عشق ناب تو نصیبم شد
به بازار تمــــــــام شاعران گـــویا رکود آمد!

وَ رفتی تا جنوب وُ ناگهان فــــــریاد زد تبریز
طنینش از «ارس» تا ساحل «اروند رود» آمد

تو تنها سهم من از آفرینش بوده‌ای یعنی:
«همان تکّه خدا که ناگهان در من فرود آمد...


#امید_صباغ_نو
@sabztarazsher
به جای این که در شب های من خورشید بگذارید
 فقط مرزی میانِ باور و تردید بگذارید

همیشه باد در سر دارم و همزاد مجنونم
به جای باد در «فرهنگِ عاشق» بید بگذارید

همین که عشق من شد سکّه ی یک پولِ این مردم
مرا بر سفره های هفت سینِ عید بگذارید!

خیالی نیست، دیگر دردهایم را نمیگویم
 به روی دردهای کهنه ام تشدید بگذارید

ببخشیدم! برای این که بخشش از بزرگان است
خطاهای مرا پای خطای دید بگذارید!

گرفته ناامیدی کلّ دنیای مرا، ای کاش
شما آن را به نام کوچکم «امّید» بگذارید


#امید_صباغ_نو
@sabztarazsher
می شود سخت ترین مساله آسان باشد
پشت هر کوچه ی بن بست خیابان باشد!

می شود حال بدِ ثانیه ها خوب شود
شهر هم غرقِ هماغوشی باران باشد

گیرم این عشق -که آتش زده بر زندگی ات-
بعد جان کندنِ تو شکل گلستان باشد!

گیرم این دفعه که برگشت، بماند...نرود!
گیرم از رفتنِ یکباره پشیمان باشد

بعد شش ماه به ویرانه ی تو برگردد
تا درین شعر پر از حادثه مهمان باشد

فرض کن حسرتِ پاییز، تو را درک کند
روز برگشتنِ او اولِ آبان باشد!

بگذر از این همه فرضیه، چرا که دل من
مثل ریگی ست که در کفش تو پنهان باشد!

 
#امید_صباغ_نو
@sabztarazsher
اگـر چــه گفتـه بــودی پــای عشقت تــا ابد مردی
ولی روزی که رفتی خواندم از چشمت،که دلسردی!

به طرزی وحشیانه عاشق زیبایی ات بودم
به جای عشق بازی،دایماً بازی در آوردی

ارس می خواست در آغوش دریای تو بنشیند
ولــی با سد قهرت نقشه اش را برملا کردی!

شدم مجموعـــه دارِ دردهـــایِ رایـــج دنیـــــا
شدی برعکس من ، میراث دارِ دردِ بی دردی

خیانت در امانت طبق حکم شرع جایز نیست!
امانت بــود عشقم در وجــودت ، حیف نامردی!

مرا با خاک یکسان کرده ای، ای دشمن هم خون!
تــو را با خــاک یکسان می کنم روزی کـــه برگردی


#امید_صباغ_نو
@sabztarazsher
جادوی چشم های تو را دختری نداشت
جادوی چشم های تو را دیگری نداشت

می خواستم وجود تو را شاعری کنم
کاری که احتیاج به خوش باوری نداشت!

آتش زدی به زندگیِ مردِ آذری
تقویم قبلِ آمدنت «آذر»ی نداشت!

در چشم هات معجزه بیداد می کند
باید چگونه دعویِ پیغمبری نداشت؟!

یک شهر در به در شده است از حضورِ تو
یوسف هم این قَدَر، به خدا مشتری نداشت

بر تختِ خود بخواب و به جمشیدها بگو
این مرد قصدِ غارت و اسکندری نداشت

وقتی که رفت، جنسِ دلش را شناختم
او یک فرشته بود، اگرچه پری نداشت


#امید_صباغ_نو
@sabztarazsher
در مسیر خود هزاران پیچ و خم دارم رفیق
درد هایى تلخ اما تازه دَم دارم رفیق

دوستان بى وفا بسیار اما در عوض
دشمنانى با وفا و هم قسم دارم رفیق

با همه نامهربانان مهربانى میكنم
چون كه در قلبم خدایى محترم دارم رفیق

من براى بهترین و بدترین بدخواه خویش
آرزو هاى عجیبى در سرم دارم رفیق

شیطنت هاى من دیوانه را جدى نگیر
پشت این لبخند ها سى سال غم دارم رفیق

لا به لاى زخم هاى كهنه زخم ات را بزن
جا براى زخم هاى تازه كم دارم رفیق


#امید_صباغ_نو
@sabztarazsher
@sabztarazsher🌿

نهالی کاشتم،هی صبرکردم تا به بار آمد
چه یخ ها آب شد در سینه من تا بهار آمد

زمین دور سرم چرخید تا باور کنم مستم
شراب تلخ لبخند تو آخر سر به کار آمد

دلم چیزی به غیرازعشق درمشتش نبود،اما
بدون هیچ تردیدی سر میز قمار آمد

شبیه مردعاشق پیشه ای بودم که ازشهرش
به دنبال طبابت رفت، اما شهریار آمد!

همیشه دیرکردی،صبرکردم، دیرکردی،حیف
همیشه تا خودم را باختم وقت قرار آمد

تو از آغاز،مشکل بودی و من سادگی کردم
که این طفل دبستان پای عشقت،مرد بار آمد

نبودت زخم شد، این را خودت فهمیدی و رفتی
به من آموختی با زخم ها باید کنار آمد


#امید_صباغ_نو

@sabztarazsher🌿
دلم گرفته چنان ابرهای پاییزی
بخوان برای من امشب ترانه ای، چیزی...

چقدر فاصله افتاده بین بودنمان
من این ورِ میز، امّا تو آن ورِ میزی...

تو از حوالیِ «مرداد» خسته آمده ای
تو یادگارِ چهل غربتِ غم انگیزی

درونِ حسّ خودت آنچنان فرو رفتی
گمان کنم که بدلکارِ نقش چنگیزی!

کلاه گرچه سرت نیست، شالِ «سبز»ت را-
بگو کجای شبِ تیره ام می آویزی؟!

«زن»ی و از همه مردانِ شهر «مرد»تری!
گذشته است گلویت هم از دمِ تیزی

بیا مُرادِ دلم باش بعد ازین-اصلاً
که گفته است که مرد است شمسِ تبریزی؟!

تو عاشقانه ترین رود سرزمین منی
که هیچ وقت به دریای من نمی ریزی!

که هیچ وقت...که هرگز...که تا ابد...ول کن!
بخوان دوباره برایم ترانه ای، چیزی...


#امید_صباغ_نو
@sabztarazsher🌿