همین، تا پر گشودم از قفس ها سر در آوردم،
غلط کردم به شوق باغ ، گویا پر در آوردم
دهان تا باز کردم مُنکرانم طعنه ها کردند
غزل گفتم، گمان کردند پیغمبر در آوردم
اگر شمشیر عریان پیشِ رویم بود خندیدم
چو بودا در جواب از جیب ، نیلوفر در آوردم!
درختی ساده ام، آری جفای باغبانم را،
هرس پنداشتم، پس شاخه ای دیگر در آوردم!
به خود آرایشِ "بَزمی" گرفتم تا بیاسایم
غم از هرسو که آمد بر سرم، ساغر در آوردم
جهانِ سخت را آسان گرفتم، شعرِ تَر گفتم
به مضمون ، موم از دکانِ آهنگر در آوردم
ندارم عادتِ منت کشیدن، حالِ من خوب است
زِ بس با دستِ خود از پُشتِ خود خنجر در آوردم
.
زِ عُمرِ رفته آهی ماند، بر آیینه ی جانم
طلا در کوره کردم، مُشتِ خاکستر درآوردم!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher
غلط کردم به شوق باغ ، گویا پر در آوردم
دهان تا باز کردم مُنکرانم طعنه ها کردند
غزل گفتم، گمان کردند پیغمبر در آوردم
اگر شمشیر عریان پیشِ رویم بود خندیدم
چو بودا در جواب از جیب ، نیلوفر در آوردم!
درختی ساده ام، آری جفای باغبانم را،
هرس پنداشتم، پس شاخه ای دیگر در آوردم!
به خود آرایشِ "بَزمی" گرفتم تا بیاسایم
غم از هرسو که آمد بر سرم، ساغر در آوردم
جهانِ سخت را آسان گرفتم، شعرِ تَر گفتم
به مضمون ، موم از دکانِ آهنگر در آوردم
ندارم عادتِ منت کشیدن، حالِ من خوب است
زِ بس با دستِ خود از پُشتِ خود خنجر در آوردم
.
زِ عُمرِ رفته آهی ماند، بر آیینه ی جانم
طلا در کوره کردم، مُشتِ خاکستر درآوردم!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher
گاه در گُل میپسندد، گاه در گِل میکشد
هر چه آدم میکشد، از خامی دل میکشد
گاه مثل پیرمردان ساکت است و با وقار
گاه مثل نو عروسان، بیخبر کل میکشد
کجرویهای فضیل این نکته را معلوم کرد
عشق حتی بار کج را هم به منزل میکشد
موجهای بیقرار و گوشماهیها که هیچ
عشق، گهگاهی نهنگی را به ساحل میکشد
دوست مست و چشم من مست است و میدانم، دریغ
دست از آهو، پلنگ مست مشکل میکشد
#حسین_جنتی
@sabztarazsher
هر چه آدم میکشد، از خامی دل میکشد
گاه مثل پیرمردان ساکت است و با وقار
گاه مثل نو عروسان، بیخبر کل میکشد
کجرویهای فضیل این نکته را معلوم کرد
عشق حتی بار کج را هم به منزل میکشد
موجهای بیقرار و گوشماهیها که هیچ
عشق، گهگاهی نهنگی را به ساحل میکشد
دوست مست و چشم من مست است و میدانم، دریغ
دست از آهو، پلنگ مست مشکل میکشد
#حسین_جنتی
@sabztarazsher
با زور نصیحت، سر بهتر شدنم نیست
من خود مس نابم، هوس زر شدنم نیست
تا تیغ زبان هست، چه حاجت به نبردی ؟
باری که سر دست به خنجر شدنم نیست
قد میکشم از باغ، بخواهند، نخواهند
دیوار حسد سد صنوبر شدنم نیست
دریا نتوانست، چه باکم ز سراب است ؟
رد میشوم از جوی و غم تر شدنم نیست
هر چند که زین قوم فلاکت زده راهی
جز مست پناهنده به ساغر شدنم نیست
طفلند و ندانند که این سنگ پراندن
جز پر زدن از بام و کبوتر شدنم نیست
#حسین_جنتی
@sabztarazsher
من خود مس نابم، هوس زر شدنم نیست
تا تیغ زبان هست، چه حاجت به نبردی ؟
باری که سر دست به خنجر شدنم نیست
قد میکشم از باغ، بخواهند، نخواهند
دیوار حسد سد صنوبر شدنم نیست
دریا نتوانست، چه باکم ز سراب است ؟
رد میشوم از جوی و غم تر شدنم نیست
هر چند که زین قوم فلاکت زده راهی
جز مست پناهنده به ساغر شدنم نیست
طفلند و ندانند که این سنگ پراندن
جز پر زدن از بام و کبوتر شدنم نیست
#حسین_جنتی
@sabztarazsher
در چنگ میله بال و پرم را شناختم
افسوس در قفس هنرم را شناختم
گم کرده بودم این بدن پاره پاره را
از داغ بی کسی، جگرم را شناختم
چون کفش کهنه بی کس و تنها مرا گذاشت
روز نیاز همسفرم را شناختم
بانگ انا الحقم همه جا را گرفته بود
بالای دار، قدر سرم را شناختم
آن دم زدن ز مردی و مردانگی گذشت
تا زیر بار دل، کمرم را شناختم
سیمرغ کو که باز در این دشت پر غبار
در خاک و خون تن پسرم را شناختم
یک روز مثل آینه، یک روز مثل آه
این گونه روح در به درم را شناختم
#حسین_جنتی
@sabztarazsher
افسوس در قفس هنرم را شناختم
گم کرده بودم این بدن پاره پاره را
از داغ بی کسی، جگرم را شناختم
چون کفش کهنه بی کس و تنها مرا گذاشت
روز نیاز همسفرم را شناختم
بانگ انا الحقم همه جا را گرفته بود
بالای دار، قدر سرم را شناختم
آن دم زدن ز مردی و مردانگی گذشت
تا زیر بار دل، کمرم را شناختم
سیمرغ کو که باز در این دشت پر غبار
در خاک و خون تن پسرم را شناختم
یک روز مثل آینه، یک روز مثل آه
این گونه روح در به درم را شناختم
#حسین_جنتی
@sabztarazsher
باری! اگر خدای جهاندار در دل است
آن کعبه ی سیاه به فتوای من گل است!
زین پس به اجتهاد من از هر قبیله ای،
هرکس که عزم کعبه کند سخت غافل است!
زین پیش اگر که خانه ی حق بود از قضا
دانم همین قدر که کنون عین باطل است!
سنگ است کعبه، هیچ در او نیست غیر سنگ
این حرف راست کج مشنو! گرچه مشکل است
از روح خویش در تو دمیده ست ذوالجلال
پس جان آدمی ست که کالای قابل است
خواهی بیا به سوی من و خواه غرقه شو
فانوس بسته ام که: درین سوی، ساحل است
حصن خدا ، ولایت مولای من علی ست
هرکس که این شنید درین حصن داخل است!
زاهد! مرا به کفر مبندی که این قلم،
زان نی گرفته ام که سر خاک دعبل است! .
#حسین_جنتی
@sabztarazsher
آن کعبه ی سیاه به فتوای من گل است!
زین پس به اجتهاد من از هر قبیله ای،
هرکس که عزم کعبه کند سخت غافل است!
زین پیش اگر که خانه ی حق بود از قضا
دانم همین قدر که کنون عین باطل است!
سنگ است کعبه، هیچ در او نیست غیر سنگ
این حرف راست کج مشنو! گرچه مشکل است
از روح خویش در تو دمیده ست ذوالجلال
پس جان آدمی ست که کالای قابل است
خواهی بیا به سوی من و خواه غرقه شو
فانوس بسته ام که: درین سوی، ساحل است
حصن خدا ، ولایت مولای من علی ست
هرکس که این شنید درین حصن داخل است!
زاهد! مرا به کفر مبندی که این قلم،
زان نی گرفته ام که سر خاک دعبل است! .
#حسین_جنتی
@sabztarazsher
بسیار داغِ مرگِ عزیزان شمرده ایم
مارا کفن کنید،که ما نیز مُرده ایم!
از دشنه پُر شده ست دگر سینه های ما،
ای روزگارِ خیره! از امروز گُرده ایم!
چیزی نمانده از جگرِ ما که سال هاست ،
دندانِ صبر بر سرِ دندان فشرده ایم!
زخمی شکست گوشه ای از "پایتخت" را
روزی که تخت بشکند از پایه ، بُرده ایم!
باشد که منفجر شود این بغضِ بی حساب
عُمری ست جای نان همه باروت خورده ایم!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher
مارا کفن کنید،که ما نیز مُرده ایم!
از دشنه پُر شده ست دگر سینه های ما،
ای روزگارِ خیره! از امروز گُرده ایم!
چیزی نمانده از جگرِ ما که سال هاست ،
دندانِ صبر بر سرِ دندان فشرده ایم!
زخمی شکست گوشه ای از "پایتخت" را
روزی که تخت بشکند از پایه ، بُرده ایم!
باشد که منفجر شود این بغضِ بی حساب
عُمری ست جای نان همه باروت خورده ایم!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher
گرفتم،گریهکردم،این برایت خانه خواهد شد؟!
برایت اشکِ من آن کودکِ دردانه خواهد شد ؟!
سبو افتاده آن سو ، همسبو افتاده آنسوتر ،
دگر این جام با چندین تَرَک پیمانه خواهد شد؟!
به هرسو میپرد در این شبِ تاریک ، دیوار است
مگو بی شمعِ روشن "این دو پَر" پروانه خواهد شد
به هرصورت غمت را میخورم تا همنوا باشم
که آدم با غمِ بیهمنوا دیوانه خواهد شد
فراموشی، دوای دردِ انسان است و میآید
یقین دارم که مویت صبحِ فردا شانه خواهد شد
هنوزت دانه ی امید در دل هست پس برخیز
بسا باغا که بیرون از دلِ این دانه خواهد شد!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher
گرفتم،گریهکردم،این برایت خانه خواهد شد؟!
برایت اشکِ من آن کودکِ دردانه خواهد شد ؟!
سبو افتاده آن سو ، همسبو افتاده آنسوتر ،
دگر این جام با چندین تَرَک پیمانه خواهد شد؟!
به هرسو میپرد در این شبِ تاریک ، دیوار است
مگو بی شمعِ روشن "این دو پَر" پروانه خواهد شد
به هرصورت غمت را میخورم تا همنوا باشم
که آدم با غمِ بیهمنوا دیوانه خواهد شد
فراموشی، دوای دردِ انسان است و میآید
یقین دارم که مویت صبحِ فردا شانه خواهد شد
هنوزت دانه ی امید در دل هست پس برخیز
بسا باغا که بیرون از دلِ این دانه خواهد شد!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher
امان ندیده کسی از گزندِ حیلهی خویش
که حبس کرده خودش را، قفس به میلهی خویش
مباد فتنه چو فانوس در دلت باشد،
که نیست راهِ رهایی، هم از فتیلهی خویش!
به فکرِ فتحِ جهان آن قبیل میافتند
که بر نیامدهاند از پسِ قبیلهی خویش!
به فکرِ فتحِ جهانند و میتوانی دید
هزار مسئله دارند در طویلهی خویش!
فغان که این دلهدزدان به گردِ وهمِ زمین،
چنان خوشند که فرزندِ من به تیلهی خویش!
کدام میکُشدم؟ عنکبوت یا نساج؟
چهها که دیدهام از روزنانِ پیلهی خویش!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher
که حبس کرده خودش را، قفس به میلهی خویش
مباد فتنه چو فانوس در دلت باشد،
که نیست راهِ رهایی، هم از فتیلهی خویش!
به فکرِ فتحِ جهان آن قبیل میافتند
که بر نیامدهاند از پسِ قبیلهی خویش!
به فکرِ فتحِ جهانند و میتوانی دید
هزار مسئله دارند در طویلهی خویش!
فغان که این دلهدزدان به گردِ وهمِ زمین،
چنان خوشند که فرزندِ من به تیلهی خویش!
کدام میکُشدم؟ عنکبوت یا نساج؟
چهها که دیدهام از روزنانِ پیلهی خویش!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher
دورهی ضحّاک طِی شد ، پیش از او جمشید کِی هم
شاه رفت از دارِ هستی ، میرسد دورانِ وِی هم !
غیرِ ذاتِ حق نخواهد ماند بر تختی ، امیری
بوی الرحمن بلند است از تنورِ مُلکِ رِی هم!
آری آوازِ دُهُل از دور خوش بودهست روزی
حال ، چندی بشنوید از نالهی جانسوزِ نِی هم!
غم چنان از شش جهت آوار خواهد شد که هرگز
شادمانی در دلی باقی نمیمانَد به مِی هم!
فکرِ بالاپوش باید کرد پیش از برف و بوران
بعدِ فروردین میآید لاجرم کولاکِ دِی هم!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher
دورهی ضحّاک طِی شد ، پیش از او جمشید کِی هم
شاه رفت از دارِ هستی ، میرسد دورانِ وِی هم !
غیرِ ذاتِ حق نخواهد ماند بر تختی ، امیری
بوی الرحمن بلند است از تنورِ مُلکِ رِی هم!
آری آوازِ دُهُل از دور خوش بودهست روزی
حال ، چندی بشنوید از نالهی جانسوزِ نِی هم!
غم چنان از شش جهت آوار خواهد شد که هرگز
شادمانی در دلی باقی نمیمانَد به مِی هم!
فکرِ بالاپوش باید کرد پیش از برف و بوران
بعدِ فروردین میآید لاجرم کولاکِ دِی هم!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher
به طعنه گفت که: هش دار! ساربان دزد است!
نفر نفر، همه ی اهلِ کاروان دزد است!
چو بار بستم و رفتم گمان نکردم هیچ،
شریک قافله -ای وایِ من!- همان دزد است!
چه سود از این همه قرآن بدین نمط خواندن؟
فضیل توبه نکرده ست و همچنان دزد است!
دلت خوش است که بسته ست روزنِ روباه
زِ ردّ گیوه بیاندیش! باغبان دزد است!
من از خیانتِ اسباب خانه می ترسم،
چه اعتماد به دیوار؟! نردبان دزد است!
ز عُمرِ من همه کم کرد و بر خودش افزود،
گلایه با که توان کرد، چون زمان دزد است؟!
زِ من مرنج، اگر بیش از این نمی گویم
زبان -زِ ترسِ سرِ سبز- در دهان دزد است!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher
نفر نفر، همه ی اهلِ کاروان دزد است!
چو بار بستم و رفتم گمان نکردم هیچ،
شریک قافله -ای وایِ من!- همان دزد است!
چه سود از این همه قرآن بدین نمط خواندن؟
فضیل توبه نکرده ست و همچنان دزد است!
دلت خوش است که بسته ست روزنِ روباه
زِ ردّ گیوه بیاندیش! باغبان دزد است!
من از خیانتِ اسباب خانه می ترسم،
چه اعتماد به دیوار؟! نردبان دزد است!
ز عُمرِ من همه کم کرد و بر خودش افزود،
گلایه با که توان کرد، چون زمان دزد است؟!
زِ من مرنج، اگر بیش از این نمی گویم
زبان -زِ ترسِ سرِ سبز- در دهان دزد است!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher
@sabztarazsher🌿
کماکان اهلِ سازم، اهلِ آوازم، غزلخوانم
نخست ایرانیام، آنگاه شاید هم مسلمانم!
به زور از من ، گرفتم گنبد و گلدسته رویاندی
شراب آلودهام، پیمانهخیزم، خاکِ ایرانم!
ملول از نعرهی ماسیدهی چنگیزِ خونریزم
بهغایت خسته از دنبالهی دامانِ مَروانم!
الا ای لکّهی افتاده بر ایوان! چه پنداری؟
چهل سال است ابرم، پاک استعدادِ بارانم!
مرا در شیشهی دربسته میخواهی، نمیدانی
که بر هم میزند خوابِ تورا غوغای طوفانم
چنانچون از رگِ تو خونِ اسکندر فرو ریزد،
برون میریزد از رگهای من خونِ نیاکانم!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher🌿
کماکان اهلِ سازم، اهلِ آوازم، غزلخوانم
نخست ایرانیام، آنگاه شاید هم مسلمانم!
به زور از من ، گرفتم گنبد و گلدسته رویاندی
شراب آلودهام، پیمانهخیزم، خاکِ ایرانم!
ملول از نعرهی ماسیدهی چنگیزِ خونریزم
بهغایت خسته از دنبالهی دامانِ مَروانم!
الا ای لکّهی افتاده بر ایوان! چه پنداری؟
چهل سال است ابرم، پاک استعدادِ بارانم!
مرا در شیشهی دربسته میخواهی، نمیدانی
که بر هم میزند خوابِ تورا غوغای طوفانم
چنانچون از رگِ تو خونِ اسکندر فرو ریزد،
برون میریزد از رگهای من خونِ نیاکانم!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher🌿
@sabztarazsher🌿
چندین صدا شنیدهام اما دهان یکیست!
گویا صدای نعره و بانگِ اذان یکیست!
یکسوی بر یزید و دِگرسوی بر حسین،
خَلقی گریستند ولی روضهخوان یکیست!
افسرده از مطالعهی زهر و پادزهر،
دیدم دوشیشهاند ولیکن دکان یکیست!
در عصرِ ظلم، ظلم و به دورانِ عدل، ظلم...
در کفر و دین مسافرم و ارمغان یکیست!
در گوشِ من مقایسهی خیر و شر مخوان،
چندین مُجلّد است ولی داستان یکیست!
دزدِ طلا گریخت ولی دزدِ گیوه نه...
دردا که در گلویِ گذر پاسبان یکیست!
در جنگِ شیخ و شاه، فقط زخم سهمِ ماست،
تیر از دو سوی میرود اما نشان یکیست!
اینک نگاه کن که نگویی: ندیدهام!
در کارِ ظلم بستنِ چشم و زبان یکیست...
آنجا که پُشتِ گردنِ مظلوم میخورَد،
حدِّ گناهِ تیغ و تماشاگران یکیست!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher🌿
چندین صدا شنیدهام اما دهان یکیست!
گویا صدای نعره و بانگِ اذان یکیست!
یکسوی بر یزید و دِگرسوی بر حسین،
خَلقی گریستند ولی روضهخوان یکیست!
افسرده از مطالعهی زهر و پادزهر،
دیدم دوشیشهاند ولیکن دکان یکیست!
در عصرِ ظلم، ظلم و به دورانِ عدل، ظلم...
در کفر و دین مسافرم و ارمغان یکیست!
در گوشِ من مقایسهی خیر و شر مخوان،
چندین مُجلّد است ولی داستان یکیست!
دزدِ طلا گریخت ولی دزدِ گیوه نه...
دردا که در گلویِ گذر پاسبان یکیست!
در جنگِ شیخ و شاه، فقط زخم سهمِ ماست،
تیر از دو سوی میرود اما نشان یکیست!
اینک نگاه کن که نگویی: ندیدهام!
در کارِ ظلم بستنِ چشم و زبان یکیست...
آنجا که پُشتِ گردنِ مظلوم میخورَد،
حدِّ گناهِ تیغ و تماشاگران یکیست!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher🌿
@sabztarazsher🌿
به جز خواندن نمی بینم دوای دردِ جانکاهش
ورم کرده ست آوازِ قناری در گلوگاهش!
بلندا بانگِ موزونِ قناری در دلِ مردم،
به رغمِ شیخِ کژرفتار و عقل و ذوقِ کوتاهش!
قناری در قفس کرده ست و آب و دانه می ریزد،
که از دامان خود می ترسد و گیراییِ آهش
بنای کاخِ ظلم از پی چنان پوسیده کز سستی،
ز آواز قناری لرزه می افتد به بنگاهش!
به شکلی عاقبت از بندِ هستی می زند بیرون،
که آواز است و باید باز باشد لاجرم راهش!
عبث نفرین نخواهم کرد تا دستِ دعا باقیست،
پر از آواز بادا تا قیامت گوشِ بدخواهش!
.
#حسین_جنتی
@sabztarazsher🌿
به جز خواندن نمی بینم دوای دردِ جانکاهش
ورم کرده ست آوازِ قناری در گلوگاهش!
بلندا بانگِ موزونِ قناری در دلِ مردم،
به رغمِ شیخِ کژرفتار و عقل و ذوقِ کوتاهش!
قناری در قفس کرده ست و آب و دانه می ریزد،
که از دامان خود می ترسد و گیراییِ آهش
بنای کاخِ ظلم از پی چنان پوسیده کز سستی،
ز آواز قناری لرزه می افتد به بنگاهش!
به شکلی عاقبت از بندِ هستی می زند بیرون،
که آواز است و باید باز باشد لاجرم راهش!
عبث نفرین نخواهم کرد تا دستِ دعا باقیست،
پر از آواز بادا تا قیامت گوشِ بدخواهش!
.
#حسین_جنتی
@sabztarazsher🌿
@sabztarazsher🌿
"زِ نیمه قصه نگفتن" مرامِ ما این است
تمامکن! سخنِ ناتمامِ ما این است!
"غریب و تشنه و رنجور" این امامِ شماست!
"چراغِ شبشکنِ حق" امامِ ما این است!
سخن یکیست وگر خونِ ما حلال شود
"ازین فسانه مخور نان" حرامِ ما این است!
"خوشا تویی که اگر دین نداری آزادی"
نوشته بر کُتَلِ سرخفامِ ما این است
به روزِ حشر چو ایزد در آتش اندازد،
چه میکنیم؟! که امروز خامِ ما این است!
"حسین" دشمنِ اهلِ "ریا"ست ناچاریم،
که این خطای پدر بود و نامِ ما این است!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher🌿
"زِ نیمه قصه نگفتن" مرامِ ما این است
تمامکن! سخنِ ناتمامِ ما این است!
"غریب و تشنه و رنجور" این امامِ شماست!
"چراغِ شبشکنِ حق" امامِ ما این است!
سخن یکیست وگر خونِ ما حلال شود
"ازین فسانه مخور نان" حرامِ ما این است!
"خوشا تویی که اگر دین نداری آزادی"
نوشته بر کُتَلِ سرخفامِ ما این است
به روزِ حشر چو ایزد در آتش اندازد،
چه میکنیم؟! که امروز خامِ ما این است!
"حسین" دشمنِ اهلِ "ریا"ست ناچاریم،
که این خطای پدر بود و نامِ ما این است!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher🌿
@sabztarazsher🌿
غمِ گندم ، خطرِ"باز" ، کبوتر این است
کمترین دردسرِ داشتنِ پر این است!
دام را دید کبوتر ولی از وحشتِ"باز"
باخودش گفت:فرودآی که بهتر این است!
گرچه ازپشت زدن رسمِ جوانمردان نیست
غم نداریم اگر خصلتِ خنجر این است!
اولین درسِ پیمبر شدنش بود، عجب...
یوسف آموخت تهِ چاه، برادر این است!
معنیِ تخته ی توفان زده در ساحل چیست؟
آخرِ کشتیِ در موج شناور این است!
شعله آهسته به خاکسترِ حیرتزده گفت:
غم مخور! عاقبتِ سرو و صنوبر این است!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher🌿
غمِ گندم ، خطرِ"باز" ، کبوتر این است
کمترین دردسرِ داشتنِ پر این است!
دام را دید کبوتر ولی از وحشتِ"باز"
باخودش گفت:فرودآی که بهتر این است!
گرچه ازپشت زدن رسمِ جوانمردان نیست
غم نداریم اگر خصلتِ خنجر این است!
اولین درسِ پیمبر شدنش بود، عجب...
یوسف آموخت تهِ چاه، برادر این است!
معنیِ تخته ی توفان زده در ساحل چیست؟
آخرِ کشتیِ در موج شناور این است!
شعله آهسته به خاکسترِ حیرتزده گفت:
غم مخور! عاقبتِ سرو و صنوبر این است!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher🌿
@sabztarazsher🌿
مزن به ساز! دراین گوشه شور و حال ندارم
مزن! که ابرِ بهارم، که اعتدال ندارم!
دو روزِ عُمر نمیارزد آنکه سخت بگیری
بیار باده که قدرِ هدر مجال ندارم!
بلامعطّلی از گور میروم به بهشتش
که روزِ واقعه هیچ از خدا سوال ندارم!
من از معاد نمیترسم ای جماعتِ زاهد!
جز اینکه حوصلهی عرضِ قیل و قال ندارم!
چنین که جسمِ مرا سرد کرده است زمانه،
به دوزخم ببرد حالِ اشتعال ندارم!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher🌿
مزن به ساز! دراین گوشه شور و حال ندارم
مزن! که ابرِ بهارم، که اعتدال ندارم!
دو روزِ عُمر نمیارزد آنکه سخت بگیری
بیار باده که قدرِ هدر مجال ندارم!
بلامعطّلی از گور میروم به بهشتش
که روزِ واقعه هیچ از خدا سوال ندارم!
من از معاد نمیترسم ای جماعتِ زاهد!
جز اینکه حوصلهی عرضِ قیل و قال ندارم!
چنین که جسمِ مرا سرد کرده است زمانه،
به دوزخم ببرد حالِ اشتعال ندارم!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher🌿
@sabztarazsher🌿
در را گشود و گفت که: آن است ای پسر!
مُفتت اگر دهند گراناست ای پسر!
اولقدم زِ خانه چو میآمدم برون
گفت: این "شلوغِ سفله" جهاناست ای پسر!
گفتمکه: خیر و شرِّ جهان در کدام سوست؟
گفت: از نخست در نَوساناست ای پسر!
گفتمکه: این ضررکده سودش کجاست؟ گفت:
در حدِّفاصلِ دو زیاناست ای پسر!
پرسیدم از تناسبِ ایمان و ابتلا
گفت: این دوچیز تیر و کمان است ای پسر!
گفتمکه: عقل چیست؟ به لبخندِ تلخ گفت:
سرگشتهی یقین و گمان است ای پسر!
گفتم: پدر! پناه به دین میبرم! گریست...
گفت: آزمودهایم... دکان است ای پسر!
بر شانهام زد آنگه و فرمود: خیرپیش!
دنیا به کامِ مسخرهگان است ای پسر!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher🌿
در را گشود و گفت که: آن است ای پسر!
مُفتت اگر دهند گراناست ای پسر!
اولقدم زِ خانه چو میآمدم برون
گفت: این "شلوغِ سفله" جهاناست ای پسر!
گفتمکه: خیر و شرِّ جهان در کدام سوست؟
گفت: از نخست در نَوساناست ای پسر!
گفتمکه: این ضررکده سودش کجاست؟ گفت:
در حدِّفاصلِ دو زیاناست ای پسر!
پرسیدم از تناسبِ ایمان و ابتلا
گفت: این دوچیز تیر و کمان است ای پسر!
گفتمکه: عقل چیست؟ به لبخندِ تلخ گفت:
سرگشتهی یقین و گمان است ای پسر!
گفتم: پدر! پناه به دین میبرم! گریست...
گفت: آزمودهایم... دکان است ای پسر!
بر شانهام زد آنگه و فرمود: خیرپیش!
دنیا به کامِ مسخرهگان است ای پسر!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher🌿
@sabztarazsher🍃
چندین صدا شنیدهام اما دهان یکیست!
گویا صدای نعره و بانگِ اذان یکیست!
یکسوی بر یزید و دِگرسوی بر حسین،
خَلقی گریستند ولی روضهخوان یکیست!
افسرده از مطالعهی زهر و پادزهر،
دیدم دوشیشهاند ولیکن دکان یکیست!
در عصرِ ظلم، ظلم و به دورانِ عدل، ظلم...
در کفر و دین مسافرم و ارمغان یکیست!.
در گوشِ من مقایسهی خیر و شر مخوان،
چندین مُجلّد است ولی داستان یکیست!
دزدِ طلا گریخت ولی دزدِ گیوه نه...
دردا که در گلویِ گذر پاسبان یکیست!
در جنگِ شیخ و شاه، فقط زخم سهمِ ماست،
تیر از دو سوی میرود اما نشان یکیست!
اینک نگاه کن که نگویی: ندیدهام!
در کارِ ظلم بستنِ چشم و زبان یکیست...
آنجا که پُشتِ گردنِ مظلوم میخورَد،
حدِّ گناهِ تیغ و تماشاگران یکیست!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher🍃
چندین صدا شنیدهام اما دهان یکیست!
گویا صدای نعره و بانگِ اذان یکیست!
یکسوی بر یزید و دِگرسوی بر حسین،
خَلقی گریستند ولی روضهخوان یکیست!
افسرده از مطالعهی زهر و پادزهر،
دیدم دوشیشهاند ولیکن دکان یکیست!
در عصرِ ظلم، ظلم و به دورانِ عدل، ظلم...
در کفر و دین مسافرم و ارمغان یکیست!.
در گوشِ من مقایسهی خیر و شر مخوان،
چندین مُجلّد است ولی داستان یکیست!
دزدِ طلا گریخت ولی دزدِ گیوه نه...
دردا که در گلویِ گذر پاسبان یکیست!
در جنگِ شیخ و شاه، فقط زخم سهمِ ماست،
تیر از دو سوی میرود اما نشان یکیست!
اینک نگاه کن که نگویی: ندیدهام!
در کارِ ظلم بستنِ چشم و زبان یکیست...
آنجا که پُشتِ گردنِ مظلوم میخورَد،
حدِّ گناهِ تیغ و تماشاگران یکیست!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher🍃
@sabztarazsher🌿
اگرچه مردمِ آزاد را به گور کشید...
وگرچه فلسفهی داد را به گور کشید...
اگرچه نعشِ عروسِ جوان به خاک انداخت...
وگرچه حجله و داماد را به گور کشید...
اگرچه خون به کفِ کوچه و خیابان ریخت...
هزار خاطرهی شاد را به گور کشید...
اگرچه مُهر به لبهای بیشماران زد...
وگرچه ناله و فریاد را به گور کشید...
بگو برادرِ من! عاقبت چه با خود بُرد؟
جز اینکه با جسدش باد را به گور کشید!
"تو مَرد باش و بِبَر با خود آنچه بتوانی"
خلیفه حسرتِ بغداد را به گور کشید!!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher🌿
اگرچه مردمِ آزاد را به گور کشید...
وگرچه فلسفهی داد را به گور کشید...
اگرچه نعشِ عروسِ جوان به خاک انداخت...
وگرچه حجله و داماد را به گور کشید...
اگرچه خون به کفِ کوچه و خیابان ریخت...
هزار خاطرهی شاد را به گور کشید...
اگرچه مُهر به لبهای بیشماران زد...
وگرچه ناله و فریاد را به گور کشید...
بگو برادرِ من! عاقبت چه با خود بُرد؟
جز اینکه با جسدش باد را به گور کشید!
"تو مَرد باش و بِبَر با خود آنچه بتوانی"
خلیفه حسرتِ بغداد را به گور کشید!!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher🌿
بادا که از ضمیمه بشوییم نامتان!
جور است بر جریده ی عالَم دوامتان!
یک یک به آزمون و خطا گشته ایم و نیست،
یک قولِ راست در سخنِ خاص و عامتان!
مامومتان اگرچه که دزد است و فربه است،
هرگز گمانِ بد نبرم بر امامتان!
آن تحفه ای که روزِ جزا پیش می رود،
آبِ حلالِ ماست زِ نانِ حرامتان!
پیغمبرانِ گنگِ سخن های کیستید؟!
تا سر درآوریم مگر از پیامتان!
گفتید: ما کسانِ خداییم در زمین...
ای ناکسان! خداست شبیهِ کدامتان؟!
روزی که بغضِ ما سرِ اندوه واکُند،
با سیلِ اشکِ ما چه کُند خشتِ خامتان؟!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher🖤
جور است بر جریده ی عالَم دوامتان!
یک یک به آزمون و خطا گشته ایم و نیست،
یک قولِ راست در سخنِ خاص و عامتان!
مامومتان اگرچه که دزد است و فربه است،
هرگز گمانِ بد نبرم بر امامتان!
آن تحفه ای که روزِ جزا پیش می رود،
آبِ حلالِ ماست زِ نانِ حرامتان!
پیغمبرانِ گنگِ سخن های کیستید؟!
تا سر درآوریم مگر از پیامتان!
گفتید: ما کسانِ خداییم در زمین...
ای ناکسان! خداست شبیهِ کدامتان؟!
روزی که بغضِ ما سرِ اندوه واکُند،
با سیلِ اشکِ ما چه کُند خشتِ خامتان؟!
#حسین_جنتی
@sabztarazsher🖤